محمدماهان بوذری

محمدماهان بوذری

@Mahanboozary

44 دنبال شده

52 دنبال کننده

@Mahan358

یادداشت‌ها

        خیلی حیفه که همچین آثاری از اوریپید نسبت به باقی آثارش مهجور موندن و فقط به آثار شناخته‌شده‌تر و معروف‌تر پرداخته می‌شه؛ در حالی که همین دو نمایش‌نامه و همچنین مجموعهٔ هلن، می‌تونن به خوبی و چه بسا بهتر، جلوه‌گر هنر اوریپید باشن.

دوراهی انتخاب میان فرزند و وطن؛ در نمایش‌نامهٔ اول (ایفی‌ژنی در اولیس) مفهوم تراژدی به همون معنای واقعی‌ و دولت‌شهری‌اش کاملاً ملموسه و آن حس ملی‌گرایی (؟) کاملاً مشهود.
“ این برای یونان است که من باید تو را قربانی کنم - چه بخواهم و چه نخواهم. “
“ یونانیان باید بر بربران فرمان برانند. چرا که آنان برده‌اند و یونانیان آزاد “

نکتهٔ جالب دیگه‌ای که به چشم می‌خوره حول شخصیت کلیتمنسترا بود؛ شخصیتی که در نمایش‌نامهٔ الکترا یا آگاممنون، شخصیتی کاملاً منفور بود اما در این نمایش‌نامه، به این صورت نبود و تا حدودی کارکتری بود که می‌شد باهاش هم‌ذات‌پنداری کرد و اون رو حق دونست. به طور کلی یعنی خیلی فرق وجود داره بین اینکه اول این خونده بشه یا آگاممنون.

گلوک هم اپرایی در سه پرده با همین نام داره که حتما پیشنهاد می‌کنم گوش داده بشه یا دیده بشه:
https://youtu.be/IUKH1yxNMl0?si=3RgfPXlXhlxLDBhN

«ایفی‌ژنی در میان توری‌ها» هم مثل الاهگان انتقام کاملاً در تضاد با تعریف کلاسیک و ارسطوییِ تراژدی بود؛ پایانی خوش و نه‌ مغموم.
      

28

        “هیولاهای موحش بی‌شمارند
…
ولی هیچ یک موحش‌تر از 
هیولای فقر نیست”

اولین اثری بود که از درونمات می‌خوندم و به شدت قوی بود. یک درام فوق‌العاده قوی. 
متن پشت کتاب:
«در دراماتورژیِ دورنمات، فقر نیرومندتر از ملاک‌های اخلاقی بشر است. در ملاقات بانوی سالخورده نیروی ثروت کلیهٔ ملاک‌های باارزش را بی‌اعتبار می‌کند و از بی‌گناهان جنایت‌کار می‌سازد.» 

نکتهٔ جالب و شاید حاشیه‌ای که در شخصیت‌های داستان به نظرم اومد -علاوه بر شخصیت‌پردازی تقریباً پخته‌ای که داشت- این بود که می‌شد هر کدام از شخصیت‌های آن شهر کوچک را تیپ‌ها و نمادهایی از همان شخصیت‌ها، در جامعهٔ کلان‌تر و در مقیاس بزرگ‌تر دانست و این باعث می‌شه که درونمایهٔ اصلی داستان، قابلیت بررسی در سطح جهان‌شمول رو داشته باشه. 

ضمناً اگر فیلم dogville رو دیده باشید، احتمالا شباهتی میان این اثر و اون فیلم پیدا خواهید کرد؛ به شخصه این شباهت رو حس کردم. هم در فضای داستان که شباهتش خیلی پررنگ به چشم می‌‌خوره و خیلی کم هم در درونمایه‌اش.
      

14

        “ آریستوفانیس در اکثر نمایش‌نامه‌هایش از اوریپید به بدی یاد می‌کند و شخصیت‌های نمایش‌نامه‌های او را مسخره می‌کند، ولی در گوشه‌هایی از نمایش‌نامهٔ قورباغه‌ها گاهی به دفاع از او برمی‌خیزد و او را در مقامی برتر از آیسخولوس قرار می‌دهد. این نمایش‌نامهٔ پیچیده در واقع نقد ادبی آثار آیسخولوس و اوریپید است. این نمایش‌نامه داستان نارضایتی دیونوسوس از نمایش‌نامه‌نویسان زمانه است. او به جهان زیرین می‌رود و اوریپید و آیسخولوس را می‌بیند که بر سر تصاحب تخت پادشاهی نزاع می‌کنند. به قصد انتخاب یکی از دو تراژدی‌نویس برای بازگشت به آتن مسابقه‌ای برگزار می‌کند، رقابتی که طی آن دو شاعر به دفاع از آثار خویش همت می‌گمارند و سرانجام شاعر مسن‌تر یعنی آیسخولوس پیروز می‌شود و به آتن بازمی‌گردد. “ [از متن کتاب]

ایده‌اش واقعاً جالب بود و خیلی خیلی جذاب. نمی‌دونم تو ایران تا حالا ازش اجرا ساختند یا نه، امّا به نظر خیلی خفن و جالب می‌شه.
      

