معرفی کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد اثر مهزاد الیاسی بختیاری

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

3.8
174 نفر |
82 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

28

خوانده‌ام

253

خواهم خواند

220

شابک
9786226194693
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد بیش از هر چیز، روایت سفر است. زنی جوان که به دلایلی از همه‌چیز و همه‌کس خسته شده، تصمیم می‌گیرد قید همه‌چیز را بزند و با کوله‌پشتی‌اش سفر کند. مسیر سفر ــ از البرز و هرمزگان و فارس و چهارمحال‌ و بختیاری گرفته تا یونان و روسیه و افغانستان و گرجستان و ترکیه و فرانسه و ایتالیا و نپال ــ در هر پیچ‌وخمش قصه‌ای تازه سر راه او می‌گذارد؛ قصه‌هایی که مهزاد الیاسی بختیاری در کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد روایت‌شان کرده است.

اما این کتاب با سفرنامه‌های معمولی سنتی فرق دارد و تصویری نو از سفرنگاریِ معاصر و امروزی پیش چشم ما می‌گذارد. نویسنده، به جای این‌که قصه‌ی سفر و کوله‌گردی‌اش را در قالب خطی و متعارف سفرنامه‌ها بازگو کند، تجربه‌های گوناگون سفر را در قالب روایت‌هایی جستارگون وصف می‌کند و از دل این تجربه‌های منفرد و بیرونی به احوال درونی انسان و اوضاع کلی جوامع انسانی پل می‌زند.

بنابراین، می‌شود گفت که و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد سفرنامه است و سفرنامه نیست. سفرنامه است چون به هر حال، سفر و وقایع سفر را روایت می‌کند؛ و سفرنامه نیست چون راوی (که انسان‌شناسی خوانده) خلافِ سنتِ سفرنامه‌های متعارف، به جای هیجان‌زدگی و عجله برای رسیدن، هر جا مجالی بیابد، از هیاهوی جهان و شتابِ سفر کناره می‌گیرد تا تأنی و تأمل پیشه کند و به درکِ عمیق‌تری از «سیر و سفر»، چه در بیرون و چه در درون، برسد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

نمایش همه

پست‌های مرتبط به و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد

یادداشت‌ها

          خیلی دوستش داشتم و مشکلم باهاش این بود که روایت‌ها کم بودن و زود تموم می‌شدن.
اولش فکر کردم جستارهای مجزان و هر کدوم یه سفرنامه‌ که به اون یکی ربطی نداره. بعدش که فهمیدم روایت‌ها پشت هم و به هم متصلن و داره یه تجربه‌ی درونی پیوسته رو از خلالشون بسط میده حالم بهتر شد. با جستار یکی مونده به آخر و اون تصویر مرکب‌ماهی به عنوان ضربه‌ی آخر سفرها خیلی منقلب شدم. 
ولی، باز هم من آدم قصه‌های طولانی با شاخ و برگ‌ و جزییات خیلی دقیقم. هر بخش که تموم می‌شد فکر میکردم عجب قصه‌ای از این در میومد. کاش تو پنج صفحه تموم نمی‌شد. 
بعضی روایت‌ها، مثلا روایت فوق‌العاده عایشه، با وجود این که خیلی دلچسب بود، اما در خدمت اون سیر کلی تجربه‌ی درونی‌ نویسنده نبودن. برای همین احساس می‌کردم روایت به این خفنی داره حیف و میل میشه.
در نهایت من هم امیدوارم مهزاد الیاسی باز هم بنویسه. سال‌ها پیش که توی اینستاگرام فعال بود، به عنوان بلاگر سفر مورد علاقه‌م به همه معرفی‌ش می‌کردم. بعد کلا دیگه محو شد از اون فضا و هر بار با حسرت به صفحه‌ی ماه‌ها آپدیت‌نشده‌ش برمی‌گشتم. وقتی این کتاب رو دیدم خیلی خوشحال شدم. الان که دیدم تجربه‌ها که از قلمرو کپشن‌‌های اینستاگرامی به جستارهای روایی طولانی‌تر  تبدیل شدن چقدر عمق و درک‌پذیری‌شون بیشتر شد، زیاده‌خواه شدم و ته دلم امیدوارم که باز هم ازش کتاب بخونم، طولانی‌تر و با شرح و بسط‌تر و با ایده‌های مرکزی بیشتر و تجربه‌های ته‌نشین‌‌شده‌تر و دورتر از به قول خودش و فروغ، اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ. 

