مریم محسنی‌زاده

مریم محسنی‌زاده

بلاگر
@Maryanimator

71 دنبال شده

111 دنبال کننده

            "با کتاب زنــــده‌ام.
با کتاب نفــس می‌کشم."
🎨💻🎬 موشــــــن دیزاینر
فارغ‌التحصیلِ انیمیشنِ هنرهای زیبا
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بلوغ یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مراحل رشد آدمی است. این مرحله اگر با پختگی و رشد عقلی همراه شود، ثمراتش در ادامهٔ مسیر زندگی نمایان خواهد شد.
علی صفایی حائری ذکاوت و خلاقیت به خرج داده و در قالب پنج نامه به فرزندان تازه به بلوغ رسیده‌اش، از مفاهیمی در باب رشد می‌گوید.
او در نامه‌ها به موضوعاتی چون بینش‌ها و گرایش‌ها، سلوک و اخلاق، رضا و رضوان، عمل و بحران‌های عمل می‌پردازد.
از جذابیت نامه‌ها زیبا خطاب قرار دادن فرزندان است؛ مثلاً آیه‌های زندگی،‌ جوانهٔ زندهٔ قلب، میوهٔ دل. 
همچنین مرحوم عین.صاد دعاهای قشنگ و پرخیر و برکتی در حق فرزندان و همسرش می‌کند. او در خلال نامه، جایگاه همسرش را بالا می‌برد و از این جهت به‌طور غیرمستقیم شأن و منزلت مادر را در دید فرزندان زیاد می‌کند.
نامه‌ها به گونه‌ای نوشته شده که مخاطبش با اغماض یک نوجوان تازه به بلوغ رسیده است. سطح معارفی که در آن‌ها مطرح شده بالا بوده و نیازمند است با محاسبه، مراقبه و تفکر همراه شود تا ثمربخش گردد. این دستورالعمل‌ها نه‌تنها در راه سلوک که در تمام وجوه زندگی قابل استفاده می‌باشند. تلنگری‌هایی که عمق وجود و روح آدم را نشانه می‌گیرند و خوشا به حال خواننده‌ای که آن‌ها را با چاشنیِ تأمل و عمل همراه کند که برایش راهساز و کارساز شوند.
مرحوم عین. صاد اشاره می‌کند هدف از نوشتن نامه‌ها، مشخص کردن توشهٔ راه و شناختن مقصد و قدر انسان است. او از راه‌ورسم سلوک، برنامه‌ریزی و استفاده از زمان، اهمیت حرکت و چگونگی حرکت، یافتن نقش و هدف، راهکارهای کاربردی و مفید برای به اتمام رساندن کارها می‌گوید. 
بنابراین در هر نامه مفهومی مورد توجه و بحث قرار گرفته و به شیوهٔ تیتروار تنظیم شده که انسجام بیشتری به متن داده است.
مثلاً نامهٔ اول دربارهٔ بینش‌ها، گرایش‌ها، معرفت، بینات،‌ کتاب و میزان است. نامهٔ دوم به سلوک و اخلاق، هدایت، شُکر و بلاء می‌پردازد. سومین نامه به رضا و رضوان، بحران‌ها و رنج‌ها اشاره دارد. در نامهٔ چهارم عمل، تمامیت عمل، سلامت عمل و بحران‌های آن مطرح می‌شود.
در آخر کتاب هم گُزیده‌ای از اشعار مرحوم عین. صاد ضمیمه شده که همین مفاهیم را به شکل شاعرانه‌ای بیان می‌کند.
      

