بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هر صبح می میریم

هر صبح می میریم

هر صبح می میریم

سیداحمد بطحایی و 1 نفر دیگر
2.9
21 نفر |
13 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

36

خواهم خواند

17

راوی رمان که عکاس مجله بوده در بند اعدامی ها زندانی و در انتظار اجرای حکم است اما پیش از آن در محکمه ای خیالی خود را داوری میکند هرچند در هولناک ترین موقعیت زندگی خود نیز عاشق است. صدای راه رفتن هیتلری توی کریدور هم نمیتواند جلوم را بگیرد سر و صدایش باز شدن در حتی سرباز دستم را میگیرد نمی دانم چرا این قدر مهربان شده بهترین کاری را که می شد در حقم انجام می دهند لااقل از این اتاق خلاصم میکنند. سید احمد بطحایی در رمان هر صبح می میریم رابطه ی میان عشق و گناه و نیز عقوبت و رستگاری انسان مدرن را ترسیم میکند.

لیست‌های مرتبط به هر صبح می میریم

اعترافات یک قاتل: روایت شده در یک شبمیس لونلی هارتزبیمار خاموش

خوانده شده های 1401

65 کتاب

در این لیست کتابهایی که در سال 1401 خوانده ام را قرار می دهم. یکی از بزرگترین چالش‌های همیشگی من این است که هرسال، سرعت و دقتم را در مطالعه بالا ببرم. نوشتن لیست کتاب کمک می‌کند تا شما برای سال آینده، چشم انداز روشن‌تری را داشته باشید و چه بسا چالش های متفاوت‌تری را برای خود برنامه‌ریزی کنید. یکی از الزامات جامعه مدرن، انعطاف‌پذیری در همه‌ی امور است. تفاوتی نمی‌کند که شما در مسیر خوانش خود منعطف باشید یا در سبک زندگی و افکار خود. انعطاف‌پذیری و پذیرش افکار گوناگون، باعث می‌شود تا به جامعه و افراد، احساس همدلی بیشتری داشته باشید. از گذشته، تعصب از ویژگی‌های اخلاقی مورد نکوهش بزرگان و عالمان بوده. چه بسا این سرسختی باعث آسیب‌های فراوان نیز شود چون راه‌های مختلف را برای خود تبدیل به بن‌بست می‌کنیم. این جمله را از من به یاد داشته باشید که "هیچگاه از تغییر نترسید‌. نظم موجود در جهان بزرگ‌تر از تصور ما است."

یادداشت‌های مرتبط به هر صبح می میریم

zahra rashidi

1403/01/17

            
شب‌ها قبل از خواب به سراغش می‌رفتم. تصاویر و فضاسازی کتاب آنقدر قوی بود که در طول روز مدام به احمد و بند اعدامی‌ها فکر می‌کردم. 

احمد به اعدام محکوم شده و منتظر اجرای حکمش است. راوی داستان احمد است. ما صدای راوی را از زندان می‌شنویم. همراه احمد دستمان روی سوسک‌ها می‌رود، نگاهمان روی ترک سقف قفل می‌شود و سرمان را روی بالش چرب و بوی ناگرفته‌اش می‌گذاریم. 

مثل زهر تلخ بود. تلخی‌اش را دوست داشتم؛ اما هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌تر می‌شدم آقای نویسنده ناامیدم می‌کرد.

نویسنده با پرش‌هایی پشت سرهم به خوبی توانسته بود از پس آشفتگی‌های ذهن احمد بربیاید. اما کمیتش توی شخصیت‌پردازی خیلی می‌لنگید. ما تصویر تر‌وتمیز و جان‌داری نه از احمد داشتیم نه از مریم، نه از حبیب، نه دانیال، نه ضیا و نه هیچ‌کدام از شخصیت‌ها. همه‌شان در سطح مانده بودند.

نقطه ضعف دیگر کتاب روایت موازی ابراهیم و اسماعیلِ پیامبر بود. قصه اسماعیل خوب توی داستان حل نشده بود. مثل خورشتی بود که آب و دانش از هم سوا بود‌.

تیر خلاص را هم پایان‌بندی کتاب زد و توی انبوهی از سوال‌ها رهایم کرد.

اگر روحیهٔ حساسی دارید موقع خواندنش خیلی اذیت خواهید شد.
          
