بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

3.5
60 نفر |
32 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

32

خوانده‌ام

83

خواهم خواند

102

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد بیش از هر چیز، روایت سفر است. زنی جوان که به دلایلی از همه‌چیز و همه‌کس خسته شده، تصمیم می‌گیرد قید همه‌چیز را بزند و با کوله‌پشتی‌اش سفر کند. مسیر سفر ــ از البرز و هرمزگان و فارس و چهارمحال‌ و بختیاری گرفته تا یونان و روسیه و افغانستان و گرجستان و ترکیه و فرانسه و ایتالیا و نپال ــ در هر پیچ‌وخمش قصه‌ای تازه سر راه او می‌گذارد؛ قصه‌هایی که مهزاد الیاسی بختیاری در کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد روایت‌شان کرده است. اما این کتاب با سفرنامه‌های معمولی سنتی فرق دارد و تصویری نو از سفرنگاریِ معاصر و امروزی پیش چشم ما می‌گذارد. نویسنده، به جای این‌که قصه‌ی سفر و کوله‌گردی‌اش را در قالب خطی و متعارف سفرنامه‌ها بازگو کند، تجربه‌های گوناگون سفر را در قالب روایت‌هایی جستارگون وصف می‌کند و از دل این تجربه‌های منفرد و بیرونی به احوال درونی انسان و اوضاع کلی جوامع انسانی پل می‌زند. بنابراین، می‌شود گفت که و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد سفرنامه است و سفرنامه نیست. سفرنامه است چون به هر حال، سفر و وقایع سفر را روایت می‌کند؛ و سفرنامه نیست چون راوی (که انسان‌شناسی خوانده) خلافِ سنتِ سفرنامه‌های متعارف، به جای هیجان‌زدگی و عجله برای رسیدن، هر جا مجالی بیابد، از هیاهوی جهان و شتابِ سفر کناره می‌گیرد تا تأنی و تأمل پیشه کند و به درکِ عمیق‌تری از «سیر و سفر»، چه در بیرون و چه در درون، برسد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

پست‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

یادداشت‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

            *سفری برای یافتن خود*

کتاب وکسی نمی داند در کدام زمین می میرد، یک سفرنامه نیست. جستارهایی است که خانم الیاسی به بهانه‌ی سفر بیرونی ،از سفر درونی خود نوشته است.
او برای یافتن معنای زندگی،عادت‌ها و رفتارهای روزانه را کنار می‌گذارد.جسارت خود را جمع کرده و به دلِ ترس‌ها سفر می کند و تن به جاده می سپارد.از تمام وبال ها خود را رها می کند و با تکیه بر دانش زبانی خود ، از سرزمین مادری‌اش خارج می شود.
هدف نویسنده نشان دادن و شرح آنچه در مناطق مختلف دنیا می گذرد ،نیست. او وقایعی را شرح می دهد که پیرامون معنای زندگی، او را به سمت و سویی کشانده و تنها آن بخش از آداب و رسوم مردمان و شهرها گفته می شود که دریچه‌ای تازه به سوی او گشوده است.
نویسنده بیش از اینکه بناهای تاریخی و ملیتها برایش مهم باشد به آدم‌ها و سخنان آنها می اندیشد.
به دنبال جهانی نو است که به واسطه رفاقتهای گاه و بیگاه با افرادی که ملیتی غیر از او دارند، پیدا می کند.
در این میان نثر و قلم به کمک او آمده است و دنیایی رنگارنگ از کلمات رقم زده و تعابیر بدیعی خلق کرده و از منظری زیبا دست به شرح خود و احساسش زده است.زبان گیرا و متن جان دار کتاب ،خواننده را نمک گیر می کند.
برش هایی که نویسنده ،تقدیم خوانندگان کرده است، جذابند و با وجود گسست زمانی بین رویدادها، چیدمانی خواندنی ترتیب داده است.
خواننده با کتابی طرف است که صدها بریده کتاب دلچسب که معنایی را رنگ می دهد،تقدیم مخاطب می کند.
اولین کتابی است که بعد از مدتها بیش از بیست بریده کتاب از آن جدا کردم.
با اینکه طبق نظریه مرگ مولف،هر اثر به محض جدایی از نگارنده،  هویتی جدا می یابد،باز هم رد پای نویسنده در اثر پیداست. الیاسی نیز همچون بسیاری از جهاندیدگان بعد از تجارب ناب از سفر به باور جهان شهری رسیده است .باوری که او را از چهارچوب و ساختارهای وطنی و محلی جدا می کند و امکان حیات و زندگی طولانی در اقالیم دیگر را برایش ممکن می سازد.بیشتر کسانی که چندین سال در خارج از فرهنگ اصلی خود به سر می برند و در معرض خواندن آثار ادبی و یا سبک زندگی دیگری هستند، به جبر زمان یا خودآگاه در باورها و اعتقادات خود از باورهای ملل دیگر تاثیر می پذیرند.
در این اثر نیز نویسنده از فرهنگ عرفی زندگی ایرانی و مذهبی  جدا شده و معنای زندگی را به گونه‌ای دیگر می بیند و جستجو می کند.
بخش هایی که درمورد امام حسین(ع)،معنای مرگ،امید،سعادت جمعی ملتها،پیشرفت و تعریف خوشبختی دیده می شود،جزو مواردی است که انگار از زبان شخصی غیر ایرانی با مذهبی متفاوت به نگارش درآمده است و  مخاطبی که اصالت و تعهد بیشتری به دین و مذهب ایران دارد ،آزار می‌ دهد.
مخاطب باور نمی‌کند نحوه‌ی شرح  شهادت امام حسین و چگونه دیدن حادثه‌ی عاشورا ،از زبان یک مسلمان ایرانی اینگونه باشد!