3

        سال ۱۳۴۴ سمینار سالانهٔ هاروارد از جلال دعوت می‌کند تا در گردهمایی شرکت کند. او بعد از یک سال ممنوعیت خروج از کشور، موفق می‌شود عازم آمریکا شود.
سفر جلال از پاریس به آمریکا و با کشتی صورت می‌گیرد. در پاریس با ژان پل سارتر برخورد می‌کند، اما با او هم‌کلام نمی‌شود.
تقریباً اواخر کتاب، "کارنامهٔ دوماههٔ هاروارد" آمده است که خلاصهٔ تروتمیزتری از اتفاقات سمینار می‌باشد. اینکه هفده نفری از کشورهای مختلف دور هم جمع شدند و در باب ادبیات سخنرانی و بحث داشتند. آن‌ها آثاری مثل "هاکلبری فین"، "آدم نامرئی" و "برهنگان و مردگان" را نقد می‌کردند. بازدید از مدرسه، کارخانه و موزه هم در برنامه‌شان بوده است.
در یکی از جلسات، جلال موضوع "غرب‌زدگی شیطانی است یا رحمانی؟" را مطرح می‌کند که کار به بحث و جدل می‌کشد. این بحث در غالب دو مقالهٔ "غرب زدگی و عواقبش" و "در بداخلاقی و ادبیات" آخر کتاب ضمیمه شده‌. جلال،‌ شرق و غرب را دو مفهوم اقتصادی براساس تولیدکننده و مصرف‌کننده می‌داند؛ ازاین‌رو غرب‌زدگی را نوعی استعمار کلاسیک می‌شمارد و معتقد است غرب، تعیین‌کنندهٔ سرنوشت بازار جهان می‌باشد.
به رسم قلمِ جلال، جملات بدون فعل، زیاد دیده می‌شود. انگار آل‌احمد مبتلا به عبارت "دیگر اینکه..." شده و مکرر آن را به کار می‌برد. 
همچنین لحن‌ جلال عموماً عصبی است و در تحلیل کردن و نظر دادن‌ها حتی به خودش خُرده می‌گیرد. گاهی از حد فراتر می‌رود و نیش و کنایه‌ها دامن آدم‌های ناشناس و حتی هنرمندان سرشناس را در خطاب کردن می‌گیرد.
در خلال این یادداشت‌ها که اغلب گزارش‌وار نوشته شده‌اند، جلال نقد و نظراتش را دربارهٔ سیاست، یهود، خشونت آمریکا، صنعتی شدن چین، آسمان‌خراش‌ها، آلودگی، مطبوعات، معماری، حمل‌ونقل، آب‌وهوا، گیاهان، آداب زندگیِ سرخپوست‌ها، تبعیض نژادی یا غذا خوردن می‌دهد.
جلال از فیلم‌هایی که در سینما دیده تعریف می‌کند؛ فیلمی از آنتونیونی، ساتیا جیت رای، گُدار، الیا کازان، هیچکاک و برگمان. از نمایشگاه نقاشی و گالری‌‌گردی‌ها، مجسمهٔ آزادی، دانشگاه هاروارد، کنسرت، تئاتری از بکت، سخنرانی نورمن میلر، موزهٔ هنر مدرن، موزهٔ گوگن‌هایم، موزهٔ متروپولیتن، موزهٔ علوم‌ و تاریخ طبیعی، استخر و حتی رفتن به بار و خوردن مشروب هم نوشته است.
گاهی آمار و ارقام می‌دهد که به گفتهٔ خودش چون سوال‌کنندهٔ خوبی است می‌پرسد و یادداشت برمی‌دارد؛ اما نمی‌داند برای که و برای چه!
جالب است مدام از خرج و مخارجش می‌نویسد و حساب و کتاب همه چیز را دارد. انگار بعضی از روزانه‌نویسی‌ها فقط گزارشی است از هزینه‌ها.
در جایی از کتاب، جلال آمریکایی‌ها را چنین توصیف می‌کند:" مصرف‌کنندهٔ به اسراف" و یک جا می‌گوید:" و چقدر یهودی در این خراب‌شده می‌پلکد."
جلال در این سفرِ دو ماهه به ایالت بوستون، ماساچوست، مونترآل، شیکاگو، نیویورک و سنت‌لوییس سفر می‌کند.
او در این سفرها با اشخاصی از حوزهٔ سیاست تا هنر دیدار می‌کند؛ وردست کندی و هانیبال الخاص. همچنین با مسافرانی از ملّیت‌های مختلف گپ‌وگفت می‌کند. جوانی ژاپنی از هاراکیری برایش می‌گوید و ادعا می‌کند این خودکشی از ترس و ناامیدی نیست بلکه نوعی اعتراض است؛ چیزی شبیه خودسوزی راهبان بودایی ویتنام که در همان سال‌ها اتفاق می‌افتاد.
همین معاشرت‌ها و گذر زمان، زبان جلال را به مرور بهتر می‌کند و احساس سردرد و خواب‌آلودگیِ ناشی از مدام شنیدنِ زبانی خارجی‌اش برطرف می‌گردد.
کتاب بیشتر به یادداشت‌‌برداری یا گزارشی از سفر شباهت دارد تا سفرنامه. اگر عمر جلال کفاف می‌داد تا دستی به سر و روی متن بکشد و زوائد را حذف کند، احتمالاً سفرنامهٔ پروپیمانی ازش درمی‌آمد.
      

6

        اورسن ولز عموماً به خاطر نوآوری در تکنیک، تغییر قواعد سینمایی، انتخاب زوایای عجیب دوربین و شکست خط روایت در فیلم "همشهری کین" شناخته می‌شود.
"همشهری کین" در نگاه اول فیلمی است دربارهٔ قدرت مطبوعات و رسانه. ازطرفی کین را نماد آمریکایِ اواخر دههٔ سی میلادی می‌دانند، زمانی‌که بزرگ‌ترین بحران اقتصادی سرمایه‌گذاری را از سر گذراند.
ولز وقتی این فیلم را ساخت که محصولات و حتی تصاویر، به صورت انبوه تولید می‌شدند. در فیلم دیالوگی وجود دارد که به همین مسئله اشاره می‌کند:" کین هیچ چیز را دور نمی‌ریخت و همه چیز را تا حد زیادی انباشته می‌کرد".
در "همشهری کین"، شخصیت خبرنگار فقط از ظاهر زندگیِ کین اطلاع دارد و برای پی بردن به کارهای کین، سراغ آخرین کلمه‌ای که گفته می‌رود؛ یعنی "Rosebud". به همین منظور به پنج نفر مراجعه می‌کند تا روایت‌هایشان را بشنود؛ همسر سابق، بهترین دوست، مدیر امور تجاری، قیّم و نوکر کین. ازاین‌رو "همشهری کین" فیلمی است دربارهٔ زاویه دید و نظرگاه که در جستجوی حقیقت، تمام زوایای ممکنِ زندگی کین را نشان می‌دهد.‌ 
خبرنگار در اواخر فیلم می‌گوید:" شاید Rosebud چیزی بود که کین نتوانست به دست آورد یا چیزی بود که از دست داد. هرچه باشد، نمی‌تواند علّت همه چیز را توضیح دهد. فکر نمی‌کنم هیچ کلمه‌ای بتواند زندگی یک انسان را توضیح دهد." این جمله بازگشتی است به گفتارِ ایدئولوژیک که مسئله را به معمای یک شخص تبدیل می‌کند که سرنخی برای پیدا کردنش نیست.
فیلم "همشهری کین" با ردّ روایتی که هالیوود در اواخر دههٔ سی از روانکاوی فروید داشت، از کنار دوران کودکی به عنوان دورهٔ تعیین‌کننده می‌گذرد. همچنین اشاره می‌کند که از دست رفتن کودکی کین به خاطر رسیدن ارثیهٔ کلان به او، به خسرانی بدل می‌شود که باید باقی زندگی خود را صرف جبران آن کند و هرگز موفق نمی‌شود. "همشهری کین" ردّی است بر این تصور که برای فهم یک شخصیت، سندهای عمیقی در کودکی و مسائل جنسی او وجود دارد. زیر و رو کردن خاطرات کین، در نهایت اطلاعات مهمی برای دانستن انگیزهٔ کارهایش به دست نمی‌دهد. بنابراین تِز اصلی "همشهری کین" این است که هر شخص یک معماست. 
به نقل از آندره بازن "همشهری کین" فیلمی است دربارهٔ تراژدی کودکی. پروژهٔ کین این بود که انتقام سرخوردگیِ کودکی‌اش را با رسیدن به قدرت اجتماعی بگیرد و از نظرش این قدرت اجتماعی برای او مثل یک سورتمهٔ غول‌پیکر بود. به گفتهٔ بازن، کین نمادِ یک نظام اجتماعی بود که کودکی‌اش را از دست داده بود و می‌خواست از طریق ابدی کردن فرایندِ جستجوی کودکی، ساختار خود را ادامه دهد.
      

