بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بندها

بندها

بندها

4.1
106 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

146

خواهم خواند

58

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

The Strega Award–winning Italian author’s “scalding and incisive” novel of marriage and family bonds that come undone in the wake of an affair (Library Journal, starred review). A New York Times Notable Book of the Year A Sunday Times and Kirkus Reviews Best Book of the Year Winner of the 2015 Bridge Prize for Best Novel Italy, 1970s. Like many marriages, Vanda and Aldo’s has been subject to strain, attrition, and the burden of routine. Yet it has survived intact. Or so things appear. The rupture in their marriage lies years in the past, but if one looks closely enough, the fissures and fault lines are evident. It is a cracked vase that may shatter at the slightest touch. Or perhaps it has already shattered, and nobody is willing to acknowledge the fact. Domenico Starnone’s thirteenth work of fiction is a powerful short novel about relationships, family, love, and the ineluctable consequences of one’s actions. Known as a consummate stylist and beloved as a talented storyteller, Domenico Starnone is the winner of Italy’s most prestigious literary award, the Strega. “The leanest, most understated and emotionally powerful novel by Domenico Starnone.”―The New York Times

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بندها

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به بندها

یادداشت‌های مرتبط به بندها

فهیمه

1401/01/04

            عالی بود! شروعش درخشان و پایانش غافل‌گیرکننده... 
کتاب سه راوی دارد: واندا، آلدو و آنا. قصد اسپویل ندارم و وارد جزئیات نمی‌شوم، اما حول رابطه‌ای است که از هم می‌پاشد و زخم‌هایی که هیچ‌وقت التیام پیدا نمی‌کنند. 
بخوانیدش. با تمرکز و سرِ صبر. بعد همانطور که لاهیری گفته دوباره بخوانیدش... من هم دوباره می‌خوانم. 

پی‌نوشت ۱:
راستش را بخواهید، من از حدود ۲۰ تا ۲۵ سالگی شیفته‌ی ادبیات ایتالیایی بودم، عاشق کالوینو و موراویا و بنّی و باریکّو. بعد با دِ سِس پِدِس و تامارو گذاشتمش کنار؛ انقدر کنار که حتی نتوانستم النا فرانته‌ها را بخوانم. الان بعد از مدت‌ها این ایتالیایی پُر جان -که شبیه کالوینو و موراویا و  بنّی نیست- حسابی چسبید. دوست دارم دوباره بروم سراغ فرانته‌ها، شاید تا مزه این یکی زیر زبانم است، آن‌ها را هم تمام کنم. 

پی‌نوشت ۲:
همنام و مترجم دردها سال‌ها کتاب‌های مورد‌علاقه‌ام بودند، به همین خاطر وقتی فهمیدم جومپا لاهیری انگلیسی را ول کرده و رفته سراغ ایتالیایی غصه خوردم که احتمالا دیگر از مهاجران و فرزندان‌شان نخواهد نوشت. پاتوق‌ها که ترجمه شد با خوش‌بینی خواندمش، اما باز هم کم مایگی‌اش -در قیاس با کتاب‌های انگلیسی لاهیری- توی ذوقم زد. اما حالا با خواندن بندها، باز به لاهیری امیدوار شده‌ام. نمی‌دانم اولین ترجمه‌اش از ایتالیایی‌ست یا نه، اما انتخاب فوق‌العاده‌ای است. حالا گیرم خودش ننوشته، شبیه کتاب‌های خودش است. درباره‌ی مهاجرت نیست، اما درباره‌ی خانواده و تنهایی است و رابطه‌ی خوشبختی و آزادی. دوستش دارم.
          
