یادداشت‌های سید علی مرعشی (219)

شهاب دین
          «شهاب دین» را به دو نفس خواندم. حجم کتاب و لطافت قلم نویسنده تحسین‌برانگیز بود. البته گاهی لطافت ممکن است از قوۀ خیال نیز بهره ببرد و زندگی عالِم بزرگی را با هدف ترسیم طهارت فکر و رفتار او کمی متفاوت از واقعیت جلوه دهد. خوشبختانه نیمۀ دوم کتاب و بخش تاریخ معاصر و اتفاقات دوران پهلوی‌ها اندکی مخاطب را از آن فضا خارج می‌کند. 

من مایل بودم تا از سختی‌هایی که این سید نورانی در راه نجات کتب و گنجینۀ آیینی هزارسالۀ نیاکانمان کشیده بود بیشتر بخوانم تا اینکه فقط از لطافت روحی و اتصال معنوی آن سالک واصل اطلاع یابم. ترسم از این است که جهاد آن بزرگوار که با ازدست‌دادن بنیۀ جوانی و سوی چشم و خون جگر به‌دست‌ آمده در هاله‌ای نورانی و دست‌نیافتنی پنهان شود و مخاطب جوان و جویای معنویت در حسرت رسیدن به جایگاهی مشابه خود را ناامید به ورطۀ بی‌حاصلی کشاند و واقعیت را فرسنگ‌ها متفاوت از داستان لطیف و خواندنی «شهاب‌ دین» بیابد.

باید پذیرفت که از بزرگان نوشتن سخت است. به خصوص وقتی که پای ارتباط با دیگر عوالم و اشخاص مقدس به میان بیاید که در اینجا باید قلم‌ها و دست‌ها بلرزند و سکون را در مشورت با اهل این ورطه بیابند. 

حرف آخر این که تجربۀ خواندن این کتاب شیرین است و مانا. به‌خاطر غرولند‌های ادبی و دمدمی‌مزاجی یک جامانده از مسیر، از خرید و لذت بردن از آن محروم نمانید. 

پ: از دوست فرهیخته‌ای که با تقدیم این اثر، تاریخ بی‌ارزش هبوط زمینی‌ام را گرامی داشتند نیز تشکر می‌کنم‌.

۱ دی ۱۴۰۳
🖊️سید علی مرعشی
https://eitaa.com/marashi_books
        

1

مادر
          تمام کردن برخی کتاب‌ها شبیه بالا رفتن از یک سربالایی با شیب زیاد است. قدم‌های اول با انرژی زیاد آغاز می‌شود، اما کمی بعد حسابی از خجالت خودمان برای انتخاب چنین راهی درمی‌آییم! انتخاب کتاب مشهور گورکی برای مطالعه، یکی از این تجربه‌های دشوار بود که میزان صبوری ما را کاملاً آزمود. 

داستان کتاب برای جوان‌های دهۀ ۴۰ و ۵۰ و دوران یکه‌تازی مارکسیست‌ها در ایران جذابیت داشته‌است، اما اکنون ارتباط برقرار کردن با آن کمی دشوار است. البته اگر شما نیز یکی از به اصطلاح انقلابی‌های اغتشاش‌های سال‌های اخیر باشید، احتمالاً تک‌تک جملات کتاب را بر سردر اتاقتان نصب و یا در شبکۀ اجتماعی ایکس (بخوانید توییتر سابق) منتشر می‌کنید!

از ابتدا به‌صورت ناخوداگاه به شباهت عجیب این کتاب با ژرمینال پی بردم و به‌صورت طبیعی ژرمینال را یک سر و گردن بالاتر از این اثر دیدم. درون‌مایۀ مادر نیز به احوالات خلق(مردم) بی‌بضاعتی که از طبقۀ سرمایه‌دار رنج دیده‌اند و نیز مبارزهٔ آن‌ها با دولت و نظم اجتماعی ظالمانه می‌پردازد. 

مشکل اصلی داستان ارتباط نگرفتن با شخصیت‌ها است، به‌طوری‌که گویا اصلاً شخصیت‌پردازی انجام نمی‌شود و نمی‌توانیم به‌صورت کامل خود را جای افراد قرار دهیم. حتی اگر این ارتباط در برخی موقعیت‌ها پررنگ شود، اما خیلی زود با پرش‌های ذهنی نویسنده از بین می‌رود. 

شخصیت مادر که گویا به‌سان همان کلیشۀ معروف «مادر و زن نماد وطن است»  اینجا نیز چنین کارکردی را دارد. زنی مظلوم، کتک‌خورده از شوهر سابق، بی‌اطلاع از اوضاع جامعه و ... البته این شرایط به‌تدریج تغییر می‌کند.

نکتۀ مثبت یا منفی کتاب - بسته به این‌که چه نوع مخاطبی آن را بخواند - این است که پیچیدگی خاصی ندارد و واقعاً نمی‌توان آن را در ردیف شاهکارهای کلاسیک قرار داد و شهرت خود را صرفاً مدیون مضامین ایدئولوژیک خود است.

پ.ن: برخی جملات کتاب از زبان پسر مادر عمیق، گرم و در خور تحسین است.

سید علی مرعشی
۸ آذر ۱۴۰۳

✨https://eitaa.com/marashi_books
        

5

آبلوموف
          آبلوموف
بسیاری درباره این کتاب نوشته‌اند. آمدم چند خطی بنویسم، اما خود را خسته‌تر از آن دیدم که قلم به دست بگیرم؛ شاید باید تنبلی پیشه کنم و راه ایلیا ایلیچ را در پیش گیرم!

از ابتدای مطالعه چنین به نظرم آمد که نویسنده، پیش از نگارش کتاب، به آفرینش شخصیتی به غایت خسته، بی‌حوصله و تنبل دست زده است و سپس تلاش کرده تا با قرار‌دادن او در موقعیت‌های مختلف، مانند ارتباط با دوستان، انجام کارهای اداری، عشق و ...، سطح تنبلی و واکنش او را در هر موقعیت بسنجد و در ادامۀ مسیر، او را بهتر بشناسد و به مخاطب بشناساند.
با این حال، هر چه پیشتر رفتم، دریافتم که طرح نویسنده برای پرداخت چنین شخصیتی، کامل‌تر و منسجم‌تر از آنچه می‌پنداشتم، بوده است و بیان خستگی و تنبلی او، تنها به احساس زبونی محدود نمی‌شود؛ بلکه در برخی لایه‌های پیچیده‌تر درونی، علل و اسباب احساسی و فلسفی نیز دارد.

آبلوموف در ارتباط با هر کاری که به تغییر مناسبات اجتماعی یا اصلاح ساختار بینجامد، ناامیدی خود را از تغییر دیگران با بهانه خستگی می‌پوشاند. سامانۀ واکنشی روحی او چنین است که به‌منظور کمتر آزار دیدن از واقعیت‌های اطراف، خود را از آن جدا می‌کند تا از مکافات سروکله‌زدن با انسان‌ها و نظام‌های معیوب و بوروکراتیک در امان بماند.

جذاب‌ترین بخش کتاب که مرا مجاب کرد ایلیا ایلیچ صرفاً زاییدۀ بارقۀ ناگهانی ذهن نویسنده نیست، بلکه یک شخصیت کامل، پخته و عمیق است، بیان خواب او در چند فصل بود که گویی واکاوی ذهن این شخصیت توسط یک روانکاو ورزیده انجام گرفته است. آفرینش چنین تصاویر و بیان خواسته‌های ایلیا ایلیچ، هرگونه شک و شبهه نسبت به توان نویسندگی نویسنده را از ذهن من زدود.

مساله‌ای ذهنم را مشغول کرده است؛ در رمان‌ها و ادبیات، نویسنده چنان محبوب را در چشم عاشق می‌ستاید که گویی موجودی افسانه‌ای است و طوری مخاطب را بار می‌آورد که اگر زن دیگری را در جهان ندیده باشد، تا پیش از شناخت کامل، به نواقص (ذهنی، اخلاقی و ...) او پی نمی‌برد.
این نوعی خروج از رئالیسم و کور‌کردن چشم خواننده است؛ گویی عشق و احساسات، همه نقص‌ها را زرین جلوه می‌دهد و دیگر هیچ کاستی و بدی باقی نمی‌گذارد. درست است که «حب‌الشئ یعمی و یصم»؛ عشق کور و کر می‌کند و مغز در وضعیت عشق، کمتر حاضر است دودوتا چهارتا کند و خوب و بد را با هم بسنجد، چراکه در آن شرایط، هوا هوای خواستن است نه دانستن؛ اما عاشق واقعی باید نواقص و ایرادات محبوب را نیز ببیند و خرد را اندکی با عصاره قوی عشق بیامیزد، خوب و بد او را بسنجد و آنگاه تصمیم بگیرد که عاشق بماند.

در غیر این‌صورت، صرفاً تصویری افسانه‌ای و معصوم‌وار از محبوب ترسیم می‌شود که انتظارها را بالا می‌برد و انسان به محض دیدن اولین نقص رفتاری از او، دلزده می‌شود و احساس می‌کند که سخت در اشتباه بوده است. شاید هم این دلزدگی، بخشی از بلوغ فکری و روحی فرد است تا از محبوب زمینی به محبوب آسمانی ره یابد و دل در گرو عشقی افلاکی بگذارد؟

پ: اشاره به نواقص زن در ادبیات، نافی نواقص مرد نبوده و نیست.

🖊️سیدعلی مرعشی
۱۵ آبان ۱۴۰۳

🪩https://eitaa.com/marashi_books
        

15

پسااسلامیسم: بازنگری رابطه سیاست و مذهب در ایران
          دخانچی یک ایدۀ اصلی را در پسااسلامیسم مطرح می‌کند و آن استیت‌(تقریباً به معنای حاکمیت) است. او بر این اساس می‌کوشد تا ساختار حکمرانی اسلامی از ابتدای استقرار پیامبر (ص) در مدینه تا دیگر خلفا و حضرت امیر (ع) را براساس شاقول عدم یا وجود استیت و نتایج حاصل از عدم و وجودش بسنجد.

او برخلاف نظر مرحوم داوود فیرحی و شاید رسول جعفریان که پیامبر را موسس اولین دولت‌شهر در مدینه (با ویژگی‌های ابتدایی خود) می‌دانند، ایشان را -ظاهرأ به تبع نظر شریعتی- دنبال‌کنندۀ ایدۀ امت و نظام قبیله‌امت می‌داند. نویسنده بین دو مفهوم «امت» و «استیت» فرق می‌گذارد. او بر این باور است که متفکرین اسلامی دچار پیش‌فرضی غلط یعنی ایجاد استیت‌ (آن هم از نوع مدرن و نه کلاسیک) توسط پیامبر هستند که همین موجب شد هیچ‌گاه ویژگی‌های ماهیت استیت مدرن در قامت استیت اسلامی ظاهر نشود. البته او به خوانش اسلام سکولاریستی نیز می‌تازد و آن را ناشی از همین برداشت غلط از فعل پیامبر می‌داند. (ص۹۲)

تا اینجا مهم‌ترین ایراد کتاب ( به جز فصل اول که واقعاً عجیب‌ترین و مغشوش‌ترین بخش کتاب است و ضعف مبانی فلسفی و استنادات سطحی فلسفی‌اش آشکار است) صف طولانی ادعاهای بی‌دلیل و بدون استناد قطعی به صاحبان آن است که نویسنده با رندی از بیان آنها امتناع کرده تا ایدۀ اصلی خود را جلو ببرد. حدس بنده این است که مثال‌های تاریخی و عینی نیز برای در اما‌ن‌ماندن از تیغ سانسور سلیقه‌ای و یا بدفهمی و حاشیه‌سازشدن کمتر مجال بروز یافته‌اند.

نگارنده در ادامه به تبیین کارکرد فهم حکما و فقها از نقش مذهب در سیاست و حکمرانی می‌پردازد و همزمان تحولات دیگر ایده‌های حکمرانی سیاسی‌اقتصادی مانند لیبرالیسم، مارکسیسم و آنارشیسم را بررسی می‌کند تا نشان دهد که برای کنترل لوایاتان ایرانی، حمایت از کنشگری خلاق مذهب در جامع، سوژه‌سازی جامعه و مهار ناموزونی‌های توسعه‌های جوامع مدرن راهی جز برقراری دیالکتیک بین گزاره‌های مذهبی و دیگر ایده‌ها وجود ندارد.

او در این نوشتار پسااسلامیسم( با تعریف خاص خودش) را تکنیک تعامل رابطۀ سیاست و مذهب معرفی می‌کند و می‌کوشد از خاصیت- به قول او- تضاد این تز و آنتی‌تز به سنتزی برسد که اوج هماهنگی بین قوانین حاکم بر هستی و نوع ادارۀ نظام‌های اجتماعی است. گویا «تکنیک» همان «چگونگی» ایجاد حقایق مطرح‌شده در گزاره‌های فلسفی است که غایب اصلی آثار ملاصدرا است. روغنی که چرخ‌دنده‌های نظام معرفتی را می‌تواند به حرکت درآورد تا امتداد آن نهضت‌های فکری را در استقرار درست و متوازن استیت، دولت و جامعه مشاهده کنیم.

دخانچی در پسااسلامیسم بیش از آن‌که به دنبال ارائۀ پاسخ به «چگونگی» باشد بیشتر در مقام تبیین‌کننده و هشداردهنده ظاهر می‌شود تا به زعم خود خلط روش‌شناسی تحلیل‌گران تاریخی و سیاسی در نشناختن استیت و اقتضائات آن را به رخ بکشد و همگان را به احیای علوم انسانی و گفت‌وگوی انتقادی دعوت کند تا حقیقت از تضارب نظرات مختلف خود را نشان دهد.