29

        در دورهٔ مدرن وقتی از کار هنری صحبت می‌شود، هر اثری بیش و پیش از هر چیز تأملی دربارهٔ خود آن مدیوم است؛ و در "پرسونا" یعنی سینما. اینجا مسئلهٔ فیلم، خود رسانهٔ سینما و فرایند تکثیر و نمایش فیلم می‌باشد. از اول قرار بود اسم فیلم "سینماتوگراف" باشد و بعد به "پرسونا" تغییر یافت.
"پرسونا" به معنی ماسک است؛ از این منظر فیلم دربارهٔ ماسک‌های مدرن می‌باشد. در "پرسونا"، مرز بین واقعیت و آنچه می‌بینیم و مرز بین فوگلر و خواهر آلما نامشخص است و دائم مخاطب را به تردید می‌اندازد.
ایدهٔ فیلم از شباهت غریب بین دو بازیگرِ زن می‌آید؛ برگمان با دیدن آن‌ها تصمیم می‌گیرد فیلمی دربارهٔ رابطهٔ دو زن، که یکی حرف می‌زند و دیگری سکوت می‌کند، بسازد. فکرها و روایت‌های دو زن به‌تدریج طوری در هم نشت می‌کند که جدا کردنشان سخت می‌شود و در اواخر فیلم وقتی خواهر آلما اعلام می‌کند الیزابت فوگلر نیست، انگار خودش هم به تردید می‌افتد.
"پرسونا" دربارهٔ کسی است که از جهان کناره گرفته و با سکوتش در برابر آن مقاومت می‌کند؛ اما این مقاومت دو بار از طریق ایماژ‌هایی در فیلم شکسته می‌شود. یک بار در اتاق بیمارستان، وقتی تلویزیون مستندی از خودسوزی پخش می‌کند و یک بار در خانهٔ ییلاقی، وقتی فوگلر در کتاب به عکسی تاریخی برمی‌خورد. واکنش او به جهانِ بیرون در این مورد، هستهٔ اصلی "پرسونا" را شکل می‌دهد.
احتمالاً در دل فیلم "پرسونا" یکی از ظریف‌ترین و سیاسی‌ترین ارجاع‌ها به هالوکاست نهفته است؛ فیلم در این مورد فقط گُریزی کوتاه به یک عکس آیکونیک می‌زند. ازاین‌رو دچار نوعی عدم انسجامِ ساختاری می‌شود.
نجفی در تفسیر فیلم به نظریهٔ "نمونهٔ اصیل تجربهٔ مدرنِ" سونتاگ اشاره می‌کند. ویژگی اصلی تجربهٔ مدرن این است که ما فجایعی را از اقصاء نقاط زمین در فواصلی دور تماشا می‌کنیم، آن هم از طریق مدیومی به نام تلویزیون. 
نشان دادن تصاویری از خودسوزی راهب بودایی در تلویزیون و واکنش فوگلر، مخاطب را به این سمت سوق می‌دهد که "سینما درد و رنج افراد را قاب می‌گیرد. سینما به ما اجازه می‌دهد تا درد و رنج واقعی یا شبیه‌سازی‌شدهٔ دیگران را از فاصلهٔ دور یا به عبارتی فاصلهٔ ایمن شاهد باشیم". سونتاگ، چنین همدلی و صمیمیتِ از راه دوری را واکنشی ناشایست و نامربوط می‌داند. 
امروزه رابطهٔ میان سینما و رنجی که آدم‌ها در فاصله‌ای دور می‌کشند، بدل می‌شود به یکی از دغدغه‌های ملموس در فُرم فیلمسازی‌ مدرن و پُست‌مدرن. اینکه "تماشای منظره درد و رنج دیگری به چه معناست؟"
نجفی، سکوت شخصیت در فیلم "پرسونا" را سِلاحی می‌داند برای مقاومت در برابر جهانی که تشنهٔ دائمی بازنماییِ فاجعه‌ها توسط رسانه‌هاست. ازاین‌رو تنش اصلی فیلم را دردی که از دور تجربه می‌شود و موضعی که در قِبالش باید گرفت، در نظر می‌گیرد. 

خلاصهٔ فیلم:
روایت هنرپیشهٔ جوانی به نام الیزابت فوگلر است که بی‌آنکه به لحاظ روحی و جسمی مشکلی داشته باشد، وسط یکی از اجراهایش تصمیم می‌گیرد سکوت کند. او سه ماه در بیمارستان بستری می‌شود. پزشک می‌گوید:" او رویای ناامید بودن محض دارد و می‌خواهد همهٔ نقاب‌هایش را بردارد و به نقاب سکوت روی آورده." بعد از سه ماه، پرستاری به نام خواهر آلما وظیفهٔ مراقبت از فوگلر را به عهده می‌گیرد. الیزابت در بیمارستان به‌طور اتفاقی، تصاویر مستندی از خودسوزی یک راهب بودایی می‌بیند و وحشت می‌کند. همچنین با دریافت نامه‌ و عکسی از همسرش، پس از دیدن عکس پسرش، نامه را با انزجار پاره می‌کند. 
او به همراه خواهر آلما برای گذراندن دوران نقاهت به ویلای تابستانی می‌رود. خواهر آلما مجذوبِ شخصیت فوگلر می‌شود و از رابطه‌ها و خاطراتش برای او می‌گوید؛ از خاطره‌ای که با پسری غریبه کنار ساحل داشته تا تجربهٔ سقط جنین. اما فوگلر همچنان به سکوت خود ادامه می‌دهد. یک روز فوگلر نامه‌ای می‌نویسد و آن را به خواهر آلما می‌دهد تا به دست پزشک برساند. خواهر آلما تصادفاً نامه را می‌خواند و متوجه می‌شود که فوگلر علاوه‌بر حرف‌های شخصی، دربارهٔ گفته‌ها و اعمالی که او نقل کرده نوشته. خواهر آلما به‌شدت ناراحت می‌شود و درصدد انتقام برمی‌آید. 
فوگلر کتابی می‌خواند و به واقعهٔ هولوکاست برمی‌خورد و با هیچ واکنش عاطفی‌ای به عکس خیره می‌شود. در ادامه، رابطهٔ پیچیدهٔ فوگلر و خواهر آلما به جایی می‌رسد که انگار هویّت این دو در هم نشت می‌کند. همسر فوگلر او را با خواهر آلما اشتباه می‌گیرد و خود خواهر آلما این قضیه را می‌پذیرد. در اواخر فیلم دو شخصیت، دیالوگ‌های همدیگر را به زبان می‌آورند و چهره‌هایشان در یک نما با هم یکی می‌شود.
      

6

        جلال در سال ۱۳۴۳، به دعوت کنگرهٔ مردم‌شناسی مسکو، سفری یک ماهه به روسیه داشت. در آن زمان جلال چهل‌ویک ساله بود و حدوداً بیست سالی می‌شد که از حزب توده فاصله گرفته بود.
این سفرنامه از یادداشت‌نویسی جلال فراهم شده است. اگرچه اسم کتاب "سفر روس" است اما در بخش‌هایی از آن، از سفری که در خلالش به ازبکستان، تاشکند و سمرقند هم داشته سخن گفته است. فصل آخر کتاب هم به کنگرهٔ مردم‌شناسی اختصاص دارد.
مقدمهٔ کتاب به قلم شمس، برادر جلال است. زبان سفرنامه، بریده‌بریده، بدون فعل، دارای کنایه و خُرده طنزی می‌باشد. جملات بلند با عطف‌های متعددِ "واو" هم زیاد دیده می‌شود.
جلال در همان ابتدای سفرنامه، به ماجرای دعوتِ دانشگاه هاروارد و بدگمانی‌های اطرافیان به توده‌ای بودنش اشاره‌ای دارد. 
سفر به روس با کشتی "پیونیه‌ر" آغاز می‌شود. جلال در سفرنامه، از گشت‌وگذارهایش در شهر، آداب اجتماعی و فرهنگی روس‌ها، قوانین مربوط به طلاق، هزینهٔ حمل‌ونقل، نظافت شهری، نوع پوشش، برخورد با عابران و رهگذران می‌گوید. او به خیابان‌ها، پارک‌‌ها، کلیساها، موزه‌ها، سیرک و سینما رفته و از تجربیاتش می‌نویسد. دریافت‌هایی که جلال از این سفر دارد، تازه و نو است‌؛ اگرچه مربوط به زمانهٔ دیگری می‌باشد. این تازگی و جذابیت متن، تا نیمهٔ کتاب تداوم داشت. بعد از آن، خواندن کتاب کمی ملال‌آور شده بود؛ چون عموماً متن گزارشی از کارهای روزانه و وقایع تکراری بود.
جلال در خلال گزارش سفرش، نقدش را به پیشرفت و عقب‌ماندگی روس‌ها می‌کند؛ از عکس و مجسمهٔ لنین و استالین و پُز موشک ساختنشان گرفته تا قالی پازیریک و فرش بهارستان ایرانی که از موزه‌هایشان سردرآورده.
در جایی از کتاب، جلال اشاره می‌کند:" برای شناختن یک شهر باید پیاده آن را گشت و با مردمش گپ زد، که من نه وقتش را داشتم و نه زبانش را بلد بودم." در عین حال او تا جایی که می‌شود با مردم گفت‌وگو می‌کند. جالب است در کافه‌ای، خدمتکاری او را شبیه یان فرانکِل یکی از خوانندگان محبوب اوکراینی‌تبارِ اهل شوروی می‌داند. همچنین جلال چند شهر از روسیه را می‌گردد؛ مثل مسکو، لنین‌گراد و باکو (در آن زمان باکو جزو روسیه بوده است) یا سر قبر چخوف و گوگول و مشاهیر روسی می‌رود و از بوی داستان‌های تورگینف و داستایفسکی در مکان‌های مختلف می‌گوید.
با این حال خواندن این سفرنامه جالب بود و جامع‌الاطراف بودن جلال و اطلاعاتش، خواننده را شگفت‌زده می‌کرد.
      