        

26

          *جستارنامه چند سفر داخلی و خارجی* ، بهار 1404
مهزاد یک روز برقع آبی رنگی که در افغانستان به آن چادری می‌گویند سر کرد و توی خیابان های کابل راه افتاد. حتی وقتی این خط از کتاب را خواندم هم فکر نکردم مهزاد دختر است. نمی دانم چرا با پیش فرض اینکه نویسنده مرد است شروع کرده بودم به خواندن. شاید چون معرف کتاب حسابی جمله‌‌های دخترانه را نقد می کند! فکر نمی کردم جمله های یک دختر را معرفی کرده باشد برای خواندن.
برایم سوال شد که چه مردِ کنجکاو و باحالی. یادِ مسخره بازی های پدرم افتادم. بچه که بودم یکی از ما بچه ها را می گذاشت روی کولش و چادر سر می کرد؛ یک چادری غول پیکر می شد با صورتی بچگانه. بعد لای چادر را باز می کرد و ریش و سبیلش که معلوم می شد همه جیغ و ویغ می کردیم.
به اینجای کتاب هم که رسیدم فکر کردم یک مرد رفته توی برقع با آن قدم میزند تا دوست های دخترش را بترساند و بزنند زیر خنده، نه اینکه بفهمد یک زن افغان از سوراخ های مشبک چادری دنیا را چطور می بیند. وقتی فهمیدم دختر است، که خودش به دختر بودنش اعتراف کرد؛ حسابی جا خوردم. از فانتزی ذهنم خنده ام گرفت.
کاری ندارم که خودم چقدر با مهزاد فرق دارم ولی جمله هایش جذبم کرده بودند؛ مدل چیدنشان کنار هم را می گویم.
کتابش یک جور کشف و لذت خواندن به من می داد جوری که هر وقتِ خالی ای پیدا می کردم، گوشی را بر می داشتم و می رفتم توی طاقچه تا بقیه اش را بخوانم. سه روزه تمام شد. جمله هایش مثل کلاس تدوین بود برایم. اینکه چطور از آخر یک ماجرا برسی به اولش و حتی آن وسط بروی توی ذهن و خاطرات و حتی آینده، جوری که خواننده گیج نشود. به فصل آخر که میرسی احساس می کنی تازه مقدمه یک کتاب را شروع کردی به خواندن! من بدنه و آخر کتاب را بیشتر دوست داشتم تا اولش را. آن اول یکی دو فصل که خواندم احساس کردم با چیزهایی بی ربط و جدا از هم طرف هستم؛ یک بار سفر به جزیره ای در ایران، یک بار افغانستان، یک بار ایتالیا.
از دماوند به بعد تازه گره های داستان دستم آمد، گره هایی که بعضی هایشان قبل از گره خوردن در ذهنم باز شده بود و من تازه داشتم می فهمیدم چه بر سرم آورده نویسنده. این کتاب شما را با دنیایی از کلمات و جمله های زیبا روبرو می کند. یک متن دور از خام نویسی که خواندنش لذت دارد. از خاطرات یک دختر هیچ هایکر توی مسیر و کشورهای مختلف می خوانی ولی به اندازه ی کشفِ حقیقت لذت می بری؛ به اندازه ی خواندن یک داستان جذاب پر گره یا دیدن فیلمی هیجانی!  
کاری به محتوا و نظرهایش ندارم ولی از نظر فرم خیلی چیزها یاد گرفتم.
#مرور_نویسی
        

33

در عمرم کت
          در عمرم کتاب‌های جالب زیاد خوانده بودم؛ کتاب‌های خوب و عالی هم چند تایی خوانده‌ام؛ اما کتابی اینچنین «شگفت» در یادم نیست! کتابی که موقع خواندن ۲۰-۳۰ صفحه‌ی اولش، تقریباً تمام مدّت دهانم باز مانده باشد از شگفت‌زدگی. شاید اگر قرار بود برش‌های شگفت‌انگیزش را هایلایت کنم، کتابم رنگی می‌شد.
(راستش خودم دوس ندارم یادداشتی بخونم که فقط تحسین باشه. پس تحسین رو کوتاه می‌کنم.)