پ.ن: خواندن این اثر به دلیل تهی‌بودن از مثال‌های عینی و تاریخی برای افرادی که سابقۀ مطالعه آثار فلسفی، فلسفه سیاست، جامعه‌شناسی و دانش‌هایی از این دست را ندارند دشوار و آزاردهنده است.

هفت مهر ۱۴۰۳ 
🖊️سید علی مرعشی

🎗️https://eitaa.com/marashi_books
        

4

عدالت چه باید کرد؟
          عدالت «چه باید کرد؟»

اگر بین دو محذور و امر دشوار قرار گرفتیم کار درست کدام است؟ 
بین نجات پنج نفر بزرگسال با کشتن یک دختر کوچک و نجات جان همان دختربچه و کشتن پنج نفر، اولویت با کدام است؟ آیا شکنجۀ یک نفر برای نجات جان هزاران نفر روا است؟ 

مایکل سندل برای یافتن پاسخ به بررسی سه دیدگاه اختیارگرایی(آزادی‌خواهی)، فایده‌گرایی(بیشینه‌سازی) و فضیلت‌گرایی می‌پردازد. 

او در هر بررسی می‌کوشد ایرادات اخلاقی و یا نقیض ادعاهای هر مکتب را بر اساس اصول پذیرفته‌شدۀ آن مکتب یادآور شود تا جامع و مانع بودن نظریه‌های آنها را خدشه‌دار کند و در نهایت به نوعی به فضیلت‌گرایی متمایل می‌شود.

سال‌ها است که بحث میزان اختیارات حکومت‌ها در مدیریت میزان ثروت‌اندوزی مردم هر از چندگاهی مطرح می‌شود و موافقان و مخالفان استدلال‌ها و شواهد تاریخی و روزمرۀ زندگی را مطرح می‌کنند و این قضیه تا چند هفته ادامه می‌یابد تا اینکه دوباره از تب و تاب بیافتد. پرداختن به این بحث از حوصله این صفحه خارج است اما به اندازۀ درج موضع فعلی می‌توان کمی استثنا قایل شد.
طرفداران بازار آزاد با همراه‌کردن حقوق‌‌دانان اختیارگرا می‌توانند به دلایل فراوانی مانند «دست‌رنج فرد، مال است» و «دخالت زیاد دولت بازار را خراب و کیک توسعۀ اقتصاد را کوچک و انگیزۀ صاحب کار را کم می‌کند»، استناد کنند و سیاست‌های مالیاتی، یارانه‌ای، رفع فقر و تنظیم بازار را محکوم کنند. 

با وجود جذابیت ادلۀ ارائه‌شده باید پذیرفت که حتی اگر ملتی بخواهد به سوی چنین ایده‌ای حرکت کند باید واقع‌بین باشد و با صرف مطالعه آثار هایک، نازیک و دیگران به دنبال تعمیم کورکورانۀ نظرات آنها در نظام درهم‌تنیدۀ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کشور متبوع خود نباشد. در جامعه‌ای که سال‌ها سیاست‌های ناعادلانه موجب رشد نامتقارن کلان شهرها از حیث دسترسی به امکانات شده است، در کشوری که شایسته‌سالاری، آرمانی همیشه پرصدا اما کم‌طرفدار است، در فرهنگی که در بخشی از آن باستی‌هیلز مجوز ساخت می‌گیرد و در بخشی دیگر زاغه‌آباد و حلبی آباد یافت می‌شود، در جامعه‌ای که دسترسی به عدالت برای غیر صاحبان قدرت، ارتباط و ثروت دشوارتر است و گرگ‌های بازار سال‌ها است با تکیه بر روابط ناسالم بر مسندهای تولیدی چنبره زده‌اند و ثروت توزیع اولیۀ نادرستی داشته و رقابتی نابرابر شکل گرفته است، سخن‌گفتن از آرمان‌بازاری مانند بازار آزاد، بازار شفاف و بازار رقابتی کودکانه به نظر می‌رسد. 

این جملات پیش از مطالعۀ بخش نظریۀ اختیارگرایی و انتقادات آن نگاشته شد. پس از مطالعۀ این بخش دریافتم که سندل نیز انتقادات مشابهی را با مفهوم فرصت برتری "Head start" و کافی‌نبودن بازار آزاد درجایی که فرصت‌ها به صورت عادلانه توزیع نشده است سخن می‌گوید و برای آن چاره‌ای مطرح می‌کند. او یکی از شیوه‌های رفع این بی‌انصافی را اصلاح محرومیت‌های موجود اجتماعی و اقتصادی می‌داند و این یعنی دخالت دولت! زیبا نیست؟ در جایی که بسیاری از مدافعین بازار آزاد صرفاً از دخالت‌های دولت‌ها آزار دیده‌اند و به جای دفاع از دخالت هوشمندانه و تامین فرصت‌های تحصیلی، بهداشتی، فرهنگی و اقتصادی برابر، از حذف دخالت‌های دولت سخن می‌رانند تا در جایی که چوپان از ده رفته است، گرگان در کوچه‌ها جولان دهند. ارائۀ نشانی غلط‌‌ و سواری بر امواج تیتر‌های زرد و روغنی رسانه‌های از زیر بته سبز شده و نبود نظارت و سامانی بر این اوضاع، خود معضل دیگری است که فرصت هر نوع اصلاح پایدار و نظام‌مندی را از بین می‌برد.

در ادامه اتفاق عجیبی رخ می‌دهد و سندل با بیان انتقادی نسبت به اختیارگرایان می‌کوشد راه را برای طرح ایدۀ مساوات‌گرایان باز کند. مسأله این است که آیا حتی با وجود برابری فرصت‌های بنیادین اولیه اگر اقتصادِ مبتنی بر بازار آزاد مستقر شود، آیا عدالت محقق می‌شود؟ پاسخ لزوماً مثبت نیست زیرا در این وضعیت نیز استعداد‌ مردم در به‌دست‌آوردن امتیازات متفاوت است و «سهم‌های توزیعی بر اساس قرعه‌کشی طبیعی(بخوانید ژن خوب!) تعیین می‌شود و این از نظر اخلاقی تصادفی است. دلیلی ندارد که توزیع درآمد و ثروت بر اساس توزیع دارایی‌های طبیعی انجام شود.» 

