یادداشت
1402/6/22
3.2
2
چند سال قبل، این کتاب رو هدیه گرفتم. ولی تازه دیشب دستم رفت به خوندنش! انگار روایتهایی واقعی از کودکی خود نویسنده -که در سالهای دههی شصت و میانهی جنگ در یکی از روستاهای دهلران زندگی میکردند- بود. توصیفات نویسنده از محیط، حتی برای من که دهه شصتی نیستم و اون روز ها رو ندیدم، حس خوبی رو تداعی میکرد و این توصیفات دلنشین و روایت و قلم روون از نکات مثبت کتاب بود. -البته گاهی انسجام زمانی و داستانی که باید، از نظر من کمرنگ میشد.- طرز نگاه یک پسربچهی دبستانی به حال و هوای جنگ و انتقال حس و حال یک روستای مرزی در اون زمان به عنوان موضوع اصلی، شاید در ادبیات دفاع مقدس از موضوعات کمتر پرداخته شده باشه. در متن کتاب حس سادگی نگاه پسربچهی روستایی داستان، جریان داشت و بسیار شیرین و گاهی خنده دار بود: "اسم صدام که میآمد، به نظرم یک حیوان بزرگی بود شبیه سگهای علی حسین که لباس نظامی داشت با تفنگهای بزرگ. هیچ وقت عکسش را ندیده بودم، فقط تعریفش را با نفرتی که بزرگتر ها از او داشتند، شنیده بودم." و در کنار این، توصیفات حس و حال اهالی روستا وقتی اولین بار "فیلم" میبینند، توصیف نداشتن درکی از دریا -آبی پهناور- ، از جنگل های پر از درخت میوه، و حتی تا به حال ندیدن بستنی، از حواشی جذاب کتاب بود. از نظر اشاره به اتفاقات جنگ، در حد اتفاق افتادن آتش بس، یا اشارهای کلی به عملیات والفجر هشت و اینها در خلال روایت بود که به نظر من بیشتر جای دقیق شدن و بررسی دارن. شاید برداشت من اشتباه بوده، اما خب واقعا حس میکردم بعضا در همین اشارهها مسئله طوری که باید تبیین نشده یا حتی اشارهی درستی نشده. مثلا، در عملیات والفجر هشت، عموی پسربچه مجروح میشه، و در خلال تعاریف میگه که ما اصلا نمیدونستیم عملیات هست و به ما میگفتن تمرینه و یهو خمپاره زدن. یا وقتی آتش بس اتفاق میفته، پدر میگه که جنگ پیروز نداره. خب این رو از جهتهایی میشه توجیه کرد، اما در نگاه ما و در کلان قضیه جنگ ایران و عراق پیروز داشت. البته این قسمت باز جای بحث تخصصی تری داره. اما در مجموع کتاب روانی بود و در عین روایتهای تلخی که از اتفاقات زمان جنگ داشت، شیرینیها و حسهای خوبی رو میتونست انتقال بده.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.