بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

4.6
60 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

138

خواهم خواند

49

کتاب وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ، تدوین حمید حسام.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

نمایش همه

پست‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

یادداشت‌های مرتبط به وقتی مهتاب گم شد: خاطرات علی خوش لفظ

مظفری

1401/08/22

            بسم الله
سلام علی آقای خوش لفظ
دیدی بالاخره به بهرام رسیدی، به علی آقا، به علی محمدی، به برادرانت امیر و جعفر، به حاج سماوات و... همه آن هایی که 30 سال حسرت نرسیدن به آن ها را داشتی...
*
یادت هست بعد از کربلای 5،
بعد از والفجر 2،
بعد از...

همیشه پرسیدی چرا باید می ماندی؟ چرا همه رفتند و تو ماندنی شدی؟ چرا همه آن هایی که تو پایشان را به جبهه باز کردی، از تو جلو زدند، چرا بهرام تو را نبرد؟ عباس همان جا و کنار دژ ماند؟ چرا حبیب بدون تو رفت؟ علی محمدی در میدان مین، ماند؟

و شک کردی به خلوصت، پاکی ات، ایمانت، نمازهای شب ات، به...

حالا حتماً فهمیدی چرا؟ عمو علی! قرار بود برایمان بمانی، نقل کنی، خاطره بگویی...
باید یاد همه شان را زنده می کردی، باید از عاشورای انصار الحسین می گفتی، از حاج ستار، از علی آقای چیت سازیان... تو باید برای نسل من و نسل های بعد می ماندی، تا با همان خوش لفظی، خوش مرامی و خوش رفیقی، خاطراتت را ماندگار کنی.

باشد قدر بدانیم...


پ.ن1: شهدا زنده اند و حالا خیلی بیشتر، بهتر، می بینند، می شنوند و می فهمند...
          
            فاطمه جان سلام علیکم
... فکر می‌کنم این کتاب که الان در دست توست، قسمتی بوده. وقتی رفتم کتاب را بخرم، هیچ کتابی که دوست داشته باشم نداشت. بالاخره (فروشنده) رفت تهِ فقسه‌ی کتاب ها را گشت و این کتاب را پیدا کرد‌. ...
دوستدارت ... ۱۳۹۶.۳.۲۱

این را حانیه‌سادات حدود شش سال و نیم پیش اول کتاب نوشته بود، زمانی که آن را به من هدیه داد‌ و آن موقع راوی کتاب، آقای خوش لفظ، هنوز در جمع رفقایش نبود. 

چقدر طول کشید تا زمان رسیدنش فرا برسد، ظواهر و چسب‌کاری های روی کتاب نشان می‌دهد قبلا هم تلاش کرده بودم، ولی نه، زمانش نرسیده بود.

الان هم یک ماه و اندی، از متعلقات برخی روزها و شب‌هایم شده بود؛ تا تمام شد.
اما تمام شد. خوشحال باید بود یا ناراحت؟ 

در میان صفحاتش، 
چرخیدم، آموختم، لذت بردم و حسرت خوردم.

شک ندارم اگر طلا یاب به کتاب وصل کنیم، صدای بوقش بلند می‌شود، چه معادنی را میان صفحات کاهی آن می‌یابد، جوان‌های کم‌ سن و سالی که اسمشان را هم یکبار نشنیده‌ایم، اما یکی در آغوش امامش جان میدهد، دیگری زمان شهادتش را می‌داند، آن دیگری سلامش را به اربابش می‌دهد و می‌رود و
به راستی چه محشری در میان خاک شلمچه و طلائیه و فکه بر پا شده بود؟ آسمان چگونه‌ی فاصله‌اش با زمین را از خاطر برده بود؟ 

لحظه به لحظه‌ی برخی درگیری‌ها، حس شب‌های عملیات، شهادت‌ها، رفاقت‌ها، جراحت‌ها، معنویت‌ها، خودسازی‌ها، شوخی‌ها و یعنی حس جبهه را با مطالعه‌ی کتاب تا اندازه‌‌ای قابل درک می‌شود، 
هر چند طول تفصیل عملیات‌ها شاید برای همچون منی فی‌نفسه جذابیت آنچنان نداشته باشد، اما نهایتا آورده‌ی خوبی به دنبال دارد.

چقدر می‌توان نوشت و نمی‌توان نوشت.
چه بگویم، 
بماند به یادگار؛ 
(از روایت مهتاب، مین، علی‌چیت‌ساز، آسمان، جاماندن، رسیدن، رفاقت، خودسازی و معنویت)
          
            کتاب وقتی مهتاب گم شد، سرگذشت خواندنی از ورود یه بچه ی شر همدانی به نام جمشید به جبهه است که خیلی با اسم خودش حال نمیکنه و خودش اسمش رو به علی تغییر میده.

علی خوش لفظ که البته تو جبهه با نام خانوادگیش خیلی فامیلی های دیگه براش ساختن و به همه ی اونها معروف بود. (خوش زخم، خوش معنا و به تعبیر مقام معظم رهبری خوش خواب)

علی آقا مجروح جنگی بود و چند سال پیش، بعد از دوره های مختلف شیمی درمانی تحمل سالها درد و رنج مجروحیت به فیض شهادت نائل شد و به خیل دوستان شهیدش، حبیب مظاهری، علی چیت سازیان، مصیب مجیدی، متوسلیان و ... پیوست.

این کتاب رو توصیه می کنم بخونید چون حس های جالبی از یه پسر 15 16 ساله رو بهتون نشون میده که برای رفتن به جنگ و از بچه های اطلاعات عملیات شدن تا تحرکات گمنامی در خطوط جنگ چه ها نکرده. جنگ از نگاه ایشون فقط امداد غیبی و پیروزی نیست. واکس زدن و مهربونی صرف نیست.

کتک ها و فحش هایی که از راننده و برخی همرزمها خورده و شنیده و البته موجباتش رو خودش با تمام بچگیش باعث شده بسیار جذاب و دوست داشتنیه.

از نکات جالبی که من در خوندن این کتاب های اخیر که بهتون معرفی کردم  بهش رسیدم اینه که ناخودآگاه متوجه شدم افتادم تو کتاب برو بچه های همدان.

جذابتر اینه که با یه سری قطعات پازل روبرو هستید و سعی میکنید پازل رو بچینید. به یه حالت کشف معما در کتاب‌های مختلف بر میخورید. اسامی و خاطرات رو طوری باهاش روبرو می شید که از یه نگاه دیگه یا از نگاه یه فرد دیگه هم، اونهارو مطالعه می کنید و آدمها رو میشناسید.

اینکه اصالت مکانی آدم، دهاتی باشه اما تمام افتخارش هم همین باشه که نزدیک ده آبا و اجدادیش این همه سلحشور و رزمنده و فرمانده ی بی کله زندگی می کردن؛ دوست داشتنیه. یعنی هم شهریهات اینان در حقیقت. البته نباید اینطور گفت چون تمام این رزمنده های افتخار آفرین از سرتاسر ایران برای ایران رفتن و جنگیدن، پس هموطن بودن واژه رنگی تری از هم شهری بودنه.