پس صرف «تفاوت استعداد» و (اجازه دهید اضافه کنم) «تفاوت شرایط زمانی و مکانی» و «میزان تلاش» افراد برای منتقدین این رویکرد قانع‌کننده نیست! از این رو به سراغ رویکرد مساوات‌گرایی بر مبنای اصل تفاوت رالز می‌رود. خلاصه داستان این است که افراد کمتر برخوردار باید به نوعی از نتیجۀ کار فرد توانگر (چه از نظر ژنتیک و چه استعداد) برخوردار شود (بخوانید خمس و مالیات کارش به نوعی این تفاوت استعداد را تا حدی پوشش دهد تا فاصله دهشتناک نشود و نظام اجتماعی مختل نگردد)

طبیعتاً اعتراضات و انتقاداتی به این رویکرد نیز وارد است که راه را برای انتخاب پیشنهاد فضیلت‌گرایی باز می‌کند. حال پیشنهاد فضیلت‌گرایی چیست؟ نسبت آن با همان دخالت نهادهای ارزش‌دهنده (بخوانید ارزشی) چیست؟ آیا این رویکرد به معنای اعتراف به نیاز دخالت و راهبری نهاد دین و آموزه‌های اخلاقی (فراتر از گزار‌ه‌های حداقلی حقوق) است؟ این شما و کتاب عدالت! بخوانید، فسفر بسوزانید، خلاصه‌نویسی کنید تا بهره‌مند شوید!😉

✍🏻سید علی مرعشی
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
https://eitaa.com/marashi_books
        

9

شیاطین (جن زدگان)
📘شیاطین،
          📘شیاطین، فئودور داستایوفسکی 

از ابتدای کتاب پس از شناختن شخصیت‌ها و فضای داستان همواره در جستجوی منظور داستایوفسکی و دغدغۀ اصلی او از نگارش این اثر بودم. گاهی برخی گفتگوها روح کلی حاکم بر طبقه اشراف و نگاه آنها به روسیه، مردمان و باورهای آنها را هویدا می‌ساخت اما همچون بادهای ناپیوسته اکسیژن لازم برای گُر گرفتن آتش را نداشتند. شخصیت مرموز و عجیب داستان که نیکلای است و در ابتدا با کارهایش موجب تعجب حاضرین را فراهم می‌آورد و جریان یکنواخت روایت را مختل می‌کرد تنها عامل واقعی بی‌نظمی بر پیکرۀ داستان بود. این فرد البته خیلی زود از صحنه داستان خارج می‌شود و دوباره در انتهای کتاب دوم با ورود خود پرسش‌های جدیدی را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد.

در کتاب دوم (حوالی صفحه ۳۵۰) گفتگویی در ‌می‌گیرد و بالاخره داستایوفسکی راضی می‌شود به صورت آشکارتری از زبان شاتوف حرف دل مخاطب را بزند و به کارهای نیکلای اعتراض کند و به او بتازد که چرا چنین می‌کنی؟ اعتقادات او در گذشته را به او یادآور شود و به نوعی از مانیفیست او برای روسیه پرده بردارد. 

نیکلای بی‌پرده پاسخ می‌دهد. او همه را عاجز از شناخت ملت روسیه می‌خواند. او باور دارد هیچ‌کسی نسل جدید را نمی‌شناسد زیرا «همه اربابند»و درنهایت توصیه می‌کند تا از راه «کار و رنج» به خدا برسند و بار ثروت را از دوش فرو اندازند.
   حالا پس از پایان این اثر هزار صفحه‌ای به این باور رسیده‌ام که باید دوباره آن را خواند! البته تضمینی برای رسیدن به همان نتیجه‌ای که نقاد انتهایی کتاب به آن رسیده وجود ندارد! خواننده در اولین مطالعه صرفاً با منظومه‌ای از حوادث تراژیک روبه‌رو می‌شود که به صورت صحنه‌های تئاتر یک‌به‌یک از جلوی دیدگان مخاطب می‌گذرند اما فهم همۀ آنها و دستیابی به تصویری جامع از آنچه دقیقاً در حال رخ‌دادن است دشوار است. 

 هرچند نقد انتهایی اثر که بیش از ۵۰ صفحه است و بی‌شک به جمع‌بندی مخاطب کمک می‌کند اما به نظر بنده همچنان در ارائۀ چرایی چنین طرحی از سوی داستایوفسکی ناتوان است. حذف یکی از فصول در برخی نسخه‌ها و اضافه‌شدن آن در انتهای داستان هم به معماگونه‌شدن این اثر بیشتر دامن می‌زند. نوع روایت اتفاقات و مشخص‌نشدن دلایل آنها یادآور کتاب خشم و هیاهوی فاکنر است. شما با اعمال شیطانی، دسیسه‌‌های مخفی و نجواهای اهریمنی روبه‌رو می‌شوید اما شاید راهی آسان به چرایی کارهای او نیابید.

پ۱: به هر صورت مطالعه این اثر را به ۹۸ درصد مخاطبین خودم توصیه نمی‌کنم، مگر اینکه آماده باشند تا با اثری متفاوت از داستایوفسکی دست و پنجه نرم کنند.

پ۲: خیلی بیش از اینها باید دربارۀ این اثر کار کرد و گفت و شنید اما چون مشابه چنین کاری را دربارۀ کتاب خشم و هیاهو انجام دادم و اکنون اولویتی ندارد از آن می‌گذرم. امیدوارم در زمانی بهتر و با اهلی مشتاق، پرسش‌های خود را درمیان بگذارم.

🖋️سید علی مرعشی 
۱۵ تیر ۱۴۰۳
        

14

سر الصلاه: معراج السالکین و صلوه العارفین
          ای که قرار بود آرامش دل و جان ما باشی سلام!
ای که می‌بایست مرکب رونده‌مان به ورطۀ غیب باشی سلام.
ای میقات سفرکرده‌ها و رحیل طائران قدس سلام!

سؤتفاهمی پیش آمده از ما دل‌گیر مباش. خیال کردیم تو را می‌شناسیم اما گویا دست به دامان تو دخیل بسته و چشم به گیسوی دیگری داشته‌ایم. از ما خرده مگیر. هوای جماعت غافل و اضعفان دیر رسیده به تکبیر عشق را باید داشت. صفوف تسبیح‌گویان ازلی آستان دوست، زینت‌المجالس نمی‌خواهد؟! 

اقرار می‌کنیم که تکبیر از هرچه غیر ذات باری تعالی، نبسته‌ و به بلندای قامت او قیام نکرده‌ایم. اعتراف می‌کنیم که خالصانه دست از پی رضای او به قنوت بلند‌ نکرده و از سر پشیمانی پیشانی به خاک نساییده‌ایم.

خبیث ملعونی در گوشمان زمزمه می‌کند: «ما را چه به دانستن مقامات و احوالات و منازل؟! ما را چهار میخ به صلیب تعلقات کشیده‌اند و امید به رهایی نیست.»

اگر نبود ندای سالک پیری که ما را «عزیز» خواند و توصیه به حرکت به قدر همت نمود، بیچاره و حیران می‌شدیم. به خود هیچ اطمینانی نداریم. تو خود از مبدأ اولین و منتهای آخرین بخواه با شراره‌های محبتش دل ما را گرما بخشد که ما سخت بدان محتاجیم.

سید علی مرعشی 
۲۱ فروردین ۱۴۰۳ (۲۹ ماه مبارک رمضان)
https://eitaa.com/marashi_books

        

10

چادر کردیم رفتیم تماشا: سفرنامه عالیه خانم شیرازی
          سفرنامۀ عالیه خانم شیرازی به مکه، زیارت عتبات، سکونت موقت در تهران و بازگشت به کرمان اصلا آن چیزی که تصور می‌کردم نبود. حجم ستایش‌ها از این اثر موجبات تعجب و تاسف من را فراهم آورد. حتی اگر دوستان اهل کتاب در بخش کوتاهی از این سفرنامه با آداب و رسوم، احوالات دربار، نمایش‌های مذهبی و خوراکی‌ها، پوشش دیگر اقوام و سطح نازل کیفیت سرویس‌های غیربهداشتی دیار دیگر آشنا شوند باز هم اختصاص وقت ارزشمند ما برای مطالعۀ این اثر زیان‌ده است. 