            هر صبح می میریم خیلی زود و در همان چند صفحه اول، عنوان روی جلدش را لو می‌دهد.کتاب روایت یک متهم در بند اعدامی‌هاست که خواننده را با افکارش همراه می‌کند.نگفته پیداست که افکار آدمی که قرار است چند روز بعد بمیرد چگونه است!
از افکار احمد،همان زندانی اعدامی که بگذریم کش دادن صحنه‌ها با بیان جزء به جزء  آنچه در آن تصویر است بسیار زجرآور است. مثلا وقتی احمد به انفرادی می‌رود و در آن تاریکی مطلق خودش را لای پتوی زبر و کثیف و بوگندوی روی زمین می‌پیچید،با توصیفات نویسنده کاملا خود را در آن موقعیت احساس می‌کنیم و حتی سوسک‌های مرده و له شده را روی پوست بدنمان حس میکنیم!
نویسنده در بیان این تصاویر بسیار موفق عمل کرده است اما آنچه در آن توفیقی نداشته اصل ماجراست!شما حدودا ۱۰۰ صفحه از ۲۰۰ صفحه را که بخوانید تازه متوجه می‌شوید احمد چرا در زندان است!یا نسیم چه کسی‌ست؟ متاسفانه تا آخر کتاب هم متوجه نمی‌شوید که ضیا،دانیال  و باقی هم‌بندی‌های احمد دقیقا کی هستند!در واقع باید گفت شخصیت پردازی اثر ضعیف است. 
در آخر باید گفت بنده خواندن این کتاب را برای افرادی که روحیه حساس دارند توصیه نمیکنم.
          
            واقعا مُردم تا کتاب را تمام کردم! صحنه‌های ملموس و لحن جذاب راوی یک طرف، کش دادن بیش از حد یک صحنه و شخصیت‌ پردازی‌های ضعیف طرف دیگر. آن یکی نمی‌گذاشت کتاب را ببندم، این یکی کلافه‌ام کرده بود. یک جاهایی باید ماشین مطالعه‌ات را روی دنده یک می‌گذاشتی و پایت را تا ته روی‌ گاز فشار میدادی تا بتوانی چند صفحه را رد کنی.

داستان قصد دارد شما را چند روز در اتاقی در بند سه زندان بیندازد تا با چند اعدامی که جرمشان قتل است روزگار بگذرانید. سوژه و نوع بیان داستان به شدت جذاب است اما یکسری عوامل به کتاب گند زده. مثلا در اتاق دو شخصیت به نام دانیال و داود وجود دارند که حضورشان مطلقا هیچ تأثیری در داستان ندارد. از طرفی به دیگر شخصیت‌های اصلی هم آنچنان قوی پرداخته نشده. 
البته شاید بتوان گفت کش دادن صحنه‌ها و خسته کردن مخاطب عامدانه بوده تا آن خستگی و کلافگی شخصیت اصلی داستان را به خواننده القاء کند. اما اگر این قصد هم باشد باز ضعیف عمل شده.

نکته منفی دیگر اینکه در کنار داستان اصلی، یک داستان موازی دیگر هم روایت می‌شود. داستانی از حضرت ابراهیم و اسماعیل که هر چه گشتم جایی پیدا نکردم و بعید می‌دانم مرتبط باشد. این داستان هم مثل کلیدی می‌ماند که برای قفل دیگری است و نویسنده اصرار دارد که آن را به قفل خودش فرو کند و مدام زور می‌زند. حتی پایان بندی داستان را هم با این تمام می‌کند که نقص پایان بندی داستان اصلی خودش  را با آن بپوشاند.

کتاب را به خاطر نویسنده‌اش خواندم که ای کاش نمی‌خواندم. تمام تصورات مثبتم از او خراب شد. با اینکه تا به حال شاگردی او را نکردم اما زیاد شنیدم که در نقد کردن جدی و بی‌رحم است. به نظر اگر نویسنده یک مقداری از آن بی‌رحمی نقدش را در داستانش به کار می‌برد،حداقل با یک خروجی دیگری مواجه بودیم و یا اصلا مواجهه ای دیگر در کار نبود.