7

        “ آریستوفانیس در کمدی‌های نخستین خود، همگان را به صلح دعوت می‌کرد و جنگ را سخت نکوهش می‌نمود. در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها، آریستوفانیس، ذیکئوپلیس (نماد شهروند خوب) را در مقابل لاماخس، جنگجوی خشن قرار می‌دهد. ذیکئوپلیس نماد صلح‌طلبی است و لاماخس نماد جنگ و خون‌ریزی…” [از متن کتاب]
خواندن آخارنی‌ها عذاب بود؛ البته اینکه جزو اولین نمایش‌نامه‌هایش هم هست، بی‌تاثیر نبود. اما از نکاتی که به نظرم جالب توجه بود، اول از همه ضدجنگ بودن آریستوفان است که تجلی این عقیده‌اش در این نمایش و نمایش‌نامه‌های دیگر مشاهده می‌شود. 

نکتهٔ جالب دیگر، این بود که اطلاعات فرامتنی‌ای که مربوط به شرایط اجرا و و در واقع، وجهِ نمایشیِ اثر است، در خلالِ خودِ متن و به طور طبیعی، میان دیالوگ‌ها دیده می‌شد. یعنی این موضوع که بعضی‌ها اشاره می‌کنند که نمایش‌نامه، به تنهایی هویت کاملی ندارد و با نمایش و اجرا است که آن، کامل می‌شود، حداقل از دید من این نظریه، در این اثر نقشی نداشت؛ و به عنوان یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک، حقیقتاً غریب و نوآورانه است؛ یعنی به عنوانِ یک نمایش‌نامه، نقصانی احساس نمی‌شد. شاید بتوان گفت که صرفاً با یک نمایش‌نامهٔ خام روبرو نیستیم، بلکه با یک نمایش و اجرای کامل مواجه هستیم. برای مثال جایی که اوریپید در نمایشنامهٔ آخارنی‌ها می‌گوید: «وقت پایین آمدن ندارم، بگویید صحنه را بچرخانند!» و صحنهٔ گردان می‌چرخد. البته باز هم تأکید می‌کنم این نکات، برای یک نمایش‌نامهٔ کلاسیک یونان باستان، چیز خاص و بدیعی به نظر می‌رسد؛ وگرنه بسامد آن در نمایش‌های مدرن بسیار بالاست. 

موردِ دیگر، منفعت‌طلبی و استفادهٔ هنرمندانهٔ آریستوفان از پتانسیل‌های نمایش‌نامه و شخصیت‌ها، برای بیان عقاید و حرف‌های خودش است؛ یعنی او در قالب نقش‌ها، میان نمایش‌نامه و رد و بدل شدن دیالوگ‌ها، از طرف خود سخن می‌گوید. که البته چیزی طبیعی‌ست؛ اما شیوهٔ بیان خاص و قابل توجهی دارد. 

شاعرانگیِ آریستوفان هم که نیازی به توضیح ندارد. اگر کمی از صفحات آثارش را بخوانید، با وجود اینکه اثر ترجمه‌شده است، کاملا متوجه هوش و زبان هنرمندانهٔ و مؤثر او خواهید شد؛ موردی هم که بیشتر به چشم من خورد، بهره‌گیری از ایهام‌هایی‌ست که میان اسامی برقرار است و ترجمه هم مانع آن نشده است. (به این نکته در یادداشت دربارهٔ سلحشوران اشاره می‌شود)

تمامی انتقادات اجتماعی که در آثار وی بسیار است، شاید در نگاه اول پویا به نظر نیایند و به نظر برسد که صرفا متوجهِ وقایع زمانهٔ خود شاعر است (الحق اسامی و اشارات پیچیده و بسیاری که دارد هم این را اقتضا می‌کند!). در صورتی که کاملاً روابط پنهانی و مشابهی میان وقایع همین زمانه دیده می‌شود و همین است که اثر را ارزشمند می‌کند.
——————————————————-
“ در اکثر آثار آریستوفان، ردپایی از سیاست به چشم می‌خورد. مثلاً در نمایش‌نامهٔ سلحشوران، آریستوفان جنگ قدرت میان کلئون و یک سوسیس‌فروش گمنام را برای به قدرت رسیدن سوسیس‌فروش به نمایش می‌گذارد. مشهور است که خود کلئون از تماشاگران این نمایش بود و در حضور او کسی جرئت ایفای نقش دباغ (کلئون) را نداشت، مگر خود آریستوفانیس…” [از متن کتاب]
چیزی که از همین متن بالا دریافت می‌شود، آزادی بیانی بوده که در آتن وجود داشته و بسیار نکتهٔ جالبی‌ست که در دنیایی که بسیاری افراد، محکوم به این هستند که حرف‌های خود را به صورت پوشیده و با نهایت محافظه‌کاری بیان کنند، در آن دوران، آریستوفان در نمایش سلحشوران، از کلئون انتقاد‌های صریح و بسیار کوبنده‌ای کرده‌ست با وجود اینکه خودِ کلئون در میان تماشاگران بود و نقش وی را، آریستوفان بازی می‌کرد! انتقاد‌ها به طرزی واضح هستند که می‌توان گفت این شاعر توانمند، کلئون را زیر بار سنگین انتقاد، لِه می‌کند! 
صراحت انتقادها:
«بزنید این خائن را، کسی را که در صفوف سلحشوران، بذر پریشانی افشاند، بزنید. این دزد حقوق اجتماعی، این گرداب دهان‌گشودهٔ غارت و چپاول را، این خاریبدیس خوش‌خوراک را بزنید. این خائن را! بزنید، بزنید، بزنید!»