البته پر‌شروشور‌بودن این خانم بر نمکین‌کردن نوع روایت افزوده است. هرچند که این حجم از نمک به شوری گراییده و با حجم افاضات بی‌ادبانه و متعصبانه ایشان به تلخی می‌زند. البته این نوع گفتار با توجه به دوره‌ای که ایشان در آن می زیسته قابل درک است. 
حتی اگر نوع گزارش‌های ایشان از دربار شاه ارزش تاریخی یا روایت‌نویسی داشته باشد و محققان را سر ذوق آورد و بتواند در ادامۀ تحقیقات و مطالعات تاریخی خود از آن به عنوان مطالعات تکمیلی استفاده کنند ولی تبلیغ این سفرنامه برای فروش به مخاطب عام چه وجهی دارد؟ 

سوالی که ذهن من را به خود مشغول کرده این است که آیا اثر جایگزینی که دست مخاطب را بیش از این کتاب پر کند وجود دارد؟ بیش از این نوشتن و اندیشیدن درباره این اثر را روا نمی‌دانم. 

۱ فروردین ۱۴۰۳
🖋️سید علی مرعشی
https://eitaa.com/marashi_books
        

6

فقط روزهایی که می نویسم: پنج جستار روایی درباره نوشتن و خواندن
          فقط روزهایی که نمی‌خوانم!

این از اولین تجربه‌های جستار‌خوانی من بود و احتمالا برخلاف نظر عده‌ای که متعصبانه به این اثر عشق خواهند ورزید (حق هم دارند) بنده به صراحت اعلام می‌کنم که در بیشتر صفحات چیزی جز گوش‌دادن به غرولند‌های یک خستۀ راه کتابخوانی نصیب من نشد. 

شاید اگر سال‌ها پیش در زمان خواندن آثار مربوط به کتاب نشر کوله پشتی با ترجمه‌های خانم لیلی کُرد به این اثر برمی‌خوردم آن را جذاب و مفید می‌دانستم و مطالعۀ آن را به هم‌نشینی با کتابخوانی مجرب و کهنه‌کار تشبیه می‌کردم اما همانطور که نویسنده در جستار آخر از دست بیشتر کتاب‌هایی که در زمان معاصر نوشته شده‌اند (به استثنای تعداد محدودی از آثار کلاسیک) می‌نالد و لذت نبردن از آنها را به هم‌عصری با دنیای جدید و کهولت سن نسبت می‌دهد، من نیز کم‌وبیش مبتلا به چنین وضعیتی هستم. پیوسته به دنبال قلمی هستم که ندای حقیقت را با صدایی رسا نهیب زند، من را به خود آورد و به جوشش وادارد. 

ترجمه مشکل خاصی نداشت به جز اینکه در برخی موارد جملات بلند در برگردان فارسی باید کوتاه‌تر می‌شدند تا مخاطب (در هر وضعیت) سررشتۀ افکار نویسنده را از دست ندهد‌.

حجم کم کتاب، لبخند رضایت از خواندنش را در انتهای اثر بر چهرۀ ما نشاند. 

🖊️سید علی مرعشی 
اسفند ۱۴۰۲

🔗https://eitaa.com/marashi_books
        

2

بر جاده های آبی سرخ؛ بر اساس زندگی میرمهنای دغابی
          نادر کمی بیش از حد شاعرانگی را با ملی‌‌گرایی ایدئولوژیک‌وار ترکیب کرده است که خب برای داستانی که در  بستر تاریخی خاصی بازگو می‌شود جالب نیست. 

دوز شعارزدگی‌اش بالاست و همه چیز را جویده جویده در ذهن مخاطب گذاشته است و راه را برای تفکر بسته است.

بیش از این چیزی نمی‌گویم و شما را به متنی که به بهترین شکل حرف دل من را زده ارجاع می‌دهم. ظاهراً این متن از امین فقیری در مصاحبه با خبرگزاری مهر در سال ۱۳۸۶ منتشر شده است:

«کتاب حکایت بحر در کوزه است. این تعداد صفحات برای این رویداد تاریخی کفاف نمی دهد. نویسنده خواسته و ناخواسته در دام همین حوادث و تنگناها اسیر می شود. کتابی که زندگانی پر از ماجرای میر مهنای دغابی است به تاریخی پر از کنش و واکنش زمان به قدرت رسیدن زندیه و انقراض سلسله افشار و آغاز بالیدن قاجارها تبدیل می شود. طبیعی است که میر مهنای دغابی مظلوم واقع می شود و به درستی از حق عظیمی که بر تاریخ این سرزمین دارد بهره نمی گیرد.
جوهره وجودی این رمان به ملتی مظلوم و حکومتهای ستمگر باز می گردد.
فضاسازیها جز در یکی دو جنگ، بیشتر روایت رخدادهاست. یکی از افراد رمان برای گروهی به تعریف می نشیند و حوادث مهم را شفاها بازگو می کند. در صورتی که لحظات پرمخاطره جنگ و گریز - مخصوصا در دریا - می توانست رمان را برای خواننده دلنشین تر کند. صحنه هایی در رمان هست که کافی نیست. چگونگی غلبه بر دشمن خود حدیث قهرمانی و قهرمان پروری است. نسل جوان احتیاج مبرمی به خواندن حماسه های تاریخی دارد تا بداند بیگانه در هر لباسی که باشد بیگانه است. نویسنده به بعضی از ماجراها اهمیتی نمی دهد. صحنه های شبیخون میر مهنا بسیار کم نموده می شود. گفتگو در این رمان نقش اساسی را ایفا می کند. به واسطه همین شگرد است که نویسنده، داستان را بی دردسر به پیش می برد. یکی برای شاهرخ میرزا فلان ماجرا را شرح می دهد و دیگری برای میر مهنا درگیری در فلان نبرد را. پرشهای به موقع از یک محل به محل دیگر، از بارگاه شاهرخ به مقر کریم خان، به سپاه آزادخان، به رایزنی های هلندی ها با انگلیسی ها یادآور سکانسهای مختلف یک فیلمنامه است.
نثر در رمان "بر جاده های آبی سرخ" موجز، بریده بریده و شعرگونه است. در شروع کتاب آن قدر در این طرز نوشتن افراط می شود که خواننده با نثری بی خون و مصنوع روبرو می شود اما هر چه رمان به پیش می رود از توصیفات دست و پاگیر کاسته می شود و نویسنده به نثر جاندار و واقعی خود نزدیک و نزدیک تر می شود. اصولا ابراهیمی نثرنویس خوبی است. هم دقت و هم وسواس دارد و فرهنگی که پشت سرش است او را وادار می کند که بهترین واژه ها را انتخاب نماید. یکدستی نثر از ابتدا تا انتها از محسنات دیگر رمان است. نویسنده در این کتاب نقش دانای کل را برای خویش کم می بیند. به جای خواننده فکر می کند، حرف می زند و شعار می دهد. ناگهان در یک پاراگراف دست خود را برای خواننده رو می کند که چند فصل بعد چه اتفاقی می افتد. نتیجه گیری های پیاپی که به شعور خواننده توهین می شود. مثلا در مورد کریم خان انواع پیش قضاوتها می شود ولی خواننده تا آخر رمان انگلیسی بودن او را در نمی یابد یا خیانت اش را به نهضت میرمهنا. شعار دادن هم شاید لازمه رمان تاریخی باشد اما این شعارها باید از زبان کاراکترهای رمان باشد نه نویسنده و میرمهنا در چند فراز از رمان این وظیفه را برعهده می گیرد.
رمان "بر جاده های آبی سرخ" رمانی حماسی و ملی و میهنی است. به هیچ نهاد و جمعیتی وابستگی ندارد جز به مردم که قدرت واقعی اند. به خاطر همین است که کار ابراهیمی ستایش برانگیز است.»
https://eitaa.com/marashi_books
        