26

        جنبه‌هایی که فیلم از منظرش تحلیل شده بود برایم تازگی داشت‌؛ به جز بخش‌هایی که به فروید مربوط می‌شد. این یادداشت مروری است بر آنچه در کتاب آمده: 
طبق مباحث مطرح‌شده در کتاب "آنی هال" را باید به واسطهٔ شوخی‌ها و جوک‌هایی که دارد، فیلم کمیکِ فرویدی به حساب آورد. ازطرفی به خاطر شباهتش به آثار برگمان، «بوطیقای لُکنت‌زنی» است.
در فیلم‌ "آنی هال"، شخصیت سینگر در جستجوی علت شکستِ رابطه‌اش با آنی هال است. "آنی هال" داستانی است دربارهٔ بازنگری گذشته و کوشش دراماتیک برای اینکه بتوان ازطریق مِیل به روایت، به سراغ خواهش‌های سرکوب‌شده و ضمیر ناخودآگاه رفت.
فروید معتقد است رابطهٔ بین میل و روایت دو سویه است؛ یعنی میل به مثابهٔ یکی از کارکردهای روایت است و روایت هم کاری جز به‌کار‌انداختن میل ندارد. از این رو "آنی هال" فرویدی است که سعی دارد این رابطه را ترجمه‌ای سینمایی کند. "آنی هال" ساختار خود را از تنش درونیِ روایت و محاکات می‌گیرد، اما مخاطب را به درون این تنش می‌کشاند و درگیر تجزیه و تحلیلِ مستمر می‌کند.
همچنین فروید به رؤیاها اشاره می‌کند. رؤیاها، عموماً به‌هم‌ریخته هستند و این موضوع، منطق فیلم‌های آلن را تعریف می‌کند. به تعبیر فروید رؤیاها با ضمیر ناخودآگاه و هستهٔ اصلی مِیل پیوند دارند؛ روایت‌های متلاشی شده‌ای که از سیرِ طبیعی رویدادها پیروی نمی‌کنند. آلن رابطهٔ پیچیده بین مِیل و روایت را از همان آغاز فیلم شکل می‌دهد. شخصیت سینگر می‌گوید با آنی هال به هم زده، اما نمی‌تواند از فکرش خلاص شود. او تلاش می‌کند معنی عشقِ شکست‌خورده را بفهمد و برای فهمش باید دائماً تکرارش کند؛ یعنی به هستهٔ اصلی میلِ روایت برمی‌گردد. او با برگشتن به کودکی‌اش، به شکل فرویدی می‌گوید همیشه رابطه‌اش با جنس مخالف مسئله داشته و این اولین تلاشش برای توضیح شکست رابطهٔ عاشقانه‌اش است.
آلن ادعا می‌کند از دههٔ هفتاد به بعد، بیشتر تحت‌تأثیر برگمان بوده. در فیلم "آنی هال" مانند "پرسونا" با ورود عناصر سرزده از بیرون، نوعی خروج از خطِ روایت دیده می‌شود؛ مثل صحنهٔ احضار مارشال مک لوهان. به این ترتیب آلن با ایجاد نوعی وقفه یا لُکنت در روایت، فیلم را پیش می‌برد.
ازطرفی "آنی هال" بیش از آن‌که اثری «اُتوبیوگرافیک» باشد یا بحران رابطه با زنان را نشان دهد، تلاشی است برای بازآفرینیِ «اُسطورۀ پیگمالیون»؛ یعنی مرد زن را آن‌طور که می‌خواهد می‌سازد و بعد از به کمال رسیدن زن، علیه خودش شورش می‌کند.
      

3

        (وقتی فیلمنامه می‌خونم دلم می‌خواد با هر صفحه‌اش استوری‌بورد بزنم 🥲)
"همشهری کین" به اعتقاد بسیاری از منتقدان، جزو بهترین فیلم‌های تاریخ سینماست. فیلمبرداری متفاوت، نورپردازی جذاب، به‌کارگیری تکنیک Deep Focus و نمای بلند در خدمت داستان، پیچیدگی روایت و شخصیت، راویان متعدد، تنوّع فلش‌بک و داستان‌سرایی نامنظم این فیلم را جلوتر از زمانهٔ خود کرده است.
"همشهری کین" روایتی از کشف راز زندگیِ یک سرمایه‌دار در حوزهٔ نشر و روزنامه است. روایتی از چگونگی تحت‌الشعاع قرار گرفتن ارزش‌های انسانی در اثر مادیات، تنهایی و دوری از عواطف. روایتی از زندگی چارلز فاستر کین، از دید راویان متعدد که قطعات مختلف داستان زندگی‌اش را به هم پیوند می‌زنند تا پرده از شخصیتش بردارند. در نهایت روزنامه‌نگار جوان که در جستجوی پاسخ است، به این نتیجه می‌رسد که هیچ روایتی به تنهایی نمی‌تواند زندگی یک شخص و تأثیراتش را بازگو‌ کند.

پ.ن: فُرمت فیلمنامه به‌خوبی پیاده شده و کُنش و دیالوگ‌ها به راحتی با تغییر چیدمان حروف قابل تشخیص‌اند.
      