حدود یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم بعد از تمام شدن کتابی نیمه‌خوانده -که نوعی زندگینامه‌ی داستانی بود- بروم سراغ سفرنامه‌ها. چند سفرنامه‌ی در دسترس را فهرست کردم و «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» رفت بالای فهرست. اما خیلی زود متوجه شدم این کتاب سفرنامه نیست؛ داستان هم نیست؛ جستار و ناداستان و اینها را هم نمی‌شناسم که بگویم هست یا نیست؛ دفتر خاطرات و یادگاری هم نیست؛ نوشته‌هایی است، یادگار و ارمغان از سفرهایی.

کتاب، ۱۵ بخش دارد. هر بخش، در گوشه‌ای از جهان آغاز می‌شود؛ اما در همان نقطه تمام نمی‌شود. نویسنده در هر بخش تجربه‌اش از چند سفر را به هم پیوند می‌دهد تا پیامی که از آن آموخته را تکمیل کند. ناگهان می‌بینی از مون‌پلیه‌ی فرانسه پرت شدی به کاپادوکیه‌ی ترکیه، اما به نرمیِ نشستن یک پر روی آب که کوچک‌ترین موجی به چهره‌ی آب نمی‌اندازد. مهارت نویسنده در ایجاد ربط بین خاطرات ظاهراً بی‌ربط، پیوستگی دلچسبی به اثر داده است. (در ۳-۴ بخش پایانی کتاب می‌بینیم نویسنده چنین پیوندی را بین بخش‌های کتاب هم در نظر داشته و مجموع ۱۵ بخش، یک حرف دارد.)

نقطه‌ی قوت بعدی قلم خانم الیاسی، توصیفات و فضاسازی‌های او از صحنه‌هایی است که شاید هیچکدام از خوانندگان کتاب تجربه که هیچ، تخیّلش هم نکرده‌اند. با این وجود، اتفاقات و احساس‌ها آنقدر باورپذیر روایت شده که -برای مثال- در سه بخش ابتدایی کتاب، پابه‌پای نویسنده به ترتیب شگفت‌زدگی، غم و غربت را لمس می‌کنیم.  در این زمینه گاه فضاسازی‌هایی از جنس تغییر لحن، کوتاه و بلند شدن و توالی جملات، پرش‌های زمانی به خاطرات دیگر و ... می‌بینیم و گاه توصیف‌هایی پرجزئیات از این دست:
"اتاق کوچک سرایداری‌اش کنار ویلای بزرگِ سفیدرنگ «آقای دکتر» پر بود از عکس مردانی با ژست‌های رزمی که با ابرهای آسمان مبارزه می‌کردند."
از دیگر عوامل دلنشینی کتاب، تعابیر ظریف (مثل همین تشبیه ۱۸۰ درجه باز کردن پاها به مبارزه با ابرها) و اشارات ضمنیِ متعدّد به اشعار فارسی و آیات قرآن است.

 درمورد محتوا و پیام کتاب هم به همین یک نکته اکتفا می‌کنم:
مهزاد الیاسی در سفرهایش دنبال معنای زندگی بوده و در جای‌جای سفرش تأملاتی درمورد زندگی و ابعادش را به اشتراک گذاشته است. مگر می‌شود از زندگی پرسید و از مرگ سخن نگفت؟
«و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد»
        