2

ژرمینال
          ژرمینال با اختلاف کامل‌ترین و زیباترین رمان فرانسوی است که تابه‌حال خوانده‌ام.

امیل زولا به راه‌های زیرزمین از راه‌های زمینی آشناتر است! چگونه می‌توان ده‌ها بار معدن زغال سنگ و دالان‌های تنگ و تاریک آن را به تصویر کشید بی‌آنکه گرفتار تکرار و یا ابهام‌گویی شد؟ چگونه می‌توان دل سخت و سیاه معادن را به قلب تپندۀ دشتی بزرگ تشبیه کرد و آن را به میدان نبردی تمام عیار تبدیل نمود؟ این‌ها و بیش از این‌ها از زولا بر می‌آید.

هرچه جلوتر رفتم بیشتر به شباهت قلم او با تالستوی پی بردم، حالا ترجمۀ استثنایی آقای حبیبی در این وسط چه نقشی ایفا می‌کند؟ خدا می‌داند!
بیش از آن‌که بخواهم از داستان و شخصیت‌هایش بگویم مایلم از توانایی زولا در انتخاب موضوعی به نام کارگر، معیشت و ساختار ناعادلانۀ نظام دستمزد صحبت کنم. 

انتخاب معدن و حوادثی که در آن رخ می‌دهد برای نشان‌دادن رنج بی‌پایان بشر هوشمندانه بود و از آن جالب‌تر، منتهی‌نشدن اتفاقات داستان به نتیجه‌ای دلخواه بود که نشان از لزوم استمرار مبارزه برای احقاق حقوق حداقلی کارگران داشت. 

حق این اثر بیش از این است که با چند خط ادا شود اما از آن‌جا که نگارش این فرسته به تاخیر افتاد بیشتر مطالب خود را با همخوان گرامی به اشتراک گذاشتم. خوبان دیگری از این کتاب نوشته‌اند و خواهند نوشت.

۲۴ دی ۱۴۰۲
🖊️سید علی مرعشی
🔗https://eitaa.com/marashi_books
        

9

چراغ ها را من خاموش می کنم
          💡چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

مطالعۀ این کتاب برای خوزستانی‌ها و به‌طور‌خاص آبادانی‌ها طعم دیگری خواهد داشت؛ همان‌طور که خواندن «همسایه‌ها»ی احمد محمود این‌گونه است.

حال و هوایی دارد میانسالی زنی خانه‌دار که می‌کوشد در میانۀ امواج نه‌چندان سهمگین زندگی هویت خود را بازیابد و در این میان سکاندار اصلی خانواده‌اش باشد و هر شب وقتی همه راهی بستر گرم‌شان می‌شوند با خاموش کردن چراغ‌ها پردۀ خواب را بر چشمان اهلش بگسترد.

لذت بردن از روایت شسته‌رفتۀ پیرزاد و همراهی با او در استخدام به‌اندازۀ شخصیت‌ها برای نمایش زمانۀ داستان، باورهای ارمنی، مبارزات مدنی زنان در رژیم سابق، کشمکش‌های عاطفی و ترسیم عنصر زنانگی، شرط اصلی ارتباط‌گرفتن با این کتاب است.

جذاب‌ترین بخش داستان برای من نوع روایت از نگاه سوم شخص است که با ظرافتی زنانه عجین شده است و می‌کوشد با چاشنی خودزنی‌هایِ وجدان راوی، داستان را نمکین کند.

آذر ۱۴۰۲
✍🏻سید علی مرعشی
🔗https://eitaa.com/marashi_books
        

8

آبنبات هل دار
          آبنبات هل‌دار🍬🍭
به خاطر دارم زمانی در فهرست کتاب‌هایی که می‌خواستیم همخوانی کنیم من اصرار داشتم اثری در گونۀ طنز هم بخوانیم تا طعم تلخ درام موجود در بیشتر رمان‌های مطرح را قابل تحمل کند. به‌جز یک اثر خارجی به عنوان دیگری برنخوردیم و کتاب‌های داوود امیریان هم مناسب ردۀ سنی اعضا نبود.
چرخ دوار روزگار برای سالیانی به حرکت درآمد تا اینکه یکی از دوستان با‌فضیلت این کتاب را پیشنهاد کرد. در شرایطی نابسامان و با حالی نزار و در سرمای خطه‌ای کویری از صمیمیت و طنز این اثر گرما گرفتم. 
از این کتاب بسیار گفته‌اند لذا سخن به بیان گلایه‌ای از سر دلسوزی کوتاه می‌کنم. میزان شوخ‌طبعی داستان پس از خواندن ۲۰۰ صفحه کاسته می‌شود و تا پایان کتاب (۴۱۱ صفحه) می‌بایست حوصله را نیز چاشنی حس کنجکاوی کرد. به هر‌حال از خواندنش نادم نیستم.
پ: لطفاً در بخش نظرات بگویید سایر آبنبات‌های آقای صدقی خوردنی هستند یا خیر؟😊

آذر ۱۴۰۲
سید علی مرعشی
https://eitaa.com/marashi_books
        

9

هنر داستان نویسی
          ابراهیم یونسی را با ترجمۀ او از «داستان دو شهر» چارلز دیکنز شناختم. داستانی سخت و البته تلخ و شیرین در انتها. خواندنش ماراتنی بود. البته جام می را ارزان ندهند.

هنر داستان‌نویسی به قلم یونسی در ۱۳۴۱ منتشر شد. این اثر در ۹ فصل به بررسی تمام اجزای یک نوشتۀ ادبی در قالب داستان کوتاه یا رمان می‌پردازد. عناوین فصول عبارتند از: 
۱- کلیات ۲- طرح ۳- داستان را چگونه باید گفت؟ ۴-تنۀ داستان ۵-توصیف ۶-گفتگو ۷-صحنۀ داستان ۸- بحران و انتظار ۹-اوج و پایان داستان

یونسی در هر فصل با توضیحات شیوا و روان خود دست مؤلفان بی‌تجربه را می‌گیرد و با بیان ده‌ها نمونه از آثار برتر ادبیات جهان، او را در هر مرحله هدایت می‌کند.