او در مسیر جستجو و یافتن سوالات خود ،روشی دارد گویی ذهن او خالی از دانش مذهبی ماست. او به استقبال مرگ می رود،رنج را می پذیرد یا از آن فرار می کند.برای پذیرش عشق و محبت با نگاهی به عرفا و مناسک گوناگون می اندازد ولی از عرفان دینی و توجه به عرفان و فلسفه‌ی شیعی حرفی نیست.او دنیا را برای یافتن زیر پا می گذارد و در نهایت جوابی به شیوه خود می یابد .
با این حال قوت زبانی و تجارب زیسته‌ی نویسنده در سفر به مناطق مختلف دنیا واجب می کند کتاب در لیست کتاب هایی که خواندن آن ضروری  است،قرار داد.
https://eitaa.com/vazhband
          
            برای این یکی دلم می‌خواد حالا که تقریبا یک هفته از تموم کردنش گذشته و جای خالی‌ش در زندگی‌م داره اذیت می‌کنه یادداشت بنویسم، نه مثل اکثر کتاب‌ها همون وقتی که تازه تمومشون کرده‌ام و هنوز شیفته‌ی کاملم.
تازگی‌ها رو آورده‌ام به سفرنامه خوندن. یا حتی بیش از اون، ناسفرنامه خوندن. سفرنامه‌ها رو انگار دقیقا برای ما می‌نویسن، برای ما که اونقدر شجاع و هیجان‌طلب نیستیم که در پی دست‌اول تجربه کردن چیزها باشیم، کاری که دوست داریم بکنیم نشستن در فاصله‌ای امن و در جایی آشنا و آرامش‌دهنده ست، همراه شدن با کسی که از تجربه‌های غریبش برامون تعریف می‌کنه و فکر کردن به همه‌ی سفرهایی که نرفته‌ایم، همه‌ی فاصله‌ای که با اون زندگی‌ها داریم، و چه راضی هم هستیم از این فاصله. برای من لااقل نقشش اینه، هر بار که سفرنامه می‌خونم بیشتر احساس می‌کنم که چقدر اون آدمی که می‌ره تو دل اون تجربه‌ها من نیست، چقدر این آدمی که نشسته اینجا و داره در کلمات غرق می‌شه از زندگی آروم بی‌نکته‌ش در جهان کلمات و جملات و صفحات کاغذی کتاب‌ها راضیه.
این یکی معرکه بود تقریبا. شب‌ها قبل خواب می‌خوندمش و دنیای بیرون رو رها می‌کردم و با این خوشحالی ‌و آرامش بهم برمی‌گشت و بعد می‌رفتم برای خواب. شبی حداکثر یک فصل. اما ناپرهیزی کردم، از جایی به بعد اونقدر جالب شد که یک‌نفس چندین فصل آخر رو خوندم و فکر این رو نکردم که در شبی مثل امشب که از اون شب‌های بده که حتی دلت نمی‌خواد با این‌همه ناخوشحال بودن بخوابی و منتظر فردا بشی، جاش چقدر خالی خواهد بود و جایگزینی براش نخواهم داشت.