نکتهٔ دیگر که در یک اثر کلاسیک، نو و بدیع جلوه می‌کند، پویایی مخاطب و ارتباط آشکار نویسنده با اوست. آریستوفان آشکارا، در خلال دیالوگ‌ها و از طرف شخصیت‌ها، با تماشاگران ارتباط برقرار می‌کند، از آن‌ها سؤال می‌پرسد و درخواست پیشنهاد می‌کند. 

مورد دیگر که بالاتر به آن اشاره شد، استفاده از اسامی ایهام‌دار به طرزی هوشمندانه بود که در طول این نمایش، کاملا به چشم می‌خورد؛ اسم شخصیتی «دموس» است که به دو معناست: به معنی مردم و نام مردی جوان و فوق‌العاده زیبا. در طول نمایش می‌توان هر دو معنی را جایگزین آن اسم کرد و هر دو هم معنی می‌دهند؛ چه بسا بیان خود را هنرمندانه‌تر و شاعرانه‌تر و شاید پوشیده‌تر کرده است.
      

14

        «آریستوفان با خلق نمایشنامه‌ی اکلسیازوس، نه تنها زن را در ردیف مرد قرار می‌دهد، بلکه او را شایسته‌ی تملک قدرت در جامعه می‌داند. در این نمایشنامه زنی آتنی به نام پراکساگورا، زنان دیگر را بر آن می‌دارد تا به هیبت مردان درآیند و با ورود به مجلس آتن، با صدور رأی علیه مردان، سردمداران حکومت را از میان خود برگزینند» [از متن کتاب]
به عنوان یک اثر کلاسیک، خیلی مدرن به نظر می‌رسید و این موضوع جالب توجه بود. شاید شبیه به یک مانیفست کمدی کمونیسم و بیشتر تفکر مزدکی باشه. در خلال اثر هم کاملا نگاه و دیدِ جامعه‌ی آتنِ اون زمان به زن رو می‌‌شه دریافت کرد و البته بدعتی که به نمایش گذاشته شده.
————————-
«نوع اندیشه‌ی اقتصادی آریستوفانیس نیز در کمدی پلوتس به نمایش درآمده. این اثر بیانگر تفکر آرمان‌گرایانه‌ی آریستوفانیس برای توزیع عادلانه‌ی ثروت میان شهروندان است» [از متن کتاب]
این اثر چه بسا مدرن‌تر از قبلی بود و و به نظرم بسیار هنرمندانه‌تر. محور نمایش و شخصیت‌ها بر پایه‌ی [شاید] یک حسن تعلیل شاعرانه و زیبا می‌گشت که تجلی‌شو بیشتر در شخصیتِ «فقر» به شخصه مشاهده کردم. به طور کلی مدینه‌ی فاضله‌ی آریستوفان رو تو این دو اثر می‌شد عناصرش رو دید؛ تا باقیِ نمایش‌ها چگونه باشه…
————————-
تا اینجای کار از لحاظ محتوایی، به نظرم این دو کمدی که خوندم بیشتر از اکثر تراژدی‌های کلاسیک آدم رو به تفکر وامی‌داره؛ به نظرم می‌تونه به خاطر این باشه که مسائلی که در کمدی‌های آریستوفان بهش پرداخته شده (که خیلی هم وجهه‌ی انتقادی، اجتماعی و سیاسی‌اش پررنگه)، بیشتر دغدغه بشر برای معیشت و زندگی روزمره‌اش باشه تا مسائل عمیق فلسفی. تفاوتِ دیگه‌ای که با تراژدی داره ساختار دیالوگاست که اصلاً طولانی و خسته‌کننده نیست اما شور و هیجان و صلابت تراژدی رو نداره. 
شاید کمدی باید جدی‌تر گرفته بشه!
      

15

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.