یادداشت زهره مرادی

                ن والقَلَم و‌مایسطُرون

کتاب حدودا ۲۰۰ صفحه ای هر صبح میمیریم نوشته سیداحمد بطحائی است که نشر افق زحمت انتشار آن را کشیده.
نوشتن از آن مثل خواندنش سخت است. کتاب داستان اعدامی است به نام احمد و ماجرای هم زیستی او با هم سلولی‌های مانند خودش.
احمد هر روز با دیدن ترک بالای تختش و هجوم خاطرات خوب و بد شروع به نشخوارهای ذهنی میکند. ذهن پر درد، به روان خواننده هم ترک می اندازد.
 احمد یک وراج تمام عیار است، روان شما را دست میگیرد حسابی چپ و راستتان میکند. نویسنده همه چیز را مثل فریم هایی از یک فیلم کاملا ملموس و پر تصویر جلوی چشمت می‌گذارد و تو هربار که کتاب را برمیداری کامت تلخ میشود. احمد عاشقی دیوانه است، عاشقی که معشوقش را کشته و هیچ وقت به این فکر نمیکند که این چه غلطی بود کردم، هیچ وقت فکر نمیکند که حقش بود یا حقم هست. او جور خاصی فکر میکند. جنون آمیز. 
نکته جالب کتاب این است که تو جای احمد می‌ایستی، اصلا خودش میشوی و جنون آمیز فکر میکنی و این مقدمه‌ای میشود برای سخت شدن کار خواننده.
به شدت به کسانی که در نویسندگی دوست دارند مفهوم نگو، نشان بده را خوب بلد شوند توصیه میکنم آن را بخوانند.

#کتاب_بخوانیم 
#هر_صبح_میمیریم
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.