مهزاد بختیاری الیاسی جوری می‌نویسه که انگار کلمه‌ها موم‌ن تو دستش، عروسکن که داره بازی‌شون می‌ده، مخلوقات‌ن برای پروردگار. کنترل کاملی روی کلمات و عباراتش داره که حیرت‌انگیزه، جوری که فکر می‌کنی سال‌هاست داره می‌نویسه و چندین و چند اثر دیگه باید تابه‌حال ازش خونده باشی و باور نمی‌کنی این‌طور نیست. کاری که با کلمات می‌کنه به نظر من خیلی شگفت‌انگیزتره نهایتا از نجات یافتن معجزه‌آساش از راننده‌ی مست و دیوانه وسط جاده‌ای که قراره به گرجستان برسه، یا تجربه‌ی عجیب اولین حضور در مراسم سماع در قونیه، یا دوست‌های غریبی که در ترکیه دست و پا کرده بوده برای خودش. تک‌تک جستارها نشان از سفررونده‌ای حرفه‌ای دارن که خودش هم اذعان می‌کنه که از وقتی تنها خونه‌ش تو تهران رو به صاحبخونه پس داده سفر کردن تبدیل شده به کاروبار رسمی و جدی‌اش و شغلش به حساب می‌آد. اما چیز دیگری که از تک‌تک جستارها می‌زنه بیرون توانمندی نویسنده‌شه، چیزی که اونقدرها برای سفرنامه لازم نیست، اما سفرنامه رو به ناسفرنامه‌ای تبدیل می‌کنه که تو می‌تونی باهاش از خلال شناختن آدم معمولی‌های استانبول و روستای پدری و سگ‌های عجیب ویلای دماوند و آدم‌های توی اتوبوس خراب‌شده و وسط‌راه‌مونده‌ی ناکجاآبادی در نپال به خودت بیای و ببینی داری طوری به اون جاها سفر می‌کنی که پیش از این هرگز نکرده بودی، نه در عالم حقیقت و نه در هیچ سفرنامه‌ی دیگری شاید.
          
کسی نمی‌دا
            کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد!

پایان🌿

۶
۰۲
۰۳

درسی که از متن مهزاد الیاسی گرفتم توی دو کلمه خلاصه میشه: 

(روراست بودن با خود)

شاید بشه اسمشو گذاشت خود افشایی. بنظرم نویسنده کتاب کاملا با خودش،احساساتش و تجربه‌ هاش شفافه.
هیچ سانسوری روی خودش اعمال نمی‌کنه گرچه ممکنه انتشارات سانسور جزیی روی متنش وارد کرده باشه...

شیرینی این کتاب به دهنم مزه کرد؛
 نه به خاطر روایت مهزاد از مرگ، سفر یا برداشت های خودمحق پندارش از فرهنگ ایران و جهان،زن بودن و مذهب.

این کتاب رو دوست دارم چون روایت های آدمی رو خوندم که با خودش صادق بود. بنظرم رمز اثربخشی یه متن دقیقا همینه؛ اینکه از عمق وجودت باشه و بتونه اون احساسات پنهانیت رو به کلمه تبدیل کنه.
اگه کسی بتونه روایت هایی شبیه به این، از تجربه زیستش بنویسه خیلی هنر کرده، چون تونسته کلمات صادقش رو از لایه ها و حجاب های مختلف ذهن و عقلش بکشه بیرون.