45

          *سفری برای یافتن خود*

کتاب وکسی نمی داند در کدام زمین می میرد، یک سفرنامه نیست. جستارهایی است که خانم الیاسی به بهانه‌ی سفر بیرونی ،از سفر درونی خود نوشته است.
او برای یافتن معنای زندگی،عادت‌ها و رفتارهای روزانه را کنار می‌گذارد.جسارت خود را جمع کرده و به دلِ ترس‌ها سفر می کند و تن به جاده می سپارد.از تمام وبال ها خود را رها می کند و با تکیه بر دانش زبانی خود ، از سرزمین مادری‌اش خارج می شود.
هدف نویسنده نشان دادن و شرح آنچه در مناطق مختلف دنیا می گذرد ،نیست. او وقایعی را شرح می دهد که پیرامون معنای زندگی، او را به سمت و سویی کشانده و تنها آن بخش از آداب و رسوم مردمان و شهرها گفته می شود که دریچه‌ای تازه به سوی او گشوده است.
نویسنده بیش از اینکه بناهای تاریخی و ملیتها برایش مهم باشد به آدم‌ها و سخنان آنها می اندیشد.
به دنبال جهانی نو است که به واسطه رفاقتهای گاه و بیگاه با افرادی که ملیتی غیر از او دارند، پیدا می کند.
در این میان نثر و قلم به کمک او آمده است و دنیایی رنگارنگ از کلمات رقم زده و تعابیر بدیعی خلق کرده و از منظری زیبا دست به شرح خود و احساسش زده است.زبان گیرا و متن جان دار کتاب ،خواننده را نمک گیر می کند.
برش هایی که نویسنده ،تقدیم خوانندگان کرده است، جذابند و با وجود گسست زمانی بین رویدادها، چیدمانی خواندنی ترتیب داده است.
خواننده با کتابی طرف است که صدها بریده کتاب دلچسب که معنایی را رنگ می دهد،تقدیم مخاطب می کند.
اولین کتابی است که بعد از مدتها بیش از بیست بریده کتاب از آن جدا کردم.
با اینکه طبق نظریه مرگ مولف،هر اثر به محض جدایی از نگارنده،  هویتی جدا می یابد،باز هم رد پای نویسنده در اثر پیداست. الیاسی نیز همچون بسیاری از جهاندیدگان بعد از تجارب ناب از سفر به باور جهان شهری رسیده است .باوری که او را از چهارچوب و ساختارهای وطنی و محلی جدا می کند و امکان حیات و زندگی طولانی در اقالیم دیگر را برایش ممکن می سازد.بیشتر کسانی که چندین سال در خارج از فرهنگ اصلی خود به سر می برند و در معرض خواندن آثار ادبی و یا سبک زندگی دیگری هستند، به جبر زمان یا خودآگاه در باورها و اعتقادات خود از باورهای ملل دیگر تاثیر می پذیرند.
در این اثر نیز نویسنده از فرهنگ عرفی زندگی ایرانی و مذهبی  جدا شده و معنای زندگی را به گونه‌ای دیگر می بیند و جستجو می کند.
بخش هایی که درمورد امام حسین(ع)،معنای مرگ،امید،سعادت جمعی ملتها،پیشرفت و تعریف خوشبختی دیده می شود،جزو مواردی است که انگار از زبان شخصی غیر ایرانی با مذهبی متفاوت به نگارش درآمده است و  مخاطبی که اصالت و تعهد بیشتری به دین و مذهب ایران دارد ،آزار می‌ دهد.
مخاطب باور نمی‌کند نحوه‌ی شرح  شهادت امام حسین و چگونه دیدن حادثه‌ی عاشورا ،از زبان یک مسلمان ایرانی اینگونه باشد!

او در مسیر جستجو و یافتن سوالات خود ،روشی دارد گویی ذهن او خالی از دانش مذهبی ماست. او به استقبال مرگ می رود،رنج را می پذیرد یا از آن فرار می کند.برای پذیرش عشق و محبت با نگاهی به عرفا و مناسک گوناگون می اندازد ولی از عرفان دینی و توجه به عرفان و فلسفه‌ی شیعی حرفی نیست.او دنیا را برای یافتن زیر پا می گذارد و در نهایت جوابی به شیوه خود می یابد .
با این حال قوت زبانی و تجارب زیسته‌ی نویسنده در سفر به مناطق مختلف دنیا واجب می کند کتاب در لیست کتاب هایی که خواندن آن ضروری  است،قرار داد.
https://eitaa.com/vazhband
        

