یادداشت سامان

سامان

سامان

دیروز

مرگ یزدگرد [مجلس شاه کشی]
        با کدام اسب؟ و من کجا را دارم؟ درهای دنیا به روی من بسته است!

یزدگرد سوم از دست لشگر اعراب فرار میکنه و به خانه یک آسیابان پناه میبره و اونجا کشته میشه. موبد و سردار و سرباز و سرکرده به اونجا میرسند و دادگاهی تشکیل میدند.خانواده آسیابان، متشکل از خودش، زن و دخترش شروع میکنند به تعریف کردن ماجرای کشته شدن یزدگرد سوم و هر دفعه یکی نقش پادشاه رو بر عهده میگیره و روایات متناقضی رو میگند و این روایات گوناگون تا پایان قصه ادامه پیدا میکنه.

به معنی واقعی کلمه « لذت» بردم..هم از خواندن نمایشنامه و کیف کردن از دیالوگهایی چنین محکم و استوار و خواندنی و هم از تماشای فیلمش که با بازی درخشان و فوق العاده سوسن تسلیمی همراه بود.از این شکل نمایش در نمایشی که داشت.از این نقاط اوجی که داشت و گره هایی که هی باز میشد و  ما خیال میکردیم باز شده و در واقع گره دیگری افزوده میشد و این روند تا پایان ادامه داشت.از این متن با صلابت و زبانی که سخت خوان نبود و حتی برای من خواننده عادی ادبیات هم جذابیت زیادی داشت.باید بگذره، باید بازم بخونمش، باید بازم ازش و در موردش بخونم.بیضایی رو باید بخونم، عمیق و درست و زیاد هم باید بخونم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.