به افتخار آدم هایی که خودشون و تجربه هاشون رو پذیرفتن و به رشته تحریر در آوردن کف می‌زنم و مهزاد یکی از اون آدماست...
این شب ها که همزمان با خوندن این کتاب روز‌نوشت می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که من نه در روایت نویسی و جستار، توی همین روز نویس هام چقدر با خودم شفافم! و چقدر خودمو سانسور می‌کنم.
بنظرم همه ما باید دفتری داشته باشیم تا کلمه های درونی مون رو با با اعتماد کامل روی ورق های سفیدش حک کنیم. شاید روزی به این تبحر رسیدیم که از دلش جستار یا روایتی دربیاریم؛
روایت ما از پنجره ای که رو به دنیا باز کردیم❤️
‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─
▣⃢🪴 @Anne57
          
            📄 #یادداشت 
📘 #و_کسی_نمیداند_در_کدام_زمین_میمیرد
🖋️ #مهزاد_الیاسی
📚 #نشر_اطراف

دوستانم در گروه کتابخوانی که با هم کتاب را خواندیم می‌گویند کتاب جستار است اما من خواننده عادی هستم که با اصطلاحات نویسندگی آشنا نیستم بنابراین یادداشتم بیشتر ناظر به محتواست نه فرم کتاب. 
اسم کتاب برایم جدید بود مخصوصا وقتی در متن کتاب متوجه شدم براساس آیاتی از سوره لقمان است.
و من را به فکر انداخت. 
ظاهرا کتاب سفرنامه است. اینکه دختر مجرد ایرانی تنها به کشورهای مختلف سفر کند برایم شگفت انگیز بود آن هم نه از آن مسافرتهایی که من تجربه میکنم که همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بلکه به صورت بی برنامه قبلی و با کمترین هزینه به صورت هیچهایک یعنی رسیدن به مقصد بدون هزینه. 
شجاعت نویسنده در تجربه های جدید برایم قابل توجه بود البته هنوز هم آن را برای خانم مناسب نميدانم اما آشنایی با افرادی با این روحیات برایم مغتنم بود. 
در این کتاب فقط با توصیف شهرها و آدمهای مختلف روبرو نیستیم و روایت خطی نیست. نویسنده همراه سفر بیرون، در درون خودش تلاطماتی دارد که اصلا برای حل این تلاطم درونی پا به این سفر گذاشته است. قسمتهای زیادی نیمه تمام رها شده و قسمتهایی از توضیحات برایم نامفهوم بود اما آنچه برایم جالب بود حس بی پناهی نویسنده بود که طبق گفته خودش در دوازده سالگی مادرش را از دست داده است. مادر پناه کودکان است پناهی که کودک وقتی بزرگتر شد کم کم می‌فهمد باید پناه قدرتمندتری اختیار کند اما حس کردم نویسنده که در ابتدای نوجوانی بی پناه و تکیه گاه شده، نتوانسته پناه قدرتمندی بیابد درواقع این دوره انتقال برایش طی نشده و همین دلیل زندگی متفاوتش شده و سعی کرده با سفرهای مختلف در آشنایی با آدمها و فرهنگهای مختلف آن را حل کند اما حل نشده. در قسمتی که از توکل صحبت کرده بود فطرت پاک انسان را دیدم که در وجودش زنده است. گر چه قسمتهای زیادی از کتاب نیز خودتحقیری ملی و مذهبی را دیدم و اذیتم کرد. 
در طول داستان با درک دنیای نویسنده و جهان بینی او در مورد مرگ متوجه شدم چرا اسم کتاب را این گونه انتخاب کرده است و این کاملا به محتوای آن نزدیک است. 
کتاب اطلاعاتی در مورد شهرها و کشورهای مختلف به من داد اما آن طور که باید کامل نبود به قول نویسنده هم سفرنامه بود هم نبود و هرچه به انتهای کتاب نزدیکتر می‌شدیم سفر بیشتر جنبه درونی پیدا می‌کرد تا بیرونی. 
جلد کتاب نشان از سفرنامه بودن آن داشت ولی به نظرم اگر عکس کوله پشتی نارنجی نویسنده را هم داشتیم جالبتر میشد. 
در کل کتاب متفاوتی بود قسمتهایی از آن را دوست داشتم و با قسمتهای زیادی مخالف بودم اما گاهی لازم است با نظریات مختلف آشنا شد. 

اردیبهشت ١۴٠٣

@BargiAzDanesh 🌱🌾
.

