بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بهترین شکل ممکن

بهترین شکل ممکن

بهترین شکل ممکن

3.5
47 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

115

خواهم خواند

18

دقیقه ای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، به نظرش رسید میلیون ها قاتل حرفه ای بر تک تک سلول های خونی اش سوار شده اند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت وتاز می کنند. فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما با احترام به او می گویند از سینما بزند بیرون.احساس کرد درست وقتی که فکر می کرده زندگی برای او به بهترین حالتش رسیده است باید از همه ی چیزهایی که برای به دست آوردن شان جنگیده بود،از همه ی چیزهایی که عمیقا دوست داشت-زنش،دخترهایش،شغلش،خانه اش، موقعیتش دست بردارد.حس کرد کسی که نمی دانست کیست یا چیست ناگهان از او می خواهد بازی را رها کند؛ آن هم دقیقا زمانی که او دارد به بهترین شکل ممکن بازی می کند. برای اولین بار احساس کرد دارد چیزی را از دست می دهد که همیشه فکر می کرد تنها متعلق به خودش بوده است.حس کرد در بازی نابرابری فریب خورده است.مثل کودکی بود که ناگهان اسباب بازی اش را از او گرفته باشند.دلش خواست بزند زیر گریه،دلش خواست جیغ بکشد،اعتراض کند،التماس کند، فحش بدهد.دلش خواست برود وسط خیابان و رو به جایی که نمی دانست کجاست،فریاد بزند: «از جون من چی می خواهید؟»

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بهترین شکل ممکن

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به بهترین شکل ممکن

یادداشت‌های مرتبط به بهترین شکل ممکن

            این کتاب شاید به « بهترین شکل ممکن » نوشته نشده باشد، اما برای من اثری قابل تحسین بود.
با مصطفی مستور آشنایی کمی داشتم، در حد اسم و دیدن کتاب هایش در سر زدن های مکرر من به کتابفروشی های شهر. اولین جرقه خرید این کتاب در سینما خورد! 
وقتی با یکی از دوستانم برای دیدن فیلم تازه آقای شعیبی به سینما رفتیم. به خاطر دارم اواسط هفته بود و جز من و او، دو نفر دیگر در سالن کوچک سینما بودند و انصافاً تماشاچی های فهیمی هم بودند ( فاقد بلاهت های جوانی بودند! )
فیلم بدون قرار قبلی به اتمام رسید. زیبا بود. نیم سطری سفید در تیتراژ سیاه پایانی توجه مرا جلب کرد و چشمانم درخشید: برداشتی آزاد از داستانی نوشته مصطفی مستور 
و نام مصطفی مستور در ذهنم ماند. فیلم خوبی بود و دوست داشتم داستانش را بخوانم. پیگیر شدم و دریافتم آن داستان، یکی از پنج داستان کتاب حاضر است.
فرصتش پیش آمد و کتاب را تهیه کردم. در سه روز تمام شد( به یقین می‌توانستم در نصف روز تمامش کنم! شاید به دلیل قلم روان نویسنده. شاید ایده های خوب. شاید فرم های خلاق. شاید همه شان. شاید هیچکدام! ) و حالا مصطفی مستور را بابت نوشتن این ( به نقل خود او ) گزارش ها، تحسین می‌کنم. 
توصیفاتی که در داستان ها ارائه شده بود حقیقتا به واقعیت نزدیک بود و از ترکیبات ادبی خوبی استفاده شده بود. 
شخصیت پردازی کتاب ( حدودا در تمام داستان ها ) چیزی فراتر از انتظار من ( از نویسنده ای ایرانی که تا آن موقع برایم ناشناس بود ) بود. شخصیت هایی که با تمام وجود عاشق می‌شدند، می‌جنگیدند، می‌خندیدند، می‌مردند! شاید یکی از دلایل زیبایی شخصیت پردازی های این کتاب این باشد که داستان ها برگرفته از کتاب خاطرات آقای مستور است. شخصیت هایی که حقیقتا آدم اند!
درونمایه های داستان ها هم برای داستان کوتاه قابل قبول بود. 
شاید تنها ایرادی که بتوانم از کتاب بگیرم، لَنگ زدن قلم نویسنده در فضاسازی هاست. محدودیت های موجود در داستان کوتاه را می‌دانم، اما داستانی که فضاسازی نداشته باشد، برای من داستانی ناقص است!
و به نقطه انتها برسانیم زیاده گویی هایمان را، این کتاب را بخوانید، چون ارزشش را دارد. هیچکاک می‌گوید: غافلگیری یعنی دو مرد بر سر میز کافه ای درحال گفتگو باشند و به یکباره منفجر شوند! اما تعلیق یعنی مخاطب محرم اسرار باشد و بداند کیفی زیر پای آنهاست که حامل یک بمب مهیب است. تعلیق برای داستان زینت بخش تر است. 
و این داستان ها، تقریباً تمامشان از عنصر غافلگیری استفادهٔ مفرط می‌کنند. 
به زودی از کتاب های آقای مستور یادداشت های بیشتری میگذارم، علاقه مند شدم به ایشان...
          