16

        "تنها گریه کن" کتاب خوشخوان، شیرین و خواندنی‌ است از زندگیِ اشرف‌السادات منتظری. کتابی که درعین سادگی، روان، پُرکِشش و دوست‌داشتنی است و از زندگی مادر شهید محمد معماریان روایت می‌کند.
بانویی که وقتش را صرف امور خِیر می‌کند؛ از مراسم محرم و فاطمیه بگیر تا تهیهٔ بسته‌های ارزاق و وسایل رفاهی برای خانواده‌های بیمار. 
اشرف‌السادات خانم خوش‌مَشرب، فعّال و جسوری است که خانهٔ نوسازش را وقف کلاس‌های آموزش قرآن و کارهای جهاد و پشتیبانی می‌کند. در مبارزات انقلابی و پشت جبهه هم فعالیت دارد. 
اشرف‌السادات زندگی‌اش با ائمه‌ علیهم‌السلام گِره خورده؛ همیشه ته دلش می‌خواسته جوری امام حسین را یاری کند و پسرش را در این راه می‌دهد. یک جای کتاب می‌گوید:" ما همه چیزمان را با رضایت خدا و پیامبر می‌سنجیدیم و سعی می‌کردیم زندگیمان را حلال بگذرانیم."
معیشتِ مردم، غُصّهٔ جدی اشرف‌السادات است. او هر سَحر، به حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها می‌رود و از ائمه مدد می‌خواهد تا توفیق خدمتگزاری به مردم را، به او بدهند. نویسنده درباره‌اش می‌گوید:" این آدمِ معمولی، قهرمان دوست‌داشتنیِ قصهٔ من شد."
پربیراه نیست که چنین بانویی الگوی مادران بشود و محبتش در دل‌ها بنشیند؛ که در حدیث نبوی آمده است:" محبوب‌ترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که بیشترین سود و خدمت را به مردم عرضه نماید."
اشرف‌السادات تصویری از شجاعت و جسارت، فعّال بودن، ایستادگی، استقامت و توکلِ زنی قوی را در ذهنم زنده می‌کند. با بخش‌های زیادی از کتاب اشک ریختم و منقلب شدم‌.
حال غریبِ جلد و اسم‌ کتاب هم برایم سوال بود که با خواندن کتاب گِرهش گشوده شد.
      

15

        "کازابلانکا" داستان عاشقانهٔ ریک و ایلزا است؛ دو عاشقی که درست بعد از اینکه ریک تصور می‌کند ایلزا ترکش کرده، به‌طور اتفاقی به هم برمی‌خورند و آتش اشتیاق‌شان دوباره برافروخته می‌شود. آن هم زمانی‌که ایلزا همراه شوهرش لازلو در سفر است و قصد مهاجرت به آمریکا دارد. (در بحبوحهٔ جنگ جهانی دوم، افراد زیادی به منظور حفظ امنیت قصد مهاجرت به آمریکا داشتند و از بندر کازابلانکا اقدام می‌کردند). ماجرای ارتباط عاشقانهٔ ریک و ایلزا به ده سال پیش در پاریس برمی‌گردد؛ در آن زمان ایلزا تصور می‌کرد همسرش مُرده و در روزی که قرار بود با ریک‌ فرار کنند، متوجه می‌شود همسرش زنده است و ریک را رها می‌کند. در اواخر فیلم به نظر می‌رسد ایلزا می‌خواهد به عشق گذشته‌اش بازگردد و با ریک باشد، اما ریک علیرغم شخصیت سرد و آیرونیکی که دارد تمایلات آتشین خود را مهار می‌کند. ریک احساس می‌کند ویکتور لازلو کسی است که باید از او حمایت کرد و در جمله‌های پایانی خطاب به ایلزا می‌گوید:" تو بخشی از پروژهٔ ویکتوری." ریک کار ویکتور را ستایش می‌کند و او را نه به عنوان کسی که در رابطهٔ عاشقانه شکستش داده، بلکه به عنوان مبارز، به رسمیت می‌شناسد. در پایان، ریک قهرمانی است که از عشق ایلزا چشم پوشیده و به لازلو کمک می‌کند.
طبق کتاب، مسئلهٔ اصلی در فیلم "کازابلانکا" جواب دادن به این سوال است که چه عملی می‌تواند از نظر اخلاقی درست باشد؟‌ و فیلم در قِبالش چه نگرشی اتخاذ می‌کند؟ که در "کازابلانکا" موضعی رُمانتیک و آیرونیک می‌گیرد. فیلم "کازابلانکا" دو ارزش فردگرایی و عشقِ رمانتیک را به عنوان ارزش‌های مطلق یا چهارچوب فلسفی خود می‌پذیرد. در این فیلم، شخصیت ریک نمادِ یک بی‌ریشهٔ مُدرن و متمدن است که شمایل مُنجی سرگردان دارد. شمایل انسانِ بی‌ریشه‌ای که زندگی‌اش را به خاطر هیچ به خطر می‌اندازد و آدم‌ها را بدون هیچ توقعی نجات می‌دهد. چنین شخصی به هیچ دیاری تعلّق ندارد، نه گذشته‌ای دارد و نه خانواده‌ای. اما ریک که حاضر نیست شرایط و موقعیت خود را فدای وفاداری به دوستش کند، در پایان فیلم همه چیزش را قُمار می‌کند و با این کار موقعیت و قدر و ارج ازدست‌رفته را باز به دست می‌آورد.
به‌طورخلاصه، مضمون مرکزی فیلم "کازابلانکا" تضاد بین اخلاق بورژوایی و اخلاق سیاسی است که در آن نوعی سیاست رمانتیک برنده می‌شود. می‌توان فلسفهٔ فیلم "کازابلانکا" را نوعی نگاه رمانتیکِ آیرونیک برای نجات آیکون‌هایِ ازدست‌رفتهٔ آمریکایی دانست و براساس آن، تنش‌های درونی سرمایه‌داری را دنبال کرد.
      