          
            عنوان کتاب مجذوبم می‌کند : و کسی نمی‌داند در کدام سرزمین می‌میرد. از عنوان فکر می‌کنم مجموعه جستاری در باب سوگواری، -یعنی تجسم غم و اندوه که تنها احساسات اصیلْ مانده‌یِ بشری است- که مشتاق خواندنش هستم‌. اما خیلی زود و با خواندن زیر عنوان  کتاب متوجه می‌شوم با سفرنامه روبرو هستم. پشت کتاب اما هشدار می‌دهد که این یک سفرنامه به شکل مرسوم سفرنامه‌ها نیست.  خیلی زود، وقتی خوانش کتاب را شروع می‌کنم می‌فهمم با کتابی روبرو هستم که هم سفرنامه است و هم سوگواره.
مهزاد الیاس بختیاری در این کتاب سفرهای فیزیکی به داخل و خارج از ایران دارد، به مکان‌هایی نه لزوما ناشناش و خاص، و اغلب با شیوه‌های هیچ‌هایکی، اما سفری که او روایاتش می‌کند، بیشتر سفری در درون خودش است. او در سرزمین‌ها دور و نزدیک دنبال خودش و معنایی برای زیستن می‌گردد.
اگر لگدهایی که نویسنده گهگاه به ایران و ایرانی بودن خودش می‌زند را ندید بگیریم این سفر درونی، جنبه‌هایی هم خاص هم عام دارد. خیلی از این این درگیری‌های فلسفی را تجربه کردیم و بعضی موارد نیز له خاطر شرایط خاص زندگی هر انسان ممکن است جدید یا تجربه شده باشد.
من کتاب را، لحن نویسنده و شیوه‌ی بیان او از این سفر درونی را دوست داشتم، با این که در انتهای کتاب چیز زیادی از مکان‌هایی که او به آن‌ها سفر فیزیکی کرده بود دستگیرم نشد اما، با سفر درونی او همراه شدم و درک کردم و گاه آموختم.
اگر به دنبال یک سفرنامه نرمال هستید، این کتاب گزینه‌ی خوبی برای خوانش نیست، اما اگر دوست دارید در سفری درونی یک انسان، همسفر باشید، خوانش این کتاب را توصیه می‌کنم.
این کتاب توسط نشر اطراف چاپ شده است.
          
            شاید اگر پارسال این کتاب را می‌خواندم، یا نصفه رهایش می‌کردم و یا بعد از به پایان رساندنش عصبانی بودم. 
این کتاب را باید با دید احترام به تمام عقاید خواند. با خواندن کتاب، عمیقا اهمیت نظام محاسباتی و نوع جهان‌بینی را در برخورد با زندگی متوجه شدم.
مهزاد الیاسی پر از تجربه و دانایی است که همه را مدیون سفرها و مطالعه بسیار است. و این کتاب خودافشایی‌های نویسنده است در طول سفرها و در برخورد با پدیده‌ها و اتفاقات مختلفی که از سرگذرانده است. 
در تمام مدت خوانش کتاب، حس می‌کردم دوستی تازه و غمگین کنارم نشسته و از زاویه دید خودش، ماجرای سفرهایش را برایم تعریف می‌کند. گاهی دلم میخواست او را در آغوش بگیرم و باهم گریه کنیم و گاهی از دست مقایسه‌های بی‌انصافانه‌اش حرصم در می‌آمد. ولی در تمام لحظات واقعا به حال و تجربیاتش غبطه خوردم. و فهمیدم هیچوقت نمی‌توانم این چنین اهل سفرهای پی‌درپی و بی‌برنامه باشم!!
شاید کتاب خواندن اصلا برای همین باشد. تجربه‌کردن کارهایی که فعلا دستت به آن‌ها نمی‌رسد.
نه می‌توان به این متن نامنسجم سفرنامه گفت و نه جستار! شاید اگر بگوییم روایت، بهتر باشد. 


خانم مهزاد الیاسی ممنون که نوشتید!
          
مریم محمدی

6 روز پیش

            کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد.بیشتر ازین که یک جستار در کشورهای جهان باشد یه جستار  در جهان درونی نویسنده است.

نویسنده ای که به اقرار خودش بدون مادر بزرگ شده و زنانگی کاملا به او انتقال پیدا نکرده است،البته این موضوع را  برتری خودش می بیند

این ویژگی مختص ایشان نیست و خیلی از افراد نه توسط پدر و مادر که توسط دو پدر، بزرگ میشوند و همیشه مثل کسی که جزئی از وجودش پست و پلید است و نمی تواند از آن رها بشود  و زجر می کشند.
اتفاقا شجاعت نویسنده قابل تحسین است که پی آرامش نداشته حرکت کرده و تن به افسردگی نداده است.

