مهتا سلیمانی

مهتا سلیمانی

@mahmahso

3 دنبال شده

3 دنبال کننده

یادداشت‌ها

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

کبوتر ساندویچ پیدا می کند!
بنظر میاد این یادداشت خیلی درمورد این کتاب نباشه!

امروز به کتابفروشی آقای شکوری رفتم. دهکده بازی و اندیشه.
لحظه اولی که وارد کتابفروشی شدم، یه زنگ بانمک به صدا دراومد و روبه‌روم نوشته‌ای بود که می‌گفت: خوش اومدین!‌ صفا آوردین!
در همین لحظه لبخند زدم و وارد شدم. مدت‌های زیادی بود که اسمش رو شنیده بودم و قصد رفتن کرده بودم، اما چه کنم که تا امروز هنوز ما رو نطلبیده بود...
همه جا پر بود از کتاب‌های کودک. قفسه‌هایی متناسب با کتاب کودک. هزاران هزار کتاب. از نشرها و موضوع‌های مختلف. از در و دیوار درنا‌های کاغذی آویزون بود و صندوقی اونجا بود به نام صلح... که بچه‌ها درناهایی که درست کردن رو اونجا می‌انداختن. به یاد ساداکو و هزار درنای کاغذی و به یاد آرزوی صلح برای همه بچه‌های زمین.
میز و صندلی بود برای نشستن بچه‌ها و نقاشی کشیدن و کتاب خوندن. اینقدر کتاب‌های جذابی دیدم که چشمام برق می‌زد. یه عالمه از کتاب‌هایی که تو بچگی خونده بودم. کتابایی که مامانم وقتی خواهرم داشت به دنیا می‌اومد برام گرفته بود، دایره‌المعارف‌های جذاب، همه کتاب‌های کانون، همه کتاب‌های جدید و تصویری خیلی جذاب، واااااییییی... شبیه بهشت بود و دلم می‌خواست ساعت‌ها و روزها اونجا بمونم...
و اما در اون بین، این سری کبوتر بانمک و عزیزم رو دیدم و این جلدش رو نخونده بودم. اینو همونجا خوندم و کلی باهاش خندیدم و حال کردم و بعد هم آخرین ته مانده‌های حسابم در روز ۳۰اُم ماه (😂) رو کتاب خریدم و شاد و خندان به صندوق اومدم و همچین صحنه‌ای رو دیدم... اینجا دیگه اشک تو چشمام جمع شد. چهره‌هایی آشنا و بعضاً آدم‌هایی که فقط اسمشون رو شنیدم روبه‌روم بودن. آدم‌هایی که کودک و نوجوان دغدغه‌شون بوده و در طول سال‌ها تاریخ کشورمون در این مسیر خدمت کردن و آثاری به جا گذاشتن...
آدم‌هایی مثل آقای شکوری رو باید روی چشم گذاشت.
          بنظر میاد این یادداشت خیلی درمورد این کتاب نباشه!

امروز به کتابفروشی آقای شکوری رفتم. دهکده بازی و اندیشه.
لحظه اولی که وارد کتابفروشی شدم، یه زنگ بانمک به صدا دراومد و روبه‌روم نوشته‌ای بود که می‌گفت: خوش اومدین!‌ صفا آوردین!
در همین لحظه لبخند زدم و وارد شدم. مدت‌های زیادی بود که اسمش رو شنیده بودم و قصد رفتن کرده بودم، اما چه کنم که تا امروز هنوز ما رو نطلبیده بود...
همه جا پر بود از کتاب‌های کودک. قفسه‌هایی متناسب با کتاب کودک. هزاران هزار کتاب. از نشرها و موضوع‌های مختلف. از در و دیوار درنا‌های کاغذی آویزون بود و صندوقی اونجا بود به نام صلح... که بچه‌ها درناهایی که درست کردن رو اونجا می‌انداختن. به یاد ساداکو و هزار درنای کاغذی و به یاد آرزوی صلح برای همه بچه‌های زمین.
میز و صندلی بود برای نشستن بچه‌ها و نقاشی کشیدن و کتاب خوندن. اینقدر کتاب‌های جذابی دیدم که چشمام برق می‌زد. یه عالمه از کتاب‌هایی که تو بچگی خونده بودم. کتابایی که مامانم وقتی خواهرم داشت به دنیا می‌اومد برام گرفته بود، دایره‌المعارف‌های جذاب، همه کتاب‌های کانون، همه کتاب‌های جدید و تصویری خیلی جذاب، واااااییییی... شبیه بهشت بود و دلم می‌خواست ساعت‌ها و روزها اونجا بمونم...
و اما در اون بین، این سری کبوتر بانمک و عزیزم رو دیدم و این جلدش رو نخونده بودم. اینو همونجا خوندم و کلی باهاش خندیدم و حال کردم و بعد هم آخرین ته مانده‌های حسابم در روز ۳۰اُم ماه (😂) رو کتاب خریدم و شاد و خندان به صندوق اومدم و همچین صحنه‌ای رو دیدم... اینجا دیگه اشک تو چشمام جمع شد. چهره‌هایی آشنا و بعضاً آدم‌هایی که فقط اسمشون رو شنیدم روبه‌روم بودن. آدم‌هایی که کودک و نوجوان دغدغه‌شون بوده و در طول سال‌ها تاریخ کشورمون در این مسیر خدمت کردن و آثاری به جا گذاشتن...
آدم‌هایی مثل آقای شکوری رو باید روی چشم گذاشت.
        