            دوستی در تعریف کتاب خوب می گفت"کتابی که همه چیزش راست و ردیف باشد و آن را بخوانی و سر تکان دهی و بگذاری در قفسه ،کتاب خوبی نیست! کتاب خوب کتابی است که تو را به فکر فرو برد.دنبال کسی باشی که در مورد آن گفتگو کنی.ذهنت را مشغول کند و چراها و چگونگی های داستان تو را تحت تاثیر قرار دهد"
کتاب بندها با نام اصلی بند کفش اثر دومنیکو استارنونه یکی از همین بهترینهاست. وقتی کتاب را تمام کردم در بهت فرو رفته بودم و حال غریب و تازه‌ای در قلبم حس می کردم. در سرم افکار گوناگونی چرخ می زد مطمئن بودم که حرف و نگاهی تازه در ذهنم جا گرفته است. 
متخصصان نویسندگی می گویند می‌شود از عادی ترین سوژه‌ها،از اتفاقاتی که بارها و بارها پیش چشم ما رخ داده است،داستان نوشت به شرطی که دریچه‌ی نگاه تازه‌ای به آن واقعه گشوده شود.
بندها بدون شعارزدگی و درگیر کلیشه شدن ،از شخصیت‌هایی می گوید که در خانواده و تحت تاثیر رفتارهای یکدیگر ،کنش های متفاوتی از خود بروز می‌دهند.
ماجرا همان خیانتی است که بارها و بارها موضوع کتاب‌ها و فیلم ها بوده است اما حالا ما به واسطه شناخت روانی درست و نزدیک شدن نویسنده به شخصیتها به شکلی دیگر به آن نگاه می کنیم.
آلدو مردی است که به همسرش خیانت کرده است . فصلی از داستان مختص اوست که از خودش بگوید،از احساسات و دلایل  رفتارهایش.
واندا زنی است که مورد ظلم واقع شده است.او شخصیت بی گناه و سفید داستان نیست او هم قصه ای جالب و شنیدنی دارد و بچه ها مهم‌ترین و برجسته ترین بخش کتاب تاثیر  این حادثه روی رفتار آنهاست.
بندها پر کشش و جذاب شروع می‌شود و در عین سادگی چنان عمقی دارد که علاوه بر تاثیر عمیق روی خواننده،به او اجازه نمی دهد کتاب  را ببندد.بلکه او را ترغیب می کند یک نفس به تماشای داستانی از یک خانواده بنشیند و تا تمام شدن این داستان آرام نگیرد.
عناصر داستان و قلم نویسنده حرفه‌ای و کم نقص است.نحوه پرداخت داستان  ایرادی ندارد. از آن دست کتاب‌هایی است که هیچ وقت فراموشش نخواهید کرد.
همین حالا که مدتی است از خواندن کتاب می گذرد از فکر کردن به ابعاد گوناگون کتاب قلبم به تپش می افتد و دلم می خواهد ساعتها از حیرت و تعجبم و احساسی که از خواندن بندها به من دست داد، صحبت کنم.
کتابی که ساعتها و جلسات زیادی می‌طلبد تا به لایه‌های دقیق و عمیق آن دست یابیم.از آثار بزرگ نمی توان زیاد صحبت کرد.حق مطلب فقط وقتی ادا می شود که خوانندگان این یادداشت ،شروع به خواندن اثر کنند.
یادداشت مترجم در انتهای کتاب نیز(جومپا لاهیری)درخشان  و پر قدرت است و به فهم و درک بهتر و بیشتر اثر کمک خواهد کرد.
داستان مناسب گروه سنی بزرگسال است.
          
            بندها، داستانی پیرامون بندهایی است زندگی خانوادگی و خانواده، بر پای انسان‌ها می‌بندد، بندهایی که لازمه‌ی زندگی خانوادگی است. این بند‌ها می‌توانند خوشایند باشند و نشانه‌ای از امنیت و آرامش یا برعکس می‌توانند نشانه‌ای از اسارت و رنج باشند و اغلب، ترکیبی از هر دو.
استارنونه در کتاب بندها، تصمیم گرفته بُعد تلخ این بندها را به تصویر بکشد، احتمالا به خاطر تغییرات فرهنگی ایتالیا، در قرن گذشته و دور شدن فرهنگ این کشور از سنت‌هایی که بنیان آن، احترام به خانواده و ارزش بخشیدن به آن است و رفتن به سوی فرهنگی که آزادی جنسی و بی‌اعتباری خانواده را ارزش می‌داند.
با این همه، حقیقت تلخی، فارغ از اندیشه‌ی دومنیکو استارنونه، وجود دارد. در بسیاری از زندگی‌ها، روابط خانوادگی برای افراد درگیر، به حق یا ناحق، تبدیل به بندهایی می‌شود که جلوی رشد، تعالی مادی و بعضا معنوی می‌شود. اگر فضای نامحسوس القای تفکر ضد خانواده موجود در کتاب را نادیده بگیریم، کتاب با قدرت این واقعیت تلخ را در کامل‌ترین شکل خود به تصویر کشیده است. 
داستان در مورد خانواده‌ای چهار نفره است، زن و شوهر و پسر و دخترشان، اما در سه بخش روایت شده. بخش اول، در غالب نامه‌های زن به شوهرش، بخش دوم روایت مرد از بندهایی که حس می‌کرده و بخش آخر از زاویه دید دختر خانواده روایت می‌شود.
هنر نویسنده اینجاست که در هر بخش خواننده همدلانه با راوی همراه می‌شود و تا حد قابل توجهی به او حق می‌دهد و این نکته است که این کتاب را به اثری با ارزش برای مطالعه و تامل تبدیل می ‌کند.
طرح روی جلد اصلی کتاب، که تصویری از کفشی مردانه در پای مردی است که بندهایش را به هم گره زده بسیار گویای روایتی است که نویسنده در پی بیان آن بوده که با کج سلیقگی در ترجمه تغییر کرده و به تصویری بی‌ربط تبدیل شده. 
برای من این کتاب، کتابی تلخ اما به دلیل چالش‌های انسانی، جذاب بود. کتابی نیست که به هر کسی آن را توصیه کنم. به ویژه افرادی که در روابط خانوادگی خود دچار چالش هستند. شاید بهترین مخاطب برای این کتاب،نویسندگان، روانشناسان و افرادی که از پیچیدگی‌های روابط انسانی لذت می‌برند باشند.
ترجمه کتاب که توسط امیرمهدی حقیقت انجام شده، خوب و روان است.
این کتاب توسط نشر چشمه چاپ شده است.
          