در جامعه ما که سالهاست زنانگی تحقیر شده با جملاتی مثل «دخترا بادکنکن دست بزنی می ترکند پسرا شیرن مثل شمشیرن» تا جدیدا که حیا از بین رفته و آقایون حتی با شرایط روحی خاص خانومها pms هم جک می سازند.

ساده ترین واکنش جنس درجه دو ، زن , این است که از زن بودنش بدش بیاد و شروع کند به جنگیدن با درونش که زن نباشد
همین مشکل حجاب یه قیام بر علیه ساده ترین نشانه زن بودن است.
این اتفاق را در ژاپن بعد از تحقیر زن در جنگ جهانی دوم به صورت میل وافر خانوم ها برای مدل موی کوتاه مردانه می بینیم.

اگر در تربیت خودمان و دخترانمان دقت کنیم می بینیم  جامعه ی ما بسیار به این تحقیر آلوده شده است.
زن یک زمانی ریشه طبیعت بود .چیزی که باعث می شد جامعه سرگشته نشود 
زیبایی ریشه دار بودن و احساس امنیت کردن را  در قسمت تجربه سفر به دوان می بینیم. ریشه داری و امنیت حتی اگه باعث بشود مقداری از آزادی های فردی ات را از دست بدهی خوب است.

نظام مدرن تجویز می کند: برای فرار از این تحقیر شدن کافی است ثابت کنی که تحقیر شده نیستی!!
اگر دیگران می گوید: زن نمی تواند قوی باشد تو برو راننده تریلی بشو ،ورزشکار بکس بشو،حتی برو مهندس معدن بشو!!چه کسی  گفته نمی توانی تنها سفر کنی؟
ما نیز به طبع این گفتمان می گوییم
اتفاقا به عنوان نماد ایران آزاد: بیا ببین ما خلبان زن داریم .ما فوتبالیست حرفه ای زن داریم.ما زن قدرتمندی داریم که توانایی تحمل  فشار و استرس بسیار زیادی را دارد و همه کاره است.

یعنی بازهم می گوییم . زن نمادین سنتی یه چیز بَد است ،دیگر زن از مادر شدن لذت نمی برد چون تماما خسارت مالی و جانی و وقتی و ارزشی است.

همین می شود که زن به جای اینکه شوق معشوق بودن داشته باشد برود دنبال عاشق شدن

هیچ کس نمی گوید.نتیجه نسخه غرب برای این است که زن که  نماد پرستش بوده حالا شده کالای مصرفی،بهترین کالا هم وقتی کهنه شد دور انداخته میشود.

نتیجه جسارت زن در فرار از زنانگی اش نشده آرامش زن و احساس غرورش و خوشحالی
شده پریشانی  کل زندگی زن و به طبع آن سرگشتگی کل جامعه
نتیجه اش در کل جامعه نشده موفقیت بیشتر زنها و سر بلندتر شدنشان 


تغییر نگاه را اینجا می بینیم که قبلاً می گفتن مرد جلوتر از زن حرکت کند تا از  زن محافظت کند الان میگوید لیدی ایز فِرست و در خیالشان  زن را بالا برده اند.


منشی مهمتر است یا دکتر
منشی جلو می  افتد  دنبال پاسخ گویی برای اینکه دکتر در آرامش و تفکر ریشه جامعه را اصلاح کند و درگیر کارهای دم دستی نشود
بعد نظام مدرن آمده زن را از ریشه جدا کرده و کارهای دم دستی را  افتخار زن تلقی کرده است.


این کتاب این بی ریشگی را خیلی قشنگ نشون داده است .و متاسفانه خیلی از ما مثل مهزاد الیاسی  به قول خلیل خانزاده «مادر نداریم».😢
          
            بسم الله


اسمش رخساره بود. آن موقع همین قدر می فهمیدم که خیلی پیر است. الان حدس می زنم که آن سال ها پنجاه و چند ساله بوده. من شش هفت سال داشتم. رخساره ماهی یک بار می آمد خانه ی ما. صبح زود می آمد. زود که می گویم مثلا هشت، نه صبح. همیشه جمعه ها. 
رخساره شیرینی پز بود.  یک مدل شیرینی بلد بود فقط؛ رشته برشته. کارتن رشته برشته را می گذاشت دم در آشپزخانه. یک استکان چایی می خورد، پولش را می گرفت و می رفت. رشته برشته ها را اول می انداختیم توی روغن داغ تا پف کنند و بعد می زدیم توی شکر و می خوردیم. صدای خرد شدن رشته ها زیر دندان هایمان یک آوای جادویی داشت. طعم رشته برشته ها هم. 