          
            روحانی نویسنده یا نویسنده ی روحانی، مسئله این است.
شاید نتوان در بین مردان و پسران کسی را پیدا کرد که لااقل یک بار در زندگی اش، با خودکار یا مداد یا چوب شوری ادای سیگار کشیدن در نیاورده باشد. 
و کسی به این عزیزان نگفته که :
گیریم سیگارت واقعی باشه.خب که چی؟ 
نویسنده محترم، حاج آقا بطحایی انگار از همین دسته است. جوری ادای برخی نویسندگان غیر متعهدی که به دین و مذهب و آیین مخاطب رحم نمی‌کنند در آورده که کاش کسی بپرسد خب که چی؟ 
حجت الاسلام سید احمد بطحایی در کتاب موضوعی را برای قصه گویی انتخاب کرده که برای عموم مردم گنگ، ناشناخته، موهوم و کمی ترسناک است.
احمد مردی ست که به جرم قتل همسر باردارش در انتظار قصاص است. در دانشگاه حقوق خوانده و با عکاسی برای مجلات روزگار خود را سپری می‌کند. 
داستان گره هایی دارد که نویسنده به خود زحمت باز کردن آن ها را نداده است. حتی سرنخ هایی هم به مخاطب نمی‌دهد که خود زحمت گره گشایی اش را بکشد.
مثلا اینکه مقتول از کجا میدانسته قاتل روزی او را به قتل می‌رساند؟
یا اینکه با وجود عقیم بودن قاتل، مریم چگونه باردار شد؟ آیا پای خیانت در میان است؟
شخصیت هایی در کنار احمد در بند اعدامی ها هستند که برخی از لحاظ شخصیت پردازی بسیار لاغر و نحیف اند مانند دانیال و برخی مانند حبیب با وجود فربه بودن، نه تنها باورپذیر نیستند که ابهاماتی حول آن ها تا انتهای داستان باقی میماند.
انتظار من از حجت الاسلام بطحایی کتابی بود که شبیه کتب غیر متعهد موجود در بازار نباشد.
اگر ندانید که نویسنده محترم روحانی ست، با توجه با اصل داستان و واژه هایی که انگار امضای چنین آثاری محسوب می‌شوند، بعید بود بتوانید به طلبه بودن نویسنده فکر کنید. 
نویسنده ی روحانی کسی ست که می‌نویسند و از قضا روحانی هم هست و شما باید فرم داستان را از نظر تکنیکی بررسی کنید و کاری با روحانی بودن نویسنده نداشته باشید. 
روحانی نویسنده کسی ست که لباس مقدسی به تن دارد و از بین راه های مختلف تبلیغ، نویسندگی را انتخاب کرده است و اینجاست که شأن طلبگی بر شأن نویسندگی غلبه دارد و باید بیشتر بر محتوا تکیه کرد. 
در هر حالت، نویسنده، مخاطب متوقع را از خودش ناامید می‌کند. 

          
            خیلی وقت بود خواندن کتابی انقدر اذیتم نکرده بود!
از ان کتاب هاست که باید یک نفس سرش کشید.
علاقه مندان به قهوه ی تلخ از این یک دم فرو دادن کیف میکنند و ما بقی برای کوتاه شدن طول زهرمار شدنشان
از آنجا که علاقه به تلخی قهوه سلیقه ایست دوست نداشتن های من را هم بگذارید پای سلیقه ام

 نویسنده محترم دست و دل بازی کرده و چند شخصیت را به قصه اش اضافه کرده بی آنکه برایشان نقش های درخوری در نظر بگیرید مثل برخی شخصیت های زندان مثل دانیال و داوود.
در تصویرگری و فضا سازی و نگو نشان بده و مهندسی متن سنگ تمام گذاشته و روزهای کش دار بند سه را کش دار تر کرده آشفتگی احمد را نشانمان داده و خلاصه تکنیک ها کاملا در خدمت داستانش بوده و موفق شده به اعصاب مخاطب خش بیانداز که الحق احسنت دارد.
به طور کلی در عین حال که تلاش شده با روایت های کوتاه کوتاه  شخصیت ها کامل تر جلوه کنند اما پای شخصیت پردازی حتی در شخصیت های اصلی مثل مریم می‌لنگد
  
اما در مجموع با اثری رو به رو هستیم که علاقه مندان به قهوه تلخ میتوانند بر سرش با ما غیر علاقه مندان بنشینند و کل کلی کنند و این یعنی با یک اثر خوب که میتوانیم دوستش نداشته باشیم طرف هستیم.
          
            ن والقَلَم و‌مایسطُرون

کتاب حدودا ۲۰۰ صفحه ای هر صبح میمیریم نوشته سیداحمد بطحائی است که نشر افق زحمت انتشار آن را کشیده.
نوشتن از آن مثل خواندنش سخت است. کتاب داستان اعدامی است به نام احمد و ماجرای هم زیستی او با هم سلولی‌های مانند خودش.
احمد هر روز با دیدن ترک بالای تختش و هجوم خاطرات خوب و بد شروع به نشخوارهای ذهنی میکند. ذهن پر درد، به روان خواننده هم ترک می اندازد.
 احمد یک وراج تمام عیار است، روان شما را دست میگیرد حسابی چپ و راستتان میکند. نویسنده همه چیز را مثل فریم هایی از یک فیلم کاملا ملموس و پر تصویر جلوی چشمت می‌گذارد و تو هربار که کتاب را برمیداری کامت تلخ میشود. احمد عاشقی دیوانه است، عاشقی که معشوقش را کشته و هیچ وقت به این فکر نمیکند که این چه غلطی بود کردم، هیچ وقت فکر نمیکند که حقش بود یا حقم هست. او جور خاصی فکر میکند. جنون آمیز. 
نکته جالب کتاب این است که تو جای احمد می‌ایستی، اصلا خودش میشوی و جنون آمیز فکر میکنی و این مقدمه‌ای میشود برای سخت شدن کار خواننده.
به شدت به کسانی که در نویسندگی دوست دارند مفهوم نگو، نشان بده را خوب بلد شوند توصیه میکنم آن را بخوانند.