            آدم احساساتی‌ای نیستم اما اعتراف می‌کنم در فصل اول کتاب، با وندا اشک ریختم، خشمگین شدم، مچاله شدم، شکستم و دوباره بلند شدم.
کتاب، روایت خانواده‌ای چهارنفره است در سه فصل: از زبان مادر، پدر و دختر خانه. خانواده‌ای در ایتالیا که درآستانه وقوع انقلاب جنسی، با خیانت مرد مواجه می‌شود؛ مشخصا به بهانه آزادی تن و اصالت لذت.
روح زنانه واندا -مادر خانواده- و تلاش‌های ناکامش جهت حفظ بنیان خانواده -و حتی جاهایی همراهی با «تغییر نگرش به آزادی»- سراسر داستان جاری‌ست.
و چیزی که شگفت‌زده‌تان می‌کند، شناخت ظرافت‌های روحی زنان، نوع مواجهه آنان با بحران‌ها، و اشاره به پیچیدگی‌های رفتاری‌شان است از طرف نویسنده‌ای که اتفاقا مرد است!
ترجمه هم از نظر من بی‌نقص و بی‌نهایت روان بود.
در آخر کتاب هم یادداشتی از جومپا لاهیری، مترجم انگلیسی کتاب آمده که بهتر دیدم گوشه‌هایی از آن را با شما به اشتراک بگذارم.

پ‌ن:
مطالعه این کتاب را، محترمانه، خواهرانه و بی‌طرفانه به بانوان طرفدار ززآ توصیه می‌کنم.

          
سودآد

1403/01/16

کفش ها را
                کفش ها را پا میکنی.گره اول را محکم می زنی. گره دوم را محکم تر از گره اول.گره آخر را طوری میزنی که به شک‌ می افتی، اصلا دیگر می توانی بازش کنی یا نه؟!.مسیر پر پیچ و خم است. باید از جاده صعب العبوری بگذری.اگر وسط جاده،وقتی بین دو صخره آویزان، بین زمین و آسمان ماندی؛ یکی از کفش ها باز شود چه؟به این نتیجه می رسی کار درست همین است.  حتی باید محکم تر گره می زدی.
کوله را بر می داری. سنگین است. یک بار چک کردی. همه ی چیز هایی است که به آن نیاز داری. از همان اول راه، جای بند کوله ها درد می کند.چند قدم که می روی حس می کنی پاهایت توی کفش زندانی شدند. نوک انگشت هایت را چند بار جمع می کنی شاید کمی جا باز شود. فایده ای ندارد. حالا نبض های پی در پی انگشت ها را به وضوح حس می کنی. به صخره می رسی. صدایی در گوشت می پیچد•فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ• لابد توهم زده ای! بند محکم کفش ها نگذاشته خون به مغزت برسد. اینجا که •طُویٰ• نیست. تو هم موسی نیستی.چند متر عقب تر می روی، خیز بر می داری.می پری !.همان شد که از اول فکر می کردی. حالا بین زمین و آسمان مانده ای.می خواهی به کنج سنگ بزرگی که می بینی پناه ببری. بند کفش ها گیر کرده.از پاهایت هم در نمی آید. زیادی محکم گره زده ای. سنگینی کوله هم تو را به پایین می کشد. یاد آلدو میفتی به بندهایی که او را هم گیر انداخت میافتی. بند حلقه ای که او را به واندا وصل کرده بود. به بند کفش ساندرو که او و آنا را به پدر وصل می کرد. به بندی نامرئی که آلدو را به لیدیا وصل کرده بود .لابد کسی که بند ها را گره زده بود خیلی محکم بسته بود.آنقدر محکم که آدم را خفه می کرد.باید کسی پیدا می شد. از آن اول از سر،بعضی جاها بندها را محکم تر گره می زد. بعضی از بندها را پاره می‌کرد تا آلدو هم مثل تو این طور بین آسمان و زمین معلق نماند.
قرار بود همه مان آزاد باشیم آزاد و رها اما حالا گره های بینمان زیاد شده. هر کسی جایی گیر کرده .هر کاری می‌کنیم این گره های کور باز نمی شود. حق با خدای موسی بود از همان اول بایدبه•فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ•ش گوش می دادیم.این بند ها،این کفش ها،این عشق ها،این وابستگی ها همه دست و پای آدم را می گیرند

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.