نمی دانم رخساره مرد یا مریض شد یا چی. من ده دوازده ساله بودم که دیگر جمعه ها پیدایش نشد. هیچ جمعه ای. ما یکی دوبار از قنادی لشکری رشته برشته خریدیم ولی بی فایده بود. جادوی رخساره لای رشته ها تنیده نشده بود. 

هر بار که از نشر اطراف کتابی می خوانم، یاد رشته برشته های رخساره می افتم. یک طعم جادویی گم شده می خزد توی سرم، سینه ام، قلبم. کم پیش می آید نشر اطراف کتابی بزند که طعم رشته برشته های قنادی لشکری را داشته باشد. خیلی کم پیش می آید. 

و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد، یکی از رشته برشته های رخساره بود. از آن ها که حسابی  پف کرده و بعد در پودر قند و هل مکه ای غلتیده.. 

همیشه می ترسم اطراف هم مثل رخساره یک روزی بی خبر  جادویش را بردارد و برود. 


          
            از آن کتاب‌هایی که بعد از خواندنش دیگر آدم سابق نمی شوی. حداقل برای من که این طور بود. دقیقا مثل یک سفر خوب، که بعد از برگشتن دیگر عوض شده‌ای، این‌جا سفر می‌کنی به درونیات یک نفری که تمام زندگی‌اش را سفر کرده. 
به نظرم برای ما محافظه‌کاران و صدباربه‌همه‌چیز‌فکرکنندگانِ روزگار، همین همراه شدن با نوشته‌های کسی که به هیچ حد و مرزی اهمیت نمی‌دهد (به معنای مثبتش) اثر عجیبی دارد. باعث می‌شود یک تکانی به خودمان بدهیم.
این حقیقت که جستجوی دائمی‌ای که این روزها تقریبا هرروز درگیرم کرده، وجه مشترک من است با کسی که ماه‌ها و سال‌ها را در سفر بوده، خوشحالم کرد و این حقیقت که کسی که احتمالا ده سال بیشتر از من دنبال جواب گشته و تجربیاتش ده ها برابر من بوده هنوز به جوابی نرسیده، من را ترساند.
اواسط کتاب، دوز منبر رفتن نویسنده کمی زیاد می‌شود و به نظرم کتاب به یک ویرایش جدی‌تر محتوایی، از جنس برقرار کردن تعادل بین روایت و حرف‌های شخصی نویسنده نیاز دارد. کم‌کاری ناشر متاسفانه.
دو فصل آخر اما پایان شکوهمندی هستند بر این مسیر و سفری که نویسنده ما را با خودش برده. همان جمع‌بندی‌ای که از فصل‌های آغازین کتاب دنبالش بودم.
          
            اولین باری که عنوان این کتاب را دیدم ، درجا خشکم زد ، من هر بار به این آیه‌ی قرآن میرسم حالم دگرگون میشود و یاد مادربزرگم یک لحظه رهایم نمیکند ، مادربزرگی که تمام رویا و آرزویش خاک شدن در حرم امام رضا بود و آخر سر در عرض سه روز در شهر لندن دنیا را بدرود گفت و جسمش هیچ وقت به وطنش برنگشت و من در ۱۸ سالگی با تمام وجود این جمله را درک کردم که " و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد..."
وقتی شروع کردم به خواندن لحظه به لحظه با نویسنده همراه شدم ، وقتی از مرز میگفت من یاد روزی افتادم که پدر بزرگم فوت کرده بود و من وقت سفارت داشتم و برای اینکه اولین نفر کارم انجام شود ساعت پنج صبح پشت در سفارتخانه ایستاده بودم و از شدت غم و استیصال بلند بلند گریه میکردم....
زندگی من پر از این لحظه هاست که به مرز ها لعنت فرستادم...
وقتی برف می امد و من با دستانی یخ زده توی صف ایستاده بودم تا پاسپورتم را بگیرم به تمام مرز ها لعنت فرستادم....
وقتی با مادرم یک ماه در دبی منتظر ویزای انگلستان بودیم ، از نظر سفارتخانه‌ی انگلستان ما همان تیک هایی بودیم که نویسنده در کتاب از آن نوشته...تیک هایی که از نظر آنها قرار نبود "ما" برگردیم و برای چهارمین بار تیرمان برای رفتن به انگلستان به سنگ خورد و من تا به امروز حسرت دیدن قبر مادر بزرگم را دارم ....
وقتی که برای ویزا اقدام کردیم و به همسرم ویزا ندادند مثل کوره ای در حال فوران بودم....