8

30

          برای این یکی دلم می‌خواد حالا که تقریبا یک هفته از تموم کردنش گذشته و جای خالی‌ش در زندگی‌م داره اذیت می‌کنه یادداشت بنویسم، نه مثل اکثر کتاب‌ها همون وقتی که تازه تمومشون کرده‌ام و هنوز شیفته‌ی کاملم.
تازگی‌ها رو آورده‌ام به سفرنامه خوندن. یا حتی بیش از اون، ناسفرنامه خوندن. سفرنامه‌ها رو انگار دقیقا برای ما می‌نویسن، برای ما که اونقدر شجاع و هیجان‌طلب نیستیم که در پی دست‌اول تجربه کردن چیزها باشیم، کاری که دوست داریم بکنیم نشستن در فاصله‌ای امن و در جایی آشنا و آرامش‌دهنده ست، همراه شدن با کسی که از تجربه‌های غریبش برامون تعریف می‌کنه و فکر کردن به همه‌ی سفرهایی که نرفته‌ایم، همه‌ی فاصله‌ای که با اون زندگی‌ها داریم، و چه راضی هم هستیم از این فاصله. برای من لااقل نقشش اینه، هر بار که سفرنامه می‌خونم بیشتر احساس می‌کنم که چقدر اون آدمی که می‌ره تو دل اون تجربه‌ها من نیست، چقدر این آدمی که نشسته اینجا و داره در کلمات غرق می‌شه از زندگی آروم بی‌نکته‌ش در جهان کلمات و جملات و صفحات کاغذی کتاب‌ها راضیه.
این یکی معرکه بود تقریبا. شب‌ها قبل خواب می‌خوندمش و دنیای بیرون رو رها می‌کردم و با این خوشحالی ‌و آرامش بهم برمی‌گشت و بعد می‌رفتم برای خواب. شبی حداکثر یک فصل. اما ناپرهیزی کردم، از جایی به بعد اونقدر جالب شد که یک‌نفس چندین فصل آخر رو خوندم و فکر این رو نکردم که در شبی مثل امشب که از اون شب‌های بده که حتی دلت نمی‌خواد با این‌همه ناخوشحال بودن بخوابی و منتظر فردا بشی، جاش چقدر خالی خواهد بود و جایگزینی براش نخواهم داشت.
مهزاد بختیاری الیاسی جوری می‌نویسه که انگار کلمه‌ها موم‌ن تو دستش، عروسکن که داره بازی‌شون می‌ده، مخلوقات‌ن برای پروردگار. کنترل کاملی روی کلمات و عباراتش داره که حیرت‌انگیزه، جوری که فکر می‌کنی سال‌هاست داره می‌نویسه و چندین و چند اثر دیگه باید تابه‌حال ازش خونده باشی و باور نمی‌کنی این‌طور نیست. کاری که با کلمات می‌کنه به نظر من خیلی شگفت‌انگیزتره نهایتا از نجات یافتن معجزه‌آساش از راننده‌ی مست و دیوانه وسط جاده‌ای که قراره به گرجستان برسه، یا تجربه‌ی عجیب اولین حضور در مراسم سماع در قونیه، یا دوست‌های غریبی که در ترکیه دست و پا کرده بوده برای خودش. تک‌تک جستارها نشان از سفررونده‌ای حرفه‌ای دارن که خودش هم اذعان می‌کنه که از وقتی تنها خونه‌ش تو تهران رو به صاحبخونه پس داده سفر کردن تبدیل شده به کاروبار رسمی و جدی‌اش و شغلش به حساب می‌آد. اما چیز دیگری که از تک‌تک جستارها می‌زنه بیرون توانمندی نویسنده‌شه، چیزی که اونقدرها برای سفرنامه لازم نیست، اما سفرنامه رو به ناسفرنامه‌ای تبدیل می‌کنه که تو می‌تونی باهاش از خلال شناختن آدم معمولی‌های استانبول و روستای پدری و سگ‌های عجیب ویلای دماوند و آدم‌های توی اتوبوس خراب‌شده و وسط‌راه‌مونده‌ی ناکجاآبادی در نپال به خودت بیای و ببینی داری طوری به اون جاها سفر می‌کنی که پیش از این هرگز نکرده بودی، نه در عالم حقیقت و نه در هیچ سفرنامه‌ی دیگری شاید.
        

47

          بسم الله الرحمن الرحیم

صدمین یادداشت من ،هدیه ای از جانب دوست عزیزم نعیمه.