14

        اشتیاق زیادی برای خواندن رمان "دختر پرتقال" داشتم؛ از نویسنده‌ای که با او به "دنیای سوفی" سفر کرده و از ترکیب فلسفه و رمان لذت برده بودم.
شاید اگر از نوجوانی بخواهیم به یک سوال فلسفی در ظاهر کم‌اهمیت فکر کند، کار سختی باشد، اما اگر همین سؤال در دل داستان پرسیده شود، تأثیر دوچندانی دارد که گوردر به خوبی از پسش برآمده است.
رمان، ماجرای گئورگ ۱۵ ساله است که نامه‌ای از پدر مُرده‌اش دریافت می‌کند. پدر در این نامهٔ طولانی، داستان مرموزِ دختر پرتقال را تعریف می‌کند و سوال‌هایی جدی از فرزندش می‌پرسد که او را به فکر وامی‌دارد.
کتاب با شروعی مبهم و سوال‌برانگیز، ترغیب و کِشش برای خواندن ایجاد می‌کند.
گوردر، تصاویر قشنگی از رابطهٔ پدر و پسر می‌سازد و خواننده را با خود همراه می‌کند. موضوع کتاب دربارهٔ مرگ، زندگی و سرنوشت است و خواننده را به دیدن زندگی از دریچه‌ای متفاوت دعوت می‌کند.
اتفاقات داستان برایم قابل‌پیش‌بینی بود و به نظرم کتاب، بیشتر مناسب نوجوانان است. پیشنهاد می‌کنم نوجوان پس از مطالعه با والدین، به گفتگو بنشیند و از طرز تفکرش نسبت به موضوعاتِ مطرح‌شده صحبت کند.
جالب است بدانید، در مقدمهٔ کتاب آمده که:" نشر "هرمس" و "هوپا" با همکاری آژانس ادبی کیا، حق انحصاری نشر این کتاب را خریداری کرده‌اند و ترجمهٔ آن از سوی سایر ناشران، مخالف عُرف بین‌المللی و اخلاقی است."
      

43

        سوزان ابوالهواء نویسندهٔ فلسطینی_ آمریکایی است که در "زخم داوود" ماجرای چهار نسل از خانواده‌ای فلسطینی را روایت می‌کند. داستانی از ظلم‌ها، رنج‌ها، جنگ، نسل‌کشی، اشغال سرزمین، آوارگی، امید و آرزوهای بربادرفته در کنار فرهنگ، اجتماع، تاریخ، مذهب و اعتقادات فلسطینی‌ها. 
شنیدن اطلاعاتی مربوط به فلسطین و اسرائیل در قالب یک رمان، موجب همذات‌پنداری با شخصیت‌ها و درک بهتر اتفاقات می‌شود.
این رمان را به همراه گروهی جمع‌خوانی کردیم و به همین مناسبت با یک فلسطینیِ ساکن ایران گفتگو شد؛ معلوم شد این قضیه که اسرائیلی‌ها بچه‌ها را می‌دزدیدند و بزرگ می‌کردند، کم و بیش دیده شده و صحّت دارد.
در جایی از کتاب نوشته:" این حقیقتی است انکارناپذیر؛ اسرائیلی‌ها تاریخشان را روی استخوان‌های فلسطینی‌ها نوشتند. ... فلسطینی‌ها به یهودی‌ها پناه دادند اما یهودی‌ها آن‌ها را می‌کشتند."
داستان، شروع گیرا و پرکِششی داشت. نویسنده اطلاعات زیادی را نقل می‌کرد، گاه فقط گزارش می‌داد و سریع از اتفاقات عبور می‌کرد. درحالی‌که موقعیتی مثل روبرویی برادری فلسطینی با برادری اسرائیلی، موقعیت دراماتیکِ جذابی بود که نیاز به پرداخت بیشتر و ارائه تصویر داشت. برعکس، در بخش‌هایی از کتاب نویسنده توصیفاتی می‌آورد که چندان دلپسند نبود یا ضرورت نداشت.‌ 
زاویه دید مدام بین اول شخص‌ها و دانای کل در حال جابه‌جایی بود. در ترجمه هم از زبان محاوره به جای معیار استفاده شده بود که چندان اصولی نیست.
      