#کتاب_بخوانیم 
#هر_صبح_میمیریم
          
            هر صبح می میریم نوشته‌ی سید احمد بطحایی‌است. تا به حال کتابی از او نخوانده‌ام. این کتاب اولین مواجهه‌ام با دنیایی است که در آسمان داستان ساخته است. دنیایی متعلق به یک زندانی محکوم به مرگ.
کتاب از سه بخش تشکیل شده است.روزگار دوزخ،روزگار برزخ و روزگار دنیا. زبان روایت داستان اول شخص است.احمد جوانی است که در بند سه انتظار اعدام را می کشد. شروعی پر قدرت و کِشَنده، هر مخاطبی به دنبال فهم چرایی ماجراست. حال احمد خوب نیست.مشخص است دنیا را در حالتی از کلافگی در حالتی بین خواب و بیداری می بیند. برای رهایی از دیوارهای زندان پرنده‌ی خیالش را رها می کند  تا هرکجا از خاطراتش که می خواهد وقت بگذراند.
چیدمان واژگان و نحوه روایت گسسته، به خواننده نوید یک معما را می دهد.کم کم آدم‌های زندگی احمد را می شناسیم ولی هنوز تا یافتن چرایی حضور او در زندان راهی طولانی در پیش است.
روزگار برزخ طولانی ترین بخش کتاب است.مریم،خاله،بابا،نادر،نسیم و مکان‌ها و افراد فرعی دیگر نیز وارد داستان شده ‌اند.هرکدام پشت پرده‌ای از مه و خواننده چشم انتظار کشف حقیقت.
در این میان حال بد احمد در رفتارهای او و هم بندی‌هایش معلوم است.اتفاقات متعددی رخ می‌دهد. هم بندی هم جایی گوشه ذهن خواننده جا باز می کنند.زندان‌بانها،سلول انفرادی و حتی ترکهای روی دیوارهای بند هم به واسطه بیان بطحایی برای مخاطب مهم می شوند. 
ریتم شروع داستان مناسب است ولی امان از ریتم کشف حقیقت و پرده‌برداری از واقعیت و گره های داستانی! نویسنده به جدی ترین حالت ممکن گره گشایی ماجرا را کش می دهد! اینجاست که ذهن پر از کد و نشانه‌ی خواننده، که منتظر است جایی استفاده از نشان‌هها را برای گره گشایی ماجرا ببیند،خسته می شود!
بدترین اتفاق برای یک خواننده، این است که حس کند نویسنده او را به بازی گرفته است. به خواننده که وقت و احساس و دقتش را به کتاب داده است گویی توهین می‌شود.
به عنوان خواننده دلم می خواست در بخش دوم فریاد بزنم که "لعنتی تمامش کن! چه قدر معطل می کنی؟ جرم چه بوده؟ مجرم چرا مرتکب آن شده؟ بگو .من ناسلامتی خیلی وقت است دنبالت می کنم تا بفهمم"
و‌علاوه بر موارد بالا در بخش دوم داستانی موازی  درباره‌ی ابراهیم و اسماعیل هم به کار اضافه می شود. بالاخره به روزگار دنیا رسیدم. به صورت قطره چکانی و نه شفاف و دلخواه !ماجرا را فهمیدم. ولی هنوز یک دنیا سوال داشتم و تشنه‌ی دانستن بودم.
و متاسفانه داستانی که هنوز کلی چرایی معلوم نشده داشت با یک پایان بندی افتضاح ،تمام شد! پایان بندی به کمک داستان فرعی ابراهیم و اسماعیل.
اینطور کتاب‌ها علاوه بر تلخی ذاتی موضوع ،تلخی مضاعفی هم برای مخاطب به جا می گذرانند و آن هم متوجه نشدن حرف و درون‌مایه اصلی کتاب است که لذت خوانش کتاب را ،لذت همراهی با ویژگی های مثبت کتاب را ، حیف و میل می کند.
همین!
این بود ماجرای کتابی که دوستش نداشتم و قابل توصیه نمی دانم.