            این کتاب یک مجموعه داستان از مصطفی مستوره. کلا ۶ تا داستانه که اسم هر داستان یکی از شهرهای ایرانه و من در مورد تک تکشون حرف دارم🤌🏼
داستان اول به اسم "شیراز" به نظرم خوب و معقول بود. 
من این کتابو بلافاصله بعد از ناطور دشت شروع کردم و احساس کردم قلمشون یک کم مشابهه برای همین بیشتر از خوندنش لذت بردم مخصوصا داستان اولش. 
اما داستان دوم به اسم "تهران" به نظرم خیلی مسخره بود. نه اینکه ایده مسخره بوده باشه، به نظرم داستانی که انتخاب کرده بود با نوع تعریفش همخونی نداشت. اینجوری بود که اومده بود از چند خانواده و مشکلاتش هر کدوم یک دو صحنه فقط نوشته بود و بعد تو یک متن جدای از داستان گفته بود که خب داستان همینجا تموم می‌شه حالا بیایید بهتون به طور خلاصه بگم سرنوشت تک تک شخصیت‌ها چی می‌شه. به نظرم این داستان اگر خوب بهش پرداخته می‌شد می‌تونست خودش مستقلا یک کتاب باشه و جالب هم می‌شد یعنی حتی از اون دو تا کتاب من‌گنجشک‌نیستم و روی‌ماه‌خداوندراببوس هم داستان پرمحتواتری به نظر میاد.
بقیه‌ی داستان‌هاش هم به طور کلی خوب بودن ولی اینکه هی اول داستان یا حتی وسطش یک توضیحاتی داده بود اصلا خوشم نیومد. به نظر من داستانی که ضعیف باشه نیاز به توضیح اضافات و روده‌درازی داره. 
به طور کلی از این کتاب خوشم نیومد با اینکه ایده‌های داستان‌ها جالب بودن اما به نظرم سبکی که نویسنده برای بیانشون انتخاب کرده بود اصلا خوب نبود.
          
            زندگی واقعا چیز عجیبی است
از دوازده سالگی به دنبال شناختن خودم و زندگی هستم
معنای زندگی چیست و چرا مهم است؟
و هزاران سوال بی پایان
ولی داستان این کتاب متفاوت است
موقع دیدن فیلم سینمایی با این داستان آشنا شدم
اولین بار سکانسی که آقای حامد زمانی بخشی از کتاب را می خواندند اسم آن را شنیدم
بهترین شکل ممکن
بعد وقتی فیلم تمام شد موقع تیتراژ اسمی به چشمم خورد و در یادم ماند
مصطفی مستور
پیگیر شدم تا در مصاحبه آقای شعیبی به این اسم رسیدم
*بهترین شکل ممکن*
تصمیم گرفتم کتاب را بخوانم 
بخش های از کتاب ، تحلیل کتاب و خلاصه کتاب را خواندم
و مصمم تر شدم تا کتاب را بخوانم
آرام آرام موقع خواندن کتاب انگار داستان را می‌دیدم
انگار داستان مانند یک فیلم سینمایی از جلو چشمانم می گذشت
قبل تر شنیده بودم که قلم آقای مستور سینمایی است
ولی این‌بار انگار این قلم سینمایی به داستان جان بخشیده بود
به طور کل بهترین کتابی بود که تا به حال خوانده ام
راستی 
اگر خواستید فیلمی که درباره آن گفتم را ببینید نام آن بدون قرار قبلی است به کارگردانی بهروز شعیبی