برای نوشتن این یادداشت خیلی دست نگه داشتم، قطعا یکی از دلایلش وجود دو دیدگاه مختلف در ذهن خودم نسبت به این کتاب بود( این جدا از دو دسته کاملا متفاوتی هست که نظراتشون رو نوشتن).
پس دست نگه داشتم و صبر کردم. اخیرا اطراف لیستی منتشر کرده از کتابهای محبوبش و این کتاب در صدر این لیست بوده که خیلی خبر خوشحال کننده ایه.( برای نویسنده و انتشاراتش دیگه:)
پس این یادداشت حاوی هیچ گونه بازیگوشی از پیش  تعیین شده نیست ^ ^ چنانچه اگرم می بود به کسی ضرری نمی رسوند.

بخش اول: 
من این کتاب رو به دلایلی که حالا میگم دوست داشتم.
پ ن1: نثر روون، تمیز و شیوای کتاب من رو شیفته خودش کرد. به زبان ساده بگم بهتره. من عاشق ترکیب بندی جملات و فضاسازی این کتاب شدم.
پ ن2: جسارت عنصر قابل ستایشی در هر نوشته ای به حساب میاد و خب آیا نیازه این رو هم ذکر کنم؟ بله که نیازه. خانم الیاسی زن جسوریه ( در قالب معنایی دنیایی خودش) دنیایی خودش رو به چالش می کشه، جرئت قدم گذاشتن توی کشورهای مختلف رو داره و از تجربه های جدید نمی ترسه( یا اگر می ترسه اونها رو به فرصت تبدیل میکنه) و از تجربیات تلخ و شیرین برای ما می نویسه.
پس من خواننده قطعا خسته نشدم از خوندن کتاب ، خیلی مشتاقانه خط به خطش رو خوندم و لذت بردم.
پ ن3: توی خیلی از یادداشتها دیدم که اشاره کردن این یه سفرنامه به درون خوده تا یک سفرنامه ی معمولی. نیازه بگم هیچ سفرنامه ای معمولی نیست و همه شون سفر درونی نویسنده رو در بطن خود دارن پس این هم همونه عزیزان. اصولا کشف و شهود چیز خوبیه و اینکه تو پیگیر خودِ درونت باشی بد نیست.

دلایلی که این کتاب رو دوست نداشتم:
پ ن1: خب من هنوز خیلی جوونم و بر اساس همین جوونی میخوام چندتا نکته که اذیتم کردن رو ذکر کنم. ممکنه نظرم در آینده تغییر کنه؟( به قید حیات دو سال بعد یادم بندازید بازم بخونمش نظر بدم:))
 نظریه مرگ مولف : چیزی که من ازش به خاطر دارم اینکه  اثر یا کتاب توی دستت رو فارغ از نویسنده و آنچه بودنش می بینی و نقد می کنی( حالا من نقد نمی کنم) و خب من نمی تونم فعلا این چنین نگاهی داشته باشم. بهرحال نویسنده کلی تلاش کرده ذهنش رو نظم بده و برای مخاطب قلم فرسایی کرده ، حیفه اگر  این زحمات دیده نشن:)

پ ن2: من ادمی حساس به مذهب و مناسک هستم. پس وقتی در یک بخش از کتاب به این می رسم که نویسنده هول شده و عزاداری امام حسین رو مثل یک ادم هیچی ندون برای یک خارجی پرسشگر توضیح میده خندم می گیره. بهرحال هرچقدر هم دور از این چیزا بوده باشی باید اطلاعات بهتری به یه خارجی بدی، نکه بگی خودکشی خودخواسته:) 
پ ن3: من ادمی حساس به وطنم هستم. در عمر اندکی که خدا بهم بخشیده یکبار هم اه حسرت نکشیدم برای کشور دیگه ای، پس طبعا بیشتر خنده تلخ رو لبم می شینم وقتی توصیف نویسنده از خودش یک شرقی غمگینه:) شرقی غمگین عزیزم، شما هر کجا دنیا هم که باشی( کما اینکه بودی) بازم این غم با تو بوده، پس باید یکجای دیگه دنبال علت غمت بگردی نکه گره اش بزنی به این بخش از کره زمین.
کما اینکه غم در جایگاه خود حس شیرین و عزیزیه.
پ ن4: اشاره کردم کتاب چیدمان کلمات و جملات خیلی قشنگی داشت، اما زهر نوشته و محتواش تا ته قلبم رو زد . 

*************
این تنها امتیاز عادلانه ای بود که من تونستم به این کتاب بدم.اگر این کتاب رو خوندید خوشحال میشم تجربه خودتون رو برام بنویسید، اگر نخوندید من توصیه می کنم بخونید.
        

30

          کتاب " و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد" سفرنامه‌ای جستارگون است. در جستار، نویسنده آزاد و رها از احساسات، عقاید و تجربه زیسته خود صحبت می‌کند.
خانم مهزاد الیاسی در این کتاب به بیان تجربه در چند سفر ملی و بین‌المللی خود می‌پردازد.
جستارها به هیچ‌وجه شامل جزئیات کامل نیستند و نمی‌توان به سیر زمانی یا مکانی دست یافت. بیشتر از این که در مکان‌ها یا زمان‌ها سفر کنیم، در بالا و پایین رفتن‌های ذهن و فکر نویسنده سفر می‌کنیم.
شاید به همین دلیل بخش یادداشت‌های من در طاقچه برای این کتاب، شامل انواع واکنش‌ها می‌شود: تایید، رد، تامل، خنده.
در چند نقطه نویسنده به ما نشان می‌دهد که به دنبال کشف خود بدون وابستگی‌ها است. ولی به نظر نمی‌آید که مسیر انتخاب شده مسیر پذیرش و به سامان گرفتن باشد. بیشتر حالت انکار و پس زدن ریشه‌های هویتی دارد که احتمالا در انتخاب این هویت‌ها، نقشی نداشته است.
در نقاط محدودی، نشانه‌هایی از خود تحقیری ملی در مواجهه با سایر ملل دیده می‌شود. ولی از نظر من اهمیت ندارد. مسئله‌ی خیلی مهم‌تری مطرح است:
"هربار در زندگی معنایی می‌یافتم، معنا فقط لحظه‌ای دوام می‌آورد و بعد در انبوهی از ندانستن‌های بسیار دود می‌شد و به هوا می‌رفت. سوالم این نبود که آیا زندگی معنایی دارد یا ندارد. این بود که اصلا چرا باید دنبال معنای زندگی باشم."
در نهایت این‌که بعد از پایان کتاب، این سوال برای من پیش آمد که اگر خانم الیاسی با مکتب عرفانی نجف آشنا می‌شد و قدم در این راه می‌گذاشت، چه اتفاقی می‌افتاد؟
        

27

کسی نمی‌دا
          کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد!

پایان🌿

۶
۰۲
۰۳

درسی که از متن مهزاد الیاسی گرفتم توی دو کلمه خلاصه میشه: 

(روراست بودن با خود)

شاید بشه اسمشو گذاشت خود افشایی. بنظرم نویسنده کتاب کاملا با خودش،احساساتش و تجربه‌ هاش شفافه.
هیچ سانسوری روی خودش اعمال نمی‌کنه گرچه ممکنه انتشارات سانسور جزیی روی متنش وارد کرده باشه...

شیرینی این کتاب به دهنم مزه کرد؛
 نه به خاطر روایت مهزاد از مرگ، سفر یا برداشت های خودمحق پندارش از فرهنگ ایران و جهان،زن بودن و مذهب.

این کتاب رو دوست دارم چون روایت های آدمی رو خوندم که با خودش صادق بود. بنظرم رمز اثربخشی یه متن دقیقا همینه؛ اینکه از عمق وجودت باشه و بتونه اون احساسات پنهانیت رو به کلمه تبدیل کنه.
اگه کسی بتونه روایت هایی شبیه به این، از تجربه زیستش بنویسه خیلی هنر کرده، چون تونسته کلمات صادقش رو از لایه ها و حجاب های مختلف ذهن و عقلش بکشه بیرون.