وقتی توی اتوبوس از پاریس به سمت گرانادا میرفتم ، در حالی که خودم را به پنجره چسبانده بودم و به مزارع زیتون زل زده بودم حس میکردم یک غریبه ام که هیچ جوره به دنیایی که موازی اش در حال حرکت بود تعلق ندارد...
وقتی  در بلگراد با پیر زنی که اجناس قدیمی_که اکثر متعلق به جنگ جهانی بود_ میفروخت حرف میزدم احساس میکردم زمان مثل خمیری کش آمده‌ و پیرزن در یک سرش ایستاده و من در سر دیگرش....

برای کسی که همیشه در سفر بوده ، برای کسی که خودش را در سرزمینی دیگر غریب یافته خواندن این کتاب برایش مثل هم صحبتی با یک دوست قدیمی‌ست.... دوستی که تو را میفهمد و توهم او را میفهمی.... دو غریبه ی آشنا که به وسیله سفر و کلمات بهم پیوند میخورند.... دو غریبه که این جمله را با تمام وجود درک کرده‌اند " سفر در هزار مکان غریبه به تو خانه می‌دهد ، سپس چون غریبه ای تو را در سرزمین خودت رها میکند...."

          
            تا کلمه آخر را با اشتها بلعیدم هرچند برخی تعبیرها به مذاقم شور و تلخ آمد.
کتاب «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» هم سفرنامه بود هم نبود اما سیرنامه‌‌ای ناتمام بود.
نویسنده بیش از آنکه از خم و قوس نمای اماکن بگوید یا آیین‌های محلی را با آب و تاب توصیف کند، مخاطب را به درونش راه می‌دهد و خواننده از مردمک چشم او جهان را به تماشا می‌نشیند. مهزاد الیاسی با برون‌ریزی درونش، آغاز سیرش را به ما نشان می‌دهد؛ سفر از خود به خود.
مهزاد هر مرز جغرافیایی را در می‌نوردد، دیوار مرزها در برابرش فرو می‌ریزد و از اعتبار ساقط می‌شود. وجودش گسترده‌تر از جهان، کش می‌آید. تحدید مکان روحش را تهدید می‌کند و او را بیش از پیش در خود فرو می‌برد. او در پی راهنمایی است تا این خودِ در خودِ وسیع غرقه‌اش را دستگیر باشد. مجاور خانقاه می‌شود، پای مثنوی می‌نشیند، ورد می‌گوید اما ناگاه به خود می‌آید که این عرفان، افیونی‌ست دست‌وپاگیر. او نمی‌خواهد این سفری که از درون آغاز شده در درون محبوسش کند. فطرتش به او تلنگر می‌زند مبدا که با مقصد یکی شد، سارق پویایی و سرزندگی است. از عرفان مخدر دل‌زده می‌شود و از قدرت بی‌رحم بیزار. الیاسی دنبال نسخه‌ای جامع می‌گردد که معرفت و قدرت را در هم بیامیزد.
راهی که مهزاد شروع کرده از من، در من و به من ختم نمی‌شود بلکه سفری‌ست از من، با ما، به او. آنکه خالق است راهبر هم هست و تنها برنامه اوی "غنی" است که تعالی فرد و جامعه را تضمین می‌کند.

#شاید_آب_در_کوزه_و_او_تشنه‌لبان_می‌گردد.

#معرفی_کتاب

#با_کتاب_قد_بکش
#تنها_کتاب_نخون 
#حلقه_هشتم‌کتاب

https://eitaa.com/FaezeMirjalili72