از بخش‌های فنی کتاب که بگذریم به عناوین بسیاری از آثار تاریخ ادبیات می‌رسیم که وسوسۀ مطالعه‌شان آتش به جان دوستداران ادبیات می‌اندازد و شیرینی کلاس درس یونسی را دوچندان می‌کند.

بی‌‌درنگ پس از اتمام این کتاب «چراغ‌ها را من خاموش ‌می‌کنم» زویا پیرزاد را به‌ دست‌ گرفتم. فصل اول را یک جرعه نوشیدم. ذهنم هنوز انباشته از نکات فنی داستان‌گویی و آفرینش شخصیت‌ها و حوادث کتاب یونسی بود اما یکی از فنی‌ترین و شیرین‌ترین فصل‌اول‌های عمرم را با قلم پیرزاد تجربه کردم. باشد که تا پایان گوارا بیابمش‌! 

سید علی مرعشی 
۲۰ آبان ۱۴۰۲




        

22

زیبایی غروب؛ داستانی درباره از دست دادن بینایی و به دست آوردن بینش
خدا را سپا
          خدا را سپاس که سرانجام به پایان رسید.
سه‌چهار ماه تلاش شبانه‌روزی و ده ماه انتظار. در دنیایی که اعداد مفهوم خود را از دست داده‌اند، سخت می‌توان از بیم‌ها و امیدهای در پس پرده سخن گفت. اشکالی ندارد. این‌بار هم چیزی نمی‌گویم.

از میان ده‌ها عنوان کتاب پیشنهادی که در سال ۲۰۲۱ یا ۲۰۲۲ جوایز مطرحی را به خود اختصاص داده بودند کتاب «زیبایی غروب» را به دلیل درام واقع‌گرای آن برای ترجمه انتخاب کردم؛ این انتخاب دلیل دیگری نیز داشت که در ادامه بیان می‌شود.
به طور خلاصه داستان زندگی آقای فرانک برونی روزنامه‌نگار برجستۀ نیویورک تایمز با یک حادثه آغاز می‌شود. حادثه‌ای که تمام زندگی او را تحت‌تاثیر قرار داد؛ دقیقاً مقارن با زمانی که بیماری کوید۱۹ زندگی مردم کرۀ زمین را تغییر داد. او بینایی یکی از چشمان خود را از دست می‌دهد و این احتمال وجود دارد که سوی چشم دیگرش نیز از بین برود. برونی به مراکز درمانی مختلفی مراجعه می‌کند اما پزشکی که برای اولین بار علت اصلی بیماری او را در‌می‌یابد یک دکتر ایرانی در نیویورک بود. این موضوع برای من بسیار جالب بود و نقطه عطفی در انتخاب این اثر برای ترجمه شد. 
فرانک برونی در طول این کتاب که به نوعی زندگینامه خودنوشت‌اش است می‌کوشد تا دوباره موقعیت خود را در جهان متلاطم حوادث بازیابد. در حالی که تمام جهان در حال خو‌گرفتن با محدودیت‌های کرونا هستند و زندگی جدیدی را تجربه می‌کنند، فرانک برونی نیز می‌کوشد تا با وضعیت فعلی‌اش کنار بیاید و رهسپار سفری خود‌شناسانه شود.
همۀ ما در زندگی با دشواری‌ها، مصائب، سوگواری‌ها و فقدان‌ها دست‌و‌پنجه‌ نرم کرده‌ایم و پستی و بلندی‌های ناگوار زندگی را از سر گذرانده‌ایم یا می‌گذرانیم. از این منظر مطالعۀ این زندگینامۀ خودنوشت برای افرادی که به نوعی درگیر ناملایمات هستی هستند، قابل استفاده خواهد بود.
سخن کوتاه می‌کنم و از نکات فنی و لغزشگاه‌های ترجمۀ این اثر حرفی به میان نمی‌آورم جز این‌که آرزو می‌کنم فرد دیگری این اثر را ترجمه کند تا عیار کاری که کمی از سوی چشمانم را گرفت هویدا گردد.

در خود کتاب حتی یک خط را به تقدیر یا سپاس از شخصی اختصاص ندادم زیرا که این کار را کوچک‌تر از آن می‌دانستم که قابلیت تشکر از بزرگوارانی را داشته باشد که سرمایه زندگی‌شان را با من شریک شدند. به رسم ادب و جبران در اینجا از همسر صبورم متشکرم که اگر حمایت‌ها و پشتیبانی‌های او نبود، این کار هرگز به سرانجام نمی‌رسید. از سرکار خانم محبی نیز سپاسگزارم که اگرچه نامش به عنوان ویراستار در ابتدای کتاب نگاشته نشد اما برای بنده ویراستار حقیقی این اثر می‌باشند.
سید علی مرعشی
۱۵ مهر ۱۴۰۲

        

30

هاشمی رفسنجانی: کارنامه و خاطرات 1360: عبور از بحران
📗خاطرات م
          📗خاطرات مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی
سال ۶۰: عبور از بحران

📜مقدمه: بی‌پرده می‌گویم که اصلاً حال و حوصلۀ خواندن مطالعۀ خاطرات، آن هم خاطرات شخصیت‌های سیاسی را ندارم. حالا اگر آن شخصیت سیاسی، معاصر روزگار ما هم باشد که دیگر هیچ! اما صرفاً به خاطر کنجکاوی تصمیم گرفتم یک جلد از این مجموعه را بر دست بگیرم و عیار این نوشته‌های قدیمی را بسنجم. از این تصمیم ناراضی هم نیستم.

📃متن: دو نامۀ ابتدایی و صراحت لهجۀ عجیب آن که از ویژگی‌های هاشمی دهۀ ۶۰ بود توجه من را به خود جلب کرد. آنچه در ادامه می‌آید نقاط برجستۀ این کتاب است:
ساده‌زیستی جذاب مسئولان؛ فداکاری و ایثار همۀ دلبستگان به آرمان انقلاب و البته دویدن برخی افراد برای سهم‌خواهی و عقب‌نماندن از قافلۀ قدرت؛ ارتباط مداوم آقای هاشمی با قشر حزب‌اللهی و تمجید از روحیۀ آن‌ها؛ دغدغۀ اصلی دست‌اندرکاران خط امام، مواجهه با جریان لیبرال است که البته به‌دلیل کارشکنی‌های برخی از آنها شاید نشود از این ماجرا خرده گرفت که چرا مجلس و مسئولان به امور اهم نپرداخته‌اند، گویا خالص‌سازی یک زمانی خوب است و توجیه دارد و زمانی دیگر بد و بی‌توجیه؛ در بیشتر موارد جزئیات حذف شده و یا نگاشته نشده است و این مسأله موجب می‌شود که از برخی رفت‌و‌آمد‌ها و گفت‌وگو‌ها چیز دندان‌گیری به دست خواننده نرسد هرچند که سیر کلی وقایع و جریان‌ها مشخص و تا حدودی برای بنده تکراری بود؛ مسالۀ دیگر، وقایع تلخ و حذف مهمترین عناصر انقلاب است که البته با پایداری مثال‌زدنی مردم و مسئولان حداقل از نظر ظاهر موجب خلل چندانی در حرکت انقلاب برای استقرار نظام مورد نظرش نشد و این خود از معجزات انقلاب اسلامی است و من نمونۀ دیگری در طول تاریخ سراغ ندارم که حکومتی این چنین تحت فشار قرار بگیرد اما به حرکت خود ادامه دهد؛ مورد عجیب نبود سازوکار مشخص برای برقراری ارتباط‌ و حل مسایل است به طوری که افراد گوناگونی خواستار دیدار با آقای هاشمی و رفع انواع و اقسام مشکلات شخصی و کشوری هستند گویا تمام مسائل نه از طریق درگاهی مشخص(پنجره خدمات!) و سامانه‌های خاص، که براساس ارتباط با افراد هستۀ اصلی انقلاب باید حل شود؛ در بیشتر موارد احساس می‌شود که به جزییات خاطرات به دلیل فراموشی یا مسایل امنیتی کمتر اشاره می‌شود که خب این موضوع کمی این کتاب (یا حداقل این جلد) را درنظر من بی‌مایه جلوه داد.

📌پ: بخش‌های جالب و جذاب کتاب را در صفحات مجازی خود انتشار داده‌ام.

۱۴مهر۱۴۰۲
✍🏻سید علی مرعشی 
🔗https://eitaa.com/marashi_books
        

12

موبی دیک، یا، نهنگ بحر
          🔸در حاشیه: هرمان ملویل کوشیده پیشینه‌ای از تمام متون مهم موجود راجع به نهنگ را در ابتدای کتابش فهرست کند تا ذهن‌مان را آمادۀ سفر خاصی کند. این جمله را با خیالی خوش در آغاز مطالعۀ کتاب در ذهنم حک کردم اما هر چه جلو رفتم دیدم که با دو یا سه کتاب روبه‌رو هستم:
۱- کشکولی در باب دریا، دریانوردی، آبزیان و شکارچیان
۲- کتاب داستان صید موبی‌دیک

در بخش‌های زیادی از کتاب(به جرات ۸۰ درصد کتاب) وزن بخش ۱ بر ۲ می‌چربد و گویا نویسنده چنان مجذوب ارائۀ اطلاعات دست اول خودش شده که فراموش کرده رمانی معرفت‌جویانه دربارۀ شناخت غرایز بشری و هستی می‌نویسد. همین‌جا آب پاکی را روی دست آنهایی بریزم که گمان می‌کنند با خواندن این کتاب نهایتاً چیزی شبیه «پیرمرد و دریا» یا فیلم «آرواره‌ها» را تجربه خواهند کرد.‌ زهی خیال خام!

🔹در متن: مسافران سفر طولانی و پرمخاطرۀ شکار وال، جان خود را در دست می‌گیرند و دل را راهی تکه‌‌چوبی معلق بر آب می‌کنند. اسماعیل راوی این داستان -که انتخاب نامش را اصلأ تصادفی نمی‌دانم- خود را در میان عجیب‌ترین خدمه می‌یابد. از تمام خدمۀ کشتی پکوئود که بگذریم به ناخدا اِهِب می‌رسیم. ناخدا همان خدای جبّار کشتی است که مرگ و زندگی زیر‌دستانش هرآینه در گرو تصمیم‌های اوست و از بد حادثه او زخم‌خوردۀ وال سفیدی است و از ابتدای سفر قصدش مبنی بر انتقام پای قطع‌شده‌اش از موبی دیک را اعلام می‌کند. کشتی پکوئود بارها به کشتی‌های دیگر برمی‌خورد که می‌کوشند اهب را نسبت به خطری که در جلویش قرار دارد آگاه کنند اما خشم یا غرور اِهب را کر و کور کرده است. گویا مرگ ندای خود را بواسطۀ نشانه‌هایی برای اهالی پکوئود می‌فرستد اما آنها به آن توجه نمی‌کنند.

راوی با آنکه می‌داند ناخدا می‌رود تا همه را در آتش انتقام خود بسوزاند و غرور او در نهایت همۀ آنها را به قعر اقیانوس خواهد کشاند اما چاره‌ای جز تسلیم دربرابر ارادۀ او ندارد. شاید هم اسماعیل مبهوت شخصیت کینه‌جو و ارادۀ استوار ناخدا اهب شده است و می‌خواهد سکان سرنوشت، او را روانۀ تجربه‌ای ژرف و بزرگ کند. در هر صورت این بخش برای بنده قابل توجیه نبود. 

در اینجا شاید باید بیشتر از اِهب سخن بگوییم. شاید به جز خشم و آتش انتقام او باید از سرسختی و عزم جزم او برای انجام هدفی که آن را بزرگترین افتخار دریانوردی‌اش می‌داند هم سخن بگوییم. شاید باید از این هم سخن بگوییم که اهب بین فرار و رها‌کردن خواسته‌اش ترجیح داد تا پای جان به قمار صید موبی دیک ادامه دهد تا یا او نهنگ را صید کند و یا به دست دشمن دیرینه‌اش کشته شود. شاید ادامه‌دادن برای چیره‌شدن بر این یگانه عنصر کشف‌نشدۀ طبیعت قرن ۱۸ یا ۱۹ همان نیرویی است که مردانی از جنس اِهب را سالیان سال بر روی پهنه‌های وسیع آب شناور کرده است و در نگاه آنها شَرَف جنگیدن را بر غریضۀ بقا ارجحیت می‌دهد.

🔻در طنز: هر از چندگاهی دلم به حال اسماعیل می‌سوزد چرا که انسان درونگرایی که چنین به زندگی و اطرافیانش می‌اندیشد، گیر چه شکارچیانی زمخت و بدطینتی افتاده است! اما بعد که بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم که بسیاری از ما چنین وضعیتی را نسبت به جامعه و آدم‌های آن تجربه‌ می‌کنیم.

▪️در ذهن: سوالی که در طول مطالعۀ این اثر بارها با آن مواجه می‌شوید سوالی است که احتمالاً ورزشکاران ورزش‌های سنگین قهرمانی نیز هربار از خودشان می‌پرسند: «من چرا باید [به خواندن این کتاب] ادامه بدم؟» به شما قول می‌دهم که اگر دلیل قاطعی برای این پرسش نیابید حتی اگر به خط پایان هم برسید، چیزی از جسم و روح شما باقی نخواهد ماند تا در شادی پایانی همراه خوشحالی‌تان باشد.

۱۱ مهر ۱۴۰۲
✍🏻سید علی مرعشی
https://eitaa.com/marashi_books
        

25