مرگ یزدگرد مجلس شاه کشی

مرگ یزدگرد مجلس شاه کشی

مرگ یزدگرد مجلس شاه کشی

4.4
66 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

129

خواهم خواند

55

شابک
0000000118883
تعداد صفحات
72
تاریخ انتشار
1373/11/25

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
آسیابان نه، ای بزرگوان، ای سرداران بلند جایگاه که پا تا سر زره پوشید! آن چه شما اینک می کنید نه دادگری است و نه چیزی دیگر... .

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مرگ یزدگرد مجلس شاه کشی

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مرگ یزدگرد مجلس شاه کشی

یادداشت‌ها

          مرگ یزدگرد نمایشنامه‌ی درخشان بهرام بیضایی در مورد یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی ست که از دست تازیان فرار کرده و به آسیابی می‌گریزد. در آسیاب، آسیابان، همسر و دخترش هستند. سردار و موبد و دیگران از پی پادشاه به آسیاب میرسند و با جسد مردی روبرو میشوند و داستان از اینجا شروع می‌شود. موبد و سردار دست به بازجویی و برپایی دادگاه برای خانواده‌ی آسیابان می‌کنند و در طول نمایشنامه چند روایت از مرگ جسد از زبان خانواده آسیابان بیان میشود و در آخر حقیقت مشخص خواهد شد. دیالوگ های بی نظری توی این نمایشنامه هست که چند تاشو اینجا می نویسم
«
زن: چنین کاری هرگز راهزنان با ما نکرده‌اند
پادشاه (دختر): تو پادشاهان را با راهزنان یکی می‌کنی؟
زن: راهزنان بر تنگدستان می‌بخشایند و پادشاهان نه
»

«
آسیابان: هرچه ما داریم از پادشاه است.
زن: چه می‌گویی مرد! ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است.
»

«
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای، ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.
»

«
این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس باز پس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند
»
        

3

          حالِ خوب.
0- این نمایشنامه رو خیلی با کیفیت خوندم. اول خودِ متن رو با دقت و حواسِ جمع خوندم. گوشه چشمی هم به این داشتم که قراره با جمعی کتاب رو بازخوانی کنیم و درمورش حرف بزنیم، برای همین دقیق‌تر هم شدم.
امروز دورِ هم جمع شده بودیم و فیلمی هم که از روی این متن ساخته بودند رو دیدیم. خوبم دیدیمش. عجب فیلمی بود؛ تحقیقا همه‌چی سرجای خودش بود.
خلاصه تجربه این کتاب ویژه، خاص و بسیار با کیفیت شد.
حاشیه تمام؛ خودِ کتاب.(حیفه تو بهخوان برای این کتاب مرورهایی که نوشته شده مختصره.)

1- اول از همه تسلط بهرام بیضائی بر زبانِ پارسی، تاریخ و اساطیرِ ایران مثال‌زدنی است. در چند صفحه نخستِ مواجهه، صلابتِ زبانِ بیضائی مبهوت می‌کند خواننده را. 
البته این قدرت زبان و استفاده بسیار و عامدانۀ بیضائی از واژه‌های پارسی، حتی واژه‌های کهن، اصلا کاری نمی‌کند که مخاطب احساسِ بیگانه‌بودن با متن داشته باشد. شاید معنای دقیقِ واژه‌ای را ندانی، اما دیالوگ‌ها از بس دقیق در جای خود نشسته اند که خود می‌توانی به راحتی با ضریب خطای پایین، معنای واژه را حدس بزنی.
از ساختار نحوی و گرامری دیالوگ‌ها نگم که بسیار فاخر و روان سامان یافته.
زبانِ بیضائی از سمتِ من تمام، خودتان باید بخوانید تا تجربه کنید. حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی!

2- یک ویژگی مسحورکننده دیالوگ‌نویسی در مرگ یزدگرد این است که هر شخصیت برای خود هویتی مجزا دارد. یعنی زبانِ موبد، با سردار و سرکرده، زبان زن، با آسیابان و دختر توفیر دارد و این دقت، ذکاوت و تواناییِ زبانی و ادبیِ نویسنده را مشخص می‌کند.

3- داستان را اسپویل نمی‌کنم، اما در چند فقره، مخصوصا در موردی خاص، می‌تواند یکی از بهترین مثال‌های «تفنگ چخوف» باشد. واقعا تمیز و حرفه‌ای حواسِ نویسنده به این مهم بوده!(یکی از رفقا می‌گفت از عبارتِ «این مهم» زیاد استفاده می‌کنم. خود مهمه دیگه!)

4- عنصرِ «نمایش در نمایش» در این اثر به بهترین شکل ممکن ارائه شده است. یعنی سه روایتی که زن، دختر و آسیابان از مرگ یزدگرد با همکاری یکدیگر ارائه می‌دهند واقعا عالی است. 
تغییر نظر دختر در آخرای نمایشنامه و دیالوگی که داستانِ مرگ یزدگرد را کاملا تغییر می‌دهند، در فیلم بسیار خوب ساخته شده است. واقعا باورپذیر بود. در این فقره فیلم از کتاب بهتر بود. این خیلی حرف است، چون عجیب کتاب خوب پرداخت شده است.
شاید تفسیری که بتوان از اهمیتِ تکنیکِ «نمایش در نمایش» در این نمایشنامۀ «تاریخی» به دست داد از این قرار باشد که می‌توان سه روایتِ مختلف، از یک واقعه واحد داشت. تاریخ این است: «... پس یزدگرد به‌سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت...». روایتِ تاریخیِ مرگِ یزدگرد، همین تک خطی ساده است، اما کتاب با سه روایتی که می‌سازد، اهمیت روایت‌گری در نقلِ تاریخ را نشان می‌دهد و به هنرمندی تمام این نگاه را نمایندگی کرد. 

5- یکی از بن‌مایه‌های اساسی این نوشته، تصویری است که از رابطه رئیس/مرئوس، ارباب/بنده و امثالهم بدست می‌دهد. این رابطه هم در دیالوگ‌های اعتراضیِ زن هویداست هم در ناله‌ و انابه‌های آسیابان، هم در حقارت و چاکری موبد، سرکرده، سردار و سرباز. واقعا مفهومِ مهمی است که به ظرافت در بطنِ اثر بهش ارجاعاتی داده شده است.
بعد تعریفِ حدودِ مکانی در مفهوم‌سازیِ این رابطه بالا/پایین در اثر مشخص بود. برای مثال حوزه قدرت شاهِ شاهان در تیفسون و کاخِ پادشاهی است، نه خانۀ آسیابان. این دیالوگ زن است؛ زمانی که پادشاه از او درخواستِ غذا می‌کند و با عتاب و خطاب با زن صحبت می‌کند، زن می‌گوید: «[شگفت‌زده] او در خانه‌ی ما به ما فرمان می‌دهد». شاید توی پادشاه در تیسفون نماینده مزدااهورا باشی، اما اینجا مهمانی و دیگر ارباب نیستی. حتی در این بخش از رد و بدل شدن دیالوگ نیز این بن‌مایۀ اساسیِ اثر مشخص است.

6- ویژگیِ مهمِ دیگر اثر که باعث شده است علاوه بر یک متن خوب، فیلمی عالی نیز از متن ساخته شود، این است که مشخص است که بیضائی می‌دانسته قرار است این نمایشنامه را فیلم کند. یعنی هم از پیش در فکر دقیقِ این پروژه بوده است، چون هم فیلم عینِ متن است، هم متن عینِ فیلم. بسیار برایم جالب بود که علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، تدوینِ فیلم را نیز خود بهرام بیضائی انجام داده است.
هرچقدر از فیلم و بازی‌های درخشان و حیرتِ خودم از تمام اجزایش بگویم کم گفته ام. البته شاید فیلم مزاقِ همه را خوش نیاید.
شاید متن برای شما در برخورد اول پیچیدگی زیادی داشته باشد، به علت‌های مختلف ولی به نظرم ویژگی «نمایش در نمایشِ» متن عامل اصلی این پیچیدگی است، اما پس از دیدن فیلم و بازخوانیِ نمایشنامه، حظی می‌برید وصف ناشدنی.
تصویری که از بعضی دیالوگ‌های اثر موقع خواندن در ذهن داشتم هم‌سنگ خودِ فیلم بود. برای مثال:
«دختر گفت: چرا از من می‌پرسی هنگامی که جوابش را داری؟ چرا کاردَت را تیز می‌کنی؟»
اتفاقی که در فیلم افتاد دقیقا معادلِ تصویرِ من از این دیالوگ بود. واقعا نابی بود این تجربه!

7- برای من کتاب از قضی روایتی گیرا و پرکشش داشت. البته با تعاریفِ عمومی از یک متنِ پرکشش کتاب فاصله دارد، اما پایانِ عالی‌ای داشت. از بس روندِ متن عالی بود که همش می‌ترسیدم پایانِ اثر خراب شود؛ اما چه کنم که عالی بود. واقعا عالی.
چقدر صحنه پایانی در فیلم غیرقابلِ انتظار خوش ساخت و بزرگ بود. برخلافِ خودِ فیلم که لوکیشین محدود و کوچکی داشت. سکانس آخر به من اثبات کرد که از قضی، بیضائی بسیار برای این کار وقت گذاشته است و لوکیشن کوچک آن به علت کم‌کاری و... نبوده است. اصلا مگه همه فیلم‌ها قراره لوکیشین فضایی و خارق العاده داشته باشند؟ آنها که داشتند، چه گلی بر سر تجربۀ فیلمی ما زده اند؟

این متن حاصل یک گفت‌وگوی دلچسب در یک ظهر تابستانی است. با تشکر از تمام دست‌اندرکاران :))
جای یه متنِ بلند برای این اثر بی‌نظیر در بهخوان خالی بود که تلاش کردم خوب ازش استفاده کنم. تمامِ ایرادات بر گردۀ نگارنده است.
        

47

در باب پاد
          در باب پادشاهی و مرگ

«پادشاه‌بودن بهتر است یا مرگ؟». در برزخ واپسین لحظات زوال ساسانیان، یکی از سرداران یزدگرد جلوی چشم ما نقش کارآگاهی را بازی می‌کند تا معما را حل کند: چه کسی پادشاه را کشته؟ پادشاه، تجسّد فرّه‌ی ایزدی، اما بدون شک والاتر از آن است که رعیتی بتواند خون او را بریزد. این یک داستان کارآگاهی بی‌بدیل است و یک تراژدی درخشان. در متن بیضایی نقش‌ها بی‌وقفه عوض می‌شوند. دختر نقش پادشاه را بازی می‌کند، زن نقش آسیابان را و ما مدام از خود می‌پرسیم آیا این پادشاه نیست که نقش آسیابان را بازی می‌کند و سپس با بازی‌کردن نقش خودش سعی می‌کند به کارآگاه قصه القا کند که پادشاه مرده؟ از کجا باید فهمید کسی شاه است یا آسیابان؟ و این تازه نخستین پرسش فلسفی-سیاسی بیضایی است. «اگر آسیابان آن میان افتاده پس من که هستم؟». آیا پادشاه مرگ را به اسارت در دست دشمنان ترجیح داده؟ در این صورت آیا فرّه‌ی ایزدی چیزی جز زبونی وحشتی مستمر است که پشت نقاب بکارت و معصومیتی الاهیاتی پنهان شده؟ یا نه، پادشاهی چنان والا چنان از جهان ناسوت زندگان فراتر است که از آن سوی بام، به جانب مغاک مرگ افتاده است؟ بی‌شک هیچ رساله‌‌ای در فلسفه‌ی سیاسی (اگر چنین چیزی در زمانه‌ی ما و به زبان فارسی حتی نوشته شده بود) هرگز حتی نمی‌توانست هوس کند به ژرفای هستی‌شناسی سیاسی بیضایی در این تراژدی نزدیک شود. در متن بیضایی پادشاهی، مرگ و تقدّس در گردابی هایل می‌گردند و در هم می‌تنند تا سرانجام حتی تاریخ را از پای درآورند. این متنی بی‌بدیل است در باب سلطنت و سرچشمه‌های تقدس (مرگ)، یا به عبارت دیگر، الاهیات سیاسی. بیضایی وقفه‌ای ژرف در تسلسل اندیشه‌ای می‌افکند که قرن‌هاست فرودستی مردمی سرخورده را به آرزوی رقّت‌آور قدرت مطلقه پیوند زده است. در تراژدی بیضایی، پادشاه چندان مقدس است که حتی زنده‌بودن برای او تنزّلی و وهنی بیش نیست؛ شأن او بالاتر از این حرف‌هاست! پادشاه برای آنکه بتواند حکمرانی کند باید در جایگاهی چنان قدسی جای گیرد که سرانجام جز جایگاه رهایی از امر زمینی نیست، و این چیست جز مرگ؟! پس بی‌شک حق با زن آسیابان است، که شاید جذاب‌ترین شخصیت کل این تراژدی باشد: «پادشاه پیش از این به دست پادشاه کشته شده بود».
        

0

سامان

سامان

دیروز

          با کدام اسب؟ و من کجا را دارم؟ درهای دنیا به روی من بسته است!

یزدگرد سوم از دست لشگر اعراب فرار میکنه و به خانه یک آسیابان پناه میبره و اونجا کشته میشه. موبد و سردار و سرباز و سرکرده به اونجا میرسند و دادگاهی تشکیل میدند.خانواده آسیابان، متشکل از خودش، زن و دخترش شروع میکنند به تعریف کردن ماجرای کشته شدن یزدگرد سوم و هر دفعه یکی نقش پادشاه رو بر عهده میگیره و روایات متناقضی رو میگند و این روایات گوناگون تا پایان قصه ادامه پیدا میکنه.

به معنی واقعی کلمه « لذت» بردم..هم از خواندن نمایشنامه و کیف کردن از دیالوگهایی چنین محکم و استوار و خواندنی و هم از تماشای فیلمش که با بازی درخشان و فوق العاده سوسن تسلیمی همراه بود.از این شکل نمایش در نمایشی که داشت.از این نقاط اوجی که داشت و گره هایی که هی باز میشد و  ما خیال میکردیم باز شده و در واقع گره دیگری افزوده میشد و این روند تا پایان ادامه داشت.از این متن با صلابت و زبانی که سخت خوان نبود و حتی برای من خواننده عادی ادبیات هم جذابیت زیادی داشت.باید بگذره، باید بازم بخونمش، باید بازم ازش و در موردش بخونم.بیضایی رو باید بخونم، عمیق و درست و زیاد هم باید بخونم.
        

0