57

استامبولی: نوشته ها و عکس های سفر به استانبول

0

حماسه‌ی سجادیه؛ تویی به جای همه
          در زیارت عاشورا می‌خوانیم 
طلب ثاری 
طلب ثاریکم
توضیح این دو عبارت باشد در قسمت آخر توضیحات 

روشنایی ظاهری دارد و باطنی 
ظاهراً وجود دارد. به عدد ریگ های بیابان، به اندازه اقیانوس 
اما باطناً  به بال مگسی هم موجود نیست 
تاریکی محض.. سیاهی مطلق 
انگار کسانی این روشنایی را که در مسیر هدایت و کمال وجود داشته با سنگ شکسته اند 
نه یک بار نه دوبار بلکه چند بار... 
حال ما مانده ایم و این تاریکی و انتظار روشنایی محض و مطلق. 
وقتی از کربلا و عاشورا حرف می زنیم ابتدای حرفمان خروج امام حسین  از مدینه است  و انتهای حرفمان به غروب یازدهم محرم می رسد 
اما در این کتاب ابتدای  سخن صدر اسلام و انتهای سخن نامعلوم است... بس که سنگ زندند به این چراغ هدایت 
 حال جلوی پایمان هم  نمی‌توانیم ببینیم 
چرا؟؟ 
چون سکوت کردیم 
مخالفت نکردیم 
فریاد حق نزدیم 
ترسیدیم
و... 
 و حالا در همان خانه ی اول نشسته ایم. خانه ای تاریک و سوت و کور 

مصیبت کربلا باعث شد نسل فعلی یعنی من و امثال من از وجود امام معصوم بی بهره بمانیم 
هدف از تنزل این وجود با برکت هدایت و کمال بشر بود و الا چهارده نور بودند در عرش الهی  
اگر  نزول کردند به خاطر بشر بود
اما بشر سرش را به نیزه زد
و حالا ما محرومیم از این  خورشید تابان البته به قدرت خدای متعال... که  حق دارد واجب الوجود که نکند دوباره عاشورا تکرار شود پس غیبت کن تا نیاز واقعی شکل بگیرد
تا تشنگان روشنایی تلذی کنند... 
انشاالله 

طلب ثاری... طلب ثاریکم  یعنی:
ما خونخواه حسین هستیم
 ما در دادگاه عاشورا خواهان دعوا هستیم و ذی نفع
 چون اسلام اموی یعنی خوانده دعوا  با شهادت حسین علیه السلام 
به بشر اجازه  هدایت و کمال واقعی  را نداد و حالا از نعمت وجود امام معصوم محرومیم... 

کتاب تویی به جای همه باز هم تقابل اسلام اموی با یادگار کربلا علی ابن حسین زین العابدین علیه السلام می باشد
تقابل تاریکی و روشنایی، حق و باطل، فرزند خدا و فرزند شیطان

این کتاب رو از دست ندین فقط همین 

ممنونم از خانم دلنواز که این کتاب رو معرفی کردند  من رو مدیون خودشون کردن الحق و الانصاف 











        

6

سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

0

نقشه هایی برای گم شدن
          امروز نقشه‌هایی برای گم شدن را تمام کردم. 
یقینا اینطور شنیدن کتاب حین انجام کارهای روزمره خیلی دقیق و جزئی نبود، ولی به قدر نیازم، کتاب برایم آورده داشت.
به نظرم نقطه طلایی کتاب ماجرای آن نابینا بود که کمک می خواست و اشاره نویسنده به لطف کمک خواستن.
 و مهمتر از آن اشاره به این نکته که ما دانسته هایی داریم که خبر نداریم که آنها را می دانیم و برای همین از ارزش آنها غافلیم.
 و بازهم مهمتر از هر دوی اینها ماجرای نمایشگاه خلاء و تاثیر پیش فرض‌ها در شناخت حقیقی دنیا، که مرا یاد سریال تدلسو انداخت و آن منولوگ درخشان کافه در مورد کنجکاوی و قضاوت ....
در کل کتاب خیلی خوبی بود و تا اندازه زیادی از تفکر آزاداندیش نویسنده لذت بردم، اینکه نویسنده از بازماندگان یهود لهستان بود ولی مثل خیلی از هم‌کیشانش کتاب را به میدان عقده گشایی هولوکاست تبدیل نکرده بود، اینکه خودش آمریکایی بود ولی به آمریکایی های متجاوز به بغداد لقب لاشخور می داد، اینکه این همه با ساکنان بومی آمریکا همنشینی کرده بود و از فرهنگ عمیقشان گرته برداری کرده بود، همه اینها، با وجود انبوه جزییات و تنوع زیاد موضوعات مطرح شده که گاهی ذهن را پراکنده می کرد، خواندن این کتاب را برایم ارزشمند کرد.

        

3

نجات از مرگ مصنوعی؛ در ستایش تنش های درونی

0

زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها

4