5

        "جزء از کل" رمان طنزِ پُست‌مدرنی است که رابطهٔ بین پسر و پدری استرالیایی، به نام جَسپر و مارتین دین را روایت می‌کند. پدر و پسری که رفتارها و عقایدِ عجیب و غریب و البته بانمکی دارند. 
گاهی اوقات عقاید و اصول مُضحک مارتین، در ظاهر فیلسوف‌مآبانه به نظر می‌رسند و گاهی ممکن است متفاوت یا برخلاف عقایدتان باشند. تئوری‌هایی که به‌خوبی به شخصیتش نشسته‌اند و اصلاً گُل‌درشت نیستند.
نویسنده با ذهن پویا و خلاقی که دارد، به ماجراها فرازوفرود می‌دهد و شما را با داستان پیش می‌برد. درست زمانی‌که حوادث به نظرتان خسته‌کننده می‌شوند و از خواندنِ بیهوده‌گویی‌هایِ فیلسوف‌مآبانهٔ مارتین دلزده می‌شوید، با اتفاقِ هیجان‌انگیزِ جدیدی غافلگیرتان می‌کند.
"جزء از کل" اولین کتاب تولتز هست که نامزد جایزهٔ من‌بوکر شده و نویسنده، پنج سال را صرف نوشتن این کتاب کرده است.
باید بگویم خیلی دیر و با احتیاط سراغ این کتاب رفتم، اما از خواندنش لذت بردم. چون عموماً مخاطبان "جزء از کل" در دو کفهٔ ترازو هستند؛ دستهٔ اول گروهی که از کتاب خوششان آمده و دستهٔ دوم، آن‌هایی که موجِ پوچی و منفی‌گرایِ افکار و اعمال شخصیت‌ها دلزده‌شان کرده است.
از جذابیّت‌های کتاب، تِم طنزی است که در شخصیت‌پردازی‌ها، دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها دیده می‌شود. گاهی اوقات این طنزِ تلخ و عمیق من را یاد متن‌های احسان عبدی‌پور می‌انداخت که خواننده را به فکر فرو می‌برد.
نویسنده با نور انداختن به زوایای عمیق و تاریک انسان یا با آوردن مفاهیم و تجربیاتی که در روزمره با آن‌ها سروکار داریم؛ حسِ همذات‌پنداری خواننده را بیشتر می‌کرد. البته تعابیر نو و خلاقانهٔ استیو تولتز و ترجمهٔ خوب پیمان خاکسار هم بی‌تأثیر نبود. 
از طرف دیگر مخاطب با حجمی از ناکامی‌ها، شکست‌ها، سرخوردگی‌ها و افکار پریشان شخصیت‌ها روبه‌رو می‌شود که در ناخودآگاه تأثیر می‌گذارند. درواقع همین زنجیرهٔ مفاهیم ناامیدکننده، بی‌خدایی، فروپاشی‌ها، پوچی، انسان‌گرایی، تناسخ و مرگ که در دلِ اتفاقات و کُنه شخصیت‌ها گنجانده شده عده‌ای را در دستهٔ دوم قرار می‌دهد. بنابراین مطالعهٔ کتاب، به خوانندگانی که دچار چنین حالاتی هستند توصیه نمی‌شود.
      

32

        "چیزهای کوچکی مانند این" داستان مردی است که با دیدن ظلم‌هایی که به زنان می‌شود، دست به اقدامی انسان‌دوستانه می‌زند. 
شخصیت بیل فِرلانگ، تاجر زغال‌سنگ و از اهالی نیوراس ایرلند است که پنج‌دختر دارد. او به ندای قلبش گوش می‌دهد و تبعاتِ کاری که انجام می‌دهد را به جان می‌خرد. داستان حوالی سال ۱۹۸۵، در آستانهٔ کریسمس می‌گذرد و به مسائلِ ظاهراً کوچک در روزهای عادی می‌پردازد که برخلاف تصور، تأثیر بزرگی بر زندگی آدم‌ها به جای می‌گذارند. 
تقریباً اواخر رمان است که نویسنده با عبور از اتفاق‌های روزمره و کوچک، کُنش شخصیت اصلی را به نمایش می‌گذارد؛ بیل که نمی‌تواند ساده از کنار مسائل بگذرد، دست به انتخابی می‌زند که شخصیت حقیقی‌اش را آشکار می‌کند. 
این داستان برگرفته از واقعیت است و به اواسط قرن ۱۸ میلادی برمی‌گردد. زمانی‌که کلیساهای کاتولیکِ ایرلند، یتیم‌خانه‌ها و مؤسساتی را برای پناه دادن به زنان بی‌پناه می‌ساختند. رختشورخانهٔ مَگدالِن نمونه‌ای از این مکان‌ها بوده که با پنجره‌های آهنین شباهت بیشتری به زندان داشته. زن‌ها مورد خشونت، وحشی‌گری و کشتار ازسوی راهبان قرار می‌گرفتند و رنج بسیاری را متحمل می‌شدند. آمار به دست‌آمده نشان می‌دهد چیزی حدود نُه هزار کودک جانشان را در این مؤسسات از دست داده‌اند. با این حساب جای تعجب نیست اگر مردم ایرلند دیدِ بدی نسبت به راهبه‌ها داشته باشند!
کتاب، برندهٔ جایزهٔ "اورول" و نامزد جایزهٔ "بوکر" شده است. داستان، ساختار کلاسیکی دارد. یک‌سوم‌ کتاب به معرفی شخصیت‌ها و فضا مربوط می‌شود که نویسنده به‌خوبی از پسشان برآمده است.
ترجمهٔ نشرِ "گویا" معمولی است و طراحی جلدِ کتاب برگرفته از نقاشیِ بی‌نظیر "شکارچیان در برف" از پیتر بروگل می‌باشد.
نسخهٔ سینمایی این اثر در سال ۲۰۲۴میلادی، به کارگردانی تیم میلانتس و با بازی کیلین مورفی، روانهٔ بازار شد که از ریتم سرد و مشابهی برخوردار است.
      

21

32

باشگاه‌ها

نمایش همه

نَقْلِ رِوایَت

174 عضو

بوطیقای ارسطو: ترجمه ی متن همراه با کنکاشی در تئوری بوطیقا

دورۀ فعال

🌱 تولدی دوباره 🌱

265 عضو

نامه های بلوغ

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها