یادداشت پیمان قیصری

                مرگ یزدگرد نمایشنامه‌ی درخشان بهرام بیضایی در مورد یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی ست که از دست تازیان فرار کرده و به آسیابی می‌گریزد. در آسیاب، آسیابان، همسر و دخترش هستند. سردار و موبد و دیگران از پی پادشاه به آسیاب میرسند و با جسد مردی روبرو میشوند و داستان از اینجا شروع می‌شود. موبد و سردار دست به بازجویی و برپایی دادگاه برای خانواده‌ی آسیابان می‌کنند و در طول نمایشنامه چند روایت از مرگ جسد از زبان خانواده آسیابان بیان میشود و در آخر حقیقت مشخص خواهد شد. دیالوگ های بی نظری توی این نمایشنامه هست که چند تاشو اینجا می نویسم
«
زن: چنین کاری هرگز راهزنان با ما نکرده‌اند
پادشاه (دختر): تو پادشاهان را با راهزنان یکی می‌کنی؟
زن: راهزنان بر تنگدستان می‌بخشایند و پادشاهان نه
»

«
آسیابان: هرچه ما داریم از پادشاه است.
زن: چه می‌گویی مرد! ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است.
»

«
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای، ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.
»

«
این شوخی نامردان است که امید می‌دهند و سپس باز پس می‌گیرند و بر نومیدشدگان از ته دل می‌خندند
»
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.