به افتخار آدم هایی که خودشون و تجربه هاشون رو پذیرفتن و به رشته تحریر در آوردن کف می‌زنم و مهزاد یکی از اون آدماست...
این شب ها که همزمان با خوندن این کتاب روز‌نوشت می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که من نه در روایت نویسی و جستار، توی همین روز نویس هام چقدر با خودم شفافم! و چقدر خودمو سانسور می‌کنم.
بنظرم همه ما باید دفتری داشته باشیم تا کلمه های درونی مون رو با با اعتماد کامل روی ورق های سفیدش حک کنیم. شاید روزی به این تبحر رسیدیم که از دلش جستار یا روایتی دربیاریم؛
روایت ما از پنجره ای که رو به دنیا باز کردیم❤️
‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─
▣⃢🪴 @Anne57
        

38

          📄 #یادداشت 
📘 #و_کسی_نمیداند_در_کدام_زمین_میمیرد
🖋️ #مهزاد_الیاسی
📚 #نشر_اطراف

دوستانم در گروه کتابخوانی که با هم کتاب را خواندیم می‌گویند کتاب جستار است اما من خواننده عادی هستم که با اصطلاحات نویسندگی آشنا نیستم بنابراین یادداشتم بیشتر ناظر به محتواست نه فرم کتاب. 
اسم کتاب برایم جدید بود مخصوصا وقتی در متن کتاب متوجه شدم براساس آیاتی از سوره لقمان است.
و من را به فکر انداخت. 
ظاهرا کتاب سفرنامه است. اینکه دختر مجرد ایرانی تنها به کشورهای مختلف سفر کند برایم شگفت انگیز بود آن هم نه از آن مسافرتهایی که من تجربه میکنم که همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بلکه به صورت بی برنامه قبلی و با کمترین هزینه به صورت هیچهایک یعنی رسیدن به مقصد بدون هزینه. 
شجاعت نویسنده در تجربه های جدید برایم قابل توجه بود البته هنوز هم آن را برای خانم مناسب نميدانم اما آشنایی با افرادی با این روحیات برایم مغتنم بود. 
در این کتاب فقط با توصیف شهرها و آدمهای مختلف روبرو نیستیم و روایت خطی نیست. نویسنده همراه سفر بیرون، در درون خودش تلاطماتی دارد که اصلا برای حل این تلاطم درونی پا به این سفر گذاشته است. قسمتهای زیادی نیمه تمام رها شده و قسمتهایی از توضیحات برایم نامفهوم بود اما آنچه برایم جالب بود حس بی پناهی نویسنده بود که طبق گفته خودش در دوازده سالگی مادرش را از دست داده است. مادر پناه کودکان است پناهی که کودک وقتی بزرگتر شد کم کم می‌فهمد باید پناه قدرتمندتری اختیار کند اما حس کردم نویسنده که در ابتدای نوجوانی بی پناه و تکیه گاه شده، نتوانسته پناه قدرتمندی بیابد درواقع این دوره انتقال برایش طی نشده و همین دلیل زندگی متفاوتش شده و سعی کرده با سفرهای مختلف در آشنایی با آدمها و فرهنگهای مختلف آن را حل کند اما حل نشده. در قسمتی که از توکل صحبت کرده بود فطرت پاک انسان را دیدم که در وجودش زنده است. گر چه قسمتهای زیادی از کتاب نیز خودتحقیری ملی و مذهبی را دیدم و اذیتم کرد. 
در طول داستان با درک دنیای نویسنده و جهان بینی او در مورد مرگ متوجه شدم چرا اسم کتاب را این گونه انتخاب کرده است و این کاملا به محتوای آن نزدیک است. 
کتاب اطلاعاتی در مورد شهرها و کشورهای مختلف به من داد اما آن طور که باید کامل نبود به قول نویسنده هم سفرنامه بود هم نبود و هرچه به انتهای کتاب نزدیکتر می‌شدیم سفر بیشتر جنبه درونی پیدا می‌کرد تا بیرونی. 
جلد کتاب نشان از سفرنامه بودن آن داشت ولی به نظرم اگر عکس کوله پشتی نارنجی نویسنده را هم داشتیم جالبتر میشد. 
در کل کتاب متفاوتی بود قسمتهایی از آن را دوست داشتم و با قسمتهای زیادی مخالف بودم اما گاهی لازم است با نظریات مختلف آشنا شد. 

اردیبهشت ١۴٠٣

@BargiAzDanesh 🌱🌾
.

        

3