بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

علی جاوید

@alijavid

34 دنبال شده

49 دنبال کننده

                      یک رأس کتابخوار
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                همیشه این موضوع در ذهنم بود که اگر در جمعی از افراد از ملت‌های مختلف بودم و حرف از ادبیات شد، هر کدامشان چه نویسنده‌ای از کشورشان را معرفی می‌کنند و با آن فخر فروشی می‌کنند و در قبالشان من باید نام کدام یک از نویسندگان ایرانی را علم کنم.
مثلا ما در مقابل داستایفسکی، موراکامی، یوسا، کامو، آلبرتو منگوئل و... باید چه کسی را از ملت خودمان معرفی کنیم که نوشته‌هایش همه چیز تمام باشند و قابلیت جهانی شدن را داشته باشند؟
تا قبل از خواندن کلیدر واقعا جواب و نمونه قاطعی برای معرفی نداشتم. بله نادر ابراهیمی، رضا امیرخانی، احمد محمود و ... قدر قدرتان ادبیات معاصر ما هستند اما نثرشان آنچنان که باید قابلیت جهانی شدن و فخر فروشی در مقابل دیگر نویسندگان شهیر جهان ندارند.
اما محمود دولت آبادی، از این پس با افتخار و بدون تردید نام او را به عنوان بهترین نویسنده ایرانی میشناسم و عنوان می‌کنم. 

داستان کلیدر، فقط یک داستان با فضای سنتی و دوره قدیم ایران نیست، ریشه‌های ما را نشان می‌دهد. جمله‌هایش دقیق‌ترین و عمیق‌ترین حس و حالات بشر را در قالب کلمه جاری می‌کنند و این اصلا کار ساده‌ای نیست. مگر دیگر نویسندگان به غیر از این کار، طور دیگری  قدرت نمایی کردند؟


کلیدر را حتما همرا با صوت بی‌نظیری که فیدیبو ارائه کرده بخوانید و بشنوید تا به جانتان بنشیند و با ریشه‌هایتان مواجه بشوید.


        
                حیف و صد حیف که قد و اندازه فرم و نوع نگارش این کتاب از محتوای گرانش پایین تر بود. با تمام ارادتی که به جناب عسکری دارم اما این سیاهه‌شان ابدا در حد کتاب نبود، شاید اگر در ستون یک مجله یا روزنامه و یا کپشن اینستاگرام و یا در کانالی به صورت بخش‌های مجزا منتشر  می‌شد مقبولیت و تاثیر بیشتری داشت. اما اصلا قابلیت کتاب شدن نداشت. مخصوصا با آن سیر داستانی خرابی که داشت.

درست است که توصیفات کتاب با روح آدم بازی می‌کنند و گاهی اشک به چشمانت می‌آورند و بعضی از جملات طلایی هستند و توی چشم می‌آیند اما اگر بخواهی در ساحت داستان به آن نگاهش کنی، سراسر ضعف است. شخصیت‌های کم عمق و بی تاثیر و بی سر و ته بودن داستان به شدت توی ذوق می‌زند. حتی شخصیت یحیی که کاراکتر اصلی است با خود حامدعسکری در «خال سیاه عربی» هیچ تفاوتی ندارد. همان است. حتی بعضی از عبارات را هم بدون هیچ تغییری از آن کتاب آورده. واقعا حیف از آن جملات توصیفی زیبا و شاعرانه در مدح اهل بیت که در چنین قالب بدی جای گرفتند. 

 انگار که نویسنده ابتدا با یک ایده شروع به نوشتن داستان کند و وسط کار پشیمان شود و ایده دیگری را دنبال کند و در آخرش هم همه چیز را سمبل کند و بدون اینکه حتی زحمت بازبینی یا بازنویسی را بکشد آن را بدهد به ناشر. ناشر محترم هم که بدش نمی‌آید از شهرت نام یک نویسنده و شاعر به نفع خودش استفاده کند، بدون هیچ ایرادی آن را چاپ می‌کند.

و حیف از حامد عسکری که چنین اثر ضعیفی را منتشر کرده.


        
                واقعا مُردم تا کتاب را تمام کردم! صحنه‌های ملموس و لحن جذاب راوی یک طرف، کش دادن بیش از حد یک صحنه و شخصیت‌ پردازی‌های ضعیف طرف دیگر. آن یکی نمی‌گذاشت کتاب را ببندم، این یکی کلافه‌ام کرده بود. یک جاهایی باید ماشین مطالعه‌ات را روی دنده یک می‌گذاشتی و پایت را تا ته روی‌ گاز فشار میدادی تا بتوانی چند صفحه را رد کنی.

داستان قصد دارد شما را چند روز در اتاقی در بند سه زندان بیندازد تا با چند اعدامی که جرمشان قتل است روزگار بگذرانید. سوژه و نوع بیان داستان به شدت جذاب است اما یکسری عوامل به کتاب گند زده. مثلا در اتاق دو شخصیت به نام دانیال و داود وجود دارند که حضورشان مطلقا هیچ تأثیری در داستان ندارد. از طرفی به دیگر شخصیت‌های اصلی هم آنچنان قوی پرداخته نشده. 
البته شاید بتوان گفت کش دادن صحنه‌ها و خسته کردن مخاطب عامدانه بوده تا آن خستگی و کلافگی شخصیت اصلی داستان را به خواننده القاء کند. اما اگر این قصد هم باشد باز ضعیف عمل شده.

نکته منفی دیگر اینکه در کنار داستان اصلی، یک داستان موازی دیگر هم روایت می‌شود. داستانی از حضرت ابراهیم و اسماعیل که هر چه گشتم جایی پیدا نکردم و بعید می‌دانم مرتبط باشد. این داستان هم مثل کلیدی می‌ماند که برای قفل دیگری است و نویسنده اصرار دارد که آن را به قفل خودش فرو کند و مدام زور می‌زند. حتی پایان بندی داستان را هم با این تمام می‌کند که نقص پایان بندی داستان اصلی خودش  را با آن بپوشاند.

کتاب را به خاطر نویسنده‌اش خواندم که ای کاش نمی‌خواندم. تمام تصورات مثبتم از او خراب شد. با اینکه تا به حال شاگردی او را نکردم اما زیاد شنیدم که در نقد کردن جدی و بی‌رحم است. به نظر اگر نویسنده یک مقداری از آن بی‌رحمی نقدش را در داستانش به کار می‌برد،حداقل با یک خروجی دیگری مواجه بودیم و یا اصلا مواجهه ای دیگر در کار نبود.

        

باشگاه‌ها

دورۀ چهارم حرفه‌ای

31 عضو

پرنده به پرنده: درس هایی چند درباره نوشتن و زندگی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها