7 روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر

7 روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر

7 روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر

4.0
163 نفر |
61 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

273

خواهم خواند

147

شابک
9786007746196
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1398/4/22

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
خانواده صدر عجیبند.
رفتار آنها و کارکترشان آن تکه واقع بین ذهن آدم را که همان تکه بد بینی اش است،به چالش می کشد و درباره حجم نفوذ شر در جهان پیرامونش به شک می اندازد.
آنها خوب اند و بر خوب بودن اصرار دارند.
همان طور که اسرار دارند و برایشان مدرک دارند که آقای صدر زنده است.
جایی در لیبی و روزی بر خواهد گشت.
از این اصرار آنها از این پافشاریشان بر امید و برای امید خوشم می آید.
خوشم هم نیاید تحت تاثیر قرارم می دهد بارها شده خواسته ام صراحت و زمختی به خرج بدهم و بگویم چرا؟
به چی امید دارید؟
ولی هر بار که صدای ملیحه را پشت تلفن از بیروت می شنوم، هر بار که به چشمهای حورا خانم نگاه می کنم،هر بار که خانم خلیلی،خانم آقا موسی،با آن صدای خیلی متین آرام ازم می پرسد(خانواده خوبن؟) و هر بار که در متنی یا یادداشتی که نوشته ام یکی شان با مداد و محتاطانه بودها و داشته های مرا درباره امام موسی صدر به هست و دارد تغییر میدهد کم می آورم.
در برابر تراکم ایمان و فشار امیدواری آنها،کم می آورم ایمان و امید از آن چیزهایی است که آدم در برابرشان کم می آورد.
خلع صلاح می شود
مثل رویارویی با آدمی است که از مرگ نمی ترسد.

      

لیست‌های مرتبط به 7 روایت خصوصی از زندگی سیدموسی صدر

یادداشت‌ها

عطیه م

عطیه م

1400/10/28

          نویسنده با خانواده ی امام موسی صدر گفت و گو کرده و حاصل هفت روایت شده از آدم های مختلف. روایت هایی از فرزندان، همسر، برادر، خواهرها، خواهر زاده و همین طور یک دوست خانوادگی.

خواندن این کتاب برایم دو تا فایده داشت. اولین فایده، کمی بیشتر دانستن درباره ی امام موسی صدر بود. درباره ی خانواده و پیشینه. درباره ی اخلاق و رفتار و شخصیت. قبلش فقط چیزهای مختصری درباره ی فعالیت های ایشان در لبنان می دانستم و قضیه ی ناپدید شدن در لیبی ولی به شخصه تا قبل از خواندن این کتاب چیزی از شخصیت این انسان نمی دانستم.

دومین فایده تحت تاثیر قرار گرفتن بود! به شخصه بر این باورم که همه ی انسان های خدایی و بزرگ تاثیر گذارند. ولی این که این تاثیر بعد از گذشت بیش تر از 30 سال و بدون هیچ مواجهه ای با آن شخصیت باشد، بر می گردد به واسطه ای که دارد این تاثیر را منقل می کند. و به نظرم این کتاب خوب واسطه ای ست! واسطه ای برای قرار گرفتن تحت تاثیر خلقیات و روحیات و منش امام موسی صدر. برای اینکه آدم با خودش فکر کند که شاید من هم بتوانم در حد توانم این طور باشم. اینکه حداقل سعی کنم برای بزرگ تر شدن. خوبی کتاب این بود که به قول خود نویسنده رفته بود سراغ صحنه ها و کلام ها و طنین ها و طیف هایی که گوشت و پوست و خون با خودش بیاورد. چیزهایی که بشود با آن ها یک آدم ساخت. و همین باعث می شد آن انسان روایت شده در کتاب نزدیک و قابل باور باشد برایم. آن قدری که با وجود این که هیچ وقت این شخصیت را ندیده و نشناخته ام، تحت تاثیرش قرار بگیرم و یک تکانی بخورم برای حرکت کردن و بهتر شدن.
        

20

          یک پروژه‌ی کنسل شده + دو فایده

به نظرم بهترین راهِ نوشتنِ زندگی‌نامه، همین مدلی باشد. یعنی برویِ تویِ دلِ زندگیِ یک نفر، و هر چه از او می‌شنوی را بنویسی. نه اینکه بنشینی از اول که فلان فرد کجا به دنیا آمد، پدرش که بود، چند ساله بود که به مکتب رفت... ولی وقتی پریدی تویِ دلِ زندگی، یک‌هو می‌بینی شوکه شده‌ای! با خودت می‌گویی مگر می‌شود یک نفر این‌طور باشد؟ و نویسنده با همین تکنیک، تو را تور کرده. و می‌روی و می‌روی تا وقتی به سرانجام رسیدی. آن‌وقت هست که هم یک زندگی‌نامه خوانده‌ای هم از روایت‌ها لذت برده‌ای.
حالا این سبک روایت‌نویسی را بگذارید کنارِ اینکه قرار است زندگی‌نامه‌ی چه کسی را بخوانید: سیدموسی صدر. شاید کمی اغراق لابه‌لایِ خاطراتی که از نزدیکان نقل می‌شود می‌شد پیدا کرد. اما منصف باشیم، عنوانِ کتاب، یعنی «روایت‌ خصوصی» درست انتخاب شده بود. ولی وقتی کتاب‌هایِ امام موسی صدر را خوانده‌ای، آن‌وقت زندگی‌نامه‌اش حسابی گوارا می‌شود. چون می‌بینی هرآنچه از کتاب‌هایش در می‌آده، همان رفتارش بوده.
شاید بد نباشد این را هم بنویسم که:
‌وقتی چند کتاب از امام موسی صدر را خواندم، فهمیدم باید سراغِ زندگی‌نامه‌اش هم بروم. ولی هی به تعویق می‌افتاد. تا اینکه برای یک پروژه‌ی نویسندگی با من تماس گرفتند. قرار شد چند داستانک از امام موسی صدر بنویسم. اما در فرصت یک روز و نیم! سریع کتاب را به صورت الکترونیک خریدم و به نیت اینکه برایِ نوشتن ایده‌ای به ذهنم بیاید، خواندمش. اما پروژه کنسل شد. ولی دستِ کم برای من این فایده را داشت که فهمیدم می‌توانم در یک روز، یک کتاب بخوانم؛ اگر مجبور باشم!
و یک فایده‌ی دیگر: باید بروم قلمِ جعفریان را دنبال کنم. به نظرم قلم رو به راهی دارد.
اگر این متن را خواندید، بگویید کتابِ بعدی، کدام کتاب جعفریان را بخوانم و چرا؟
        

28

          سید موسی صدر به روایتِ نزدیکانش. روایت های غریبی است. به نظرم شیوه‌ی روایت‌گری، متناسب با هر شخصیت (به قولِ نویسنده: کاراکتر) است. شاید بهتر باشد واژه‌ی کاراکتر را به کار ببرم. کاراکترِ صدری (فرزند اول) و حورا صدر (دخترِ اول) به دلِ من بسیار نشست. صدری فرزندِ اول است، هنگامی که حدود بیست و چند سالش بوده پدرش را ندیده، از نبودن پدر شکایت می کند، اما نه از این که فقط نیست، از این‌که نیست تا با او دعوا کند، از این که نیست تا پدر را به خاطرِ «خود-نشناساندن» تخطئه کند. رابطه‌ی پدری و پسریِ امام موسی صدر و صدری، برایِ من جالب، جذاب، گیرا و البته محلِ تامل بود. روایتِ حورا نیز، به سببِ اهمیتِ مقامِ «زن» در اندیشه‌ی امام موسی صدر، دلنشین بود. روایت های خواهر های امام، با نمک و دوست داشتنی بود.
به نظرِ من از مزیت های کتاب این بود که در جاهایی، اسطوره زدایی می‌کرد. به این مهم، روایتِ صدری خیلی کمک می‌کرد. معمولاً ما، هنگامی کسی نیست، چنان بزرگش می‌کنیم که هر کس سراغِ او می‌خواهد برود، به محضِ مواجهه، باید خیلی او را بشکند. تا حدودی، این روایت ها، که از نزدیکانِ امام است، کمک می‌کند تا «امام را معصوم ندانیم».
به خلافِ رویه‌ی اسطوره ساز –و سپس اسطوره پرستِ ما- اگر کسی می‌خواهد امام موسی صدر را بشناسد، لازم است اندیشه های ایشان را بشناسد. کتاب های ایشان –که نوشته ها و سخنرانی های ایشان است- در دسترس است. شاید مقامِ خوبی برای تاسف خوردن باشد؛ چون می‌دانم روی امام موسی صدر آن قدر ها مانور نداده اند. تنها مانورِ موجود از ایشان، ربوده شدن است. اما باید از نزدیک ببینید و بخوانید، و ببینید چه مانورها دارد.

تاریخ اتمام مطالعه: 17 دی 96
        

5

          هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر، روایت امام موسی صدر از زاویه دید جذاب اعضای خانواده و دوستانش است. حبیبه جعفریان در این کتاب، به بخش‌های از زندگی این اسطوره پرداخته که در پرتوی فعالیت‌های درخشانش کمتر دیده شده.
این کتاب در واقع شامل هشت روایت است که روتیت صفر، روایت ملیحه صدر، فرزند کوچک سید موسی است که با عنوان روایتِ بعد نوشته شده است. روایت های بعدی مربوط به پروین خلیلی همسر ایشان،صدرالدین صدر و حورا پسر و دختر ارشد امام موسی و علی آقا و خواهران ایشان و در نهایت روایت فاطمه صدرعاملی خواهرزاده و ام غیاث دوست خانوادگی شان است.
روایت ها همه از یک زاویه دید نوشته نشده اند. روایت پروین خلیلی سوم شخص و روایت خواهران به شکل مصاحبه‌ای چند نفر است. هرچند که به نظر من روایت پروین خلیلی کاملا قابلیت نوشته شدن از زبان اول شخص را داشت و چه بسا اثر گذارتر می‌شد. 
روایت صدرالدین و حورا، بین روایت‌های کتاب بیش از بقیه بر من اثر داشت، حتی با این دو روایت گریستم. حال و هوای روابط پدر و پسری صدرالدین و این فاصله‌ای که میان پدری اسطوره‌ای و پسری که همیشه درگیر این سوال است که آیا می‌توانسته مانند پدر باشد یا نه، خواننده را به دنبال خود می‌کشد. روایت حورا و فاطمه و ام‌غیاث نیز زیبایی ظرافت و ملاطفت سید موسی صدر را در ارتباطش با زنان و دختران را به تصویر می‌کشد.
روایت خواهران و علی آقا بیشتر به روابط خانوادگی او قبل از ازدواج و به ویژه رفتار پدر بزرگوارشان پرداخته.
روایت پروین خانم اما، روایت فداکاری‌های بی‌چشم داشت زنی است که حتی خودش هم از عمق فداکاری‌اش نیز باخبر نیست. در واقع تنها روایت کتاب که به نظرم باید بسیار بهتر و عمیق‌تر و احتمالا راوی اول شخص به آن پرداخته می‌شد که نشده و به نظر من حق مطلب را نتوانسته ادا کند.
قلم روان و شیوای حبیبه جعفریان ما را در کتاب با خود همراه می‌کند و می‌توان این کتاب کم حجم را یک نفس خواند.
این کتاب توسط نشر سپیده باوران چاپ شده است.
        

5

          اگر قرار باشد میان ۱۲جلد گالینگور قطع وزیری سخنرانی‌ها و مکتوبات امام موسی صدر -که متأسفانه تا کنون به فارسی منتشر نشده است.- یا ۷روایت خصوصی قطع جیبی با قطر نیم سانتی‌متر یکی را انتخاب کنم، انتخابم دومی است. راستش مدتی است به حقایق مکتوب بدبین شده‌ام. گیرم من معدن حقایق مکتوب یا مثلا حامل قرآن. «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» را چه می خواهم بکنم؟ گویی بخشی از حقایق باید به چیز دیگری ترجمه شود. هر صاحب مصحفی پیامبر نیست. اگر نه سی.دی جامع الأحادیث نور از هر علامه‌ای عالم‌تر است. نگاه پیامبر، لبخندش، از پا افتادنش، شکایتش، دعایش، طرز نشستنش، نحوه‌ی گام برداشتنش، امیدش، استئصالش، خنده‌های بلند بلندش، گریه‌های بی‌قرارش، بازی‌اش با بچه‌ها، شوخی‌اش با بزرگ‌ترها، جهادش، خشمش، مدارایش و تار و پود و لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش تنزلات حقیقت است. راستش مدتی است از تنزلات کلامی حقیقت خسته‌ام. حقیقت باید به چیزی از جنس انسان تنزل یابد تا منِ کورباطن فرزند دنیای مدرن بتوانم لمسش کنم، تماشایش کنم، ببویمش، با او تکلم کنم، با او دعوا کنم، برایش ناز کنم، از او کتک بخورم، انتظارش را بکشم، از برخوردم با او پشیمان شوم، درس بگیرم، اشکش بلرزاندم، دلتنگش شوم و چیزهایی از این جنس. شناسنامه و کارنامه و صحیفه‌ی سخنرانی‌های پدر به کار یتیم نمی‌آید. یتیم کسی را می‌خواهد که برایش پدری کند. امام صدر برای یتیمان آل محمد پدری کرد. انتخابم ۷روایت خصوصی است چون روایت تنزلات انسانی حقیقت است و این به طبع دنیازده و چشمان کور من خوش‌تر می‌آید.
        

7

قبل‌ترها ب
          قبل‌ترها با یک بنده خدایی بعد از ازدواج و بچه‌دار شدنش حرف میزدم، بحث رسید به آرزوها، برایم گفت قبلترها دوست داشته روزی نوبل ببرد(!) اما حالا فهمیده زندگی همین عادی گذراندن روزمره است . اصلا همین عادی بودن و عادی زیستن به نوعی خودش موفقیت است.
در مواجهه با آدمهای دورم که وارد زندگی بزرگسالی شدند دیدم خیلی‌ها و نه همه آنها قید آرزوهای بلند را زدند و همه به همان حرف رسیدند به اینکه همین که عادی زندگی و روزمره بگذرانند کافیست‌. شعارشان هم این است بگذار شوهر کنی، بگذار بچه بیاید میبینی به زندگی عادی راضی میشوی. (انگار آدمهای دیوانه خانه و زندگی و بچه نداشتند !)کتاب هفت روایت را که می‌خواندم احساس کردم گمشده‌ای از ته قلبم را پیدا کردم با سطر به سطرش بغض میکردم و دلم میخواست بعد از هر قسمت آن ساعتها گریه کنم . 
شاید اگر کسی روایت زندگی امام موسی صدر را بشنود یا بخواند بگوید برای فیلم‌هاست، رویایی است و نشدنی (!)
شبیه موسی صدر شدن سخت است اما چرا آرزو بلند نکنم؟ من آدم رویاهای بلندم، آدم دیوانه زندگی کردن، آدم معمولی نبودن 
دوست دارم زندگی برایم چرخش اینطور بچرخد که هیچ چیز عادی نباشد، دوست ندارم روزی بگویم همین عادی زندگی کردن کافیست، دلم میخواهد زندگی و مرگ و خواب و بیداری دیوانه وار باشد . 
شبیه موسی صدر شدن رویایی است بزرگ 
آدمی که در راه اهداف مقدس و بلند همه لحظات زندگیش میگذرد 
نوشتم میگذرد چون دوست دارم فکر کنم او هنوز هم روی این کره خاکی هست
اما از قدیم می‌گفتند آرزو به جوانان عیب نیست 
بقول گفتنی 
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل 
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم 
همین؛
این کتاب سه از پنج قرار تابستانه من است .
۱۷ تیر ۳
        

6

          بسم الله 


رو به روی دانشگاه تهران بساط می کند. پرتره مشاهیر می فروشد. عکس هایِ روی شاسی جورواجورند. چهره های مذهبی و تاریخی و سیاسی و ورزشی.. 

فرقی نمی کند ماهی چند بار از آن پیاده رو رد شوم. هر بار باید بایستم رو به روی عکس هایش. عکس امام موسی صدر بیشتر وقت ها گوشه سمت چپ است. کنار عکس امام خمینی. بعد از عکس او معمولا تابلوی دیگری نیست. کفپوش پیاده رو است. 

 فروشنده هر بار می گوید: کارتخوان هم داریم. من عکس را توی دستم نگه می دارم. به چشم های امام موسی خیره می شوم. دلم می خواهد عکس را بخرم. خیلی زیاد. دلم می خواهد بگذارمش کنار عکس شهید همت. توی کتابخانه. توی چشم. ولی نمی توانم. هر بار وقتی به چشم های امام موسی خیره می شوم این جمله از کتاب هفت روایت خصوصی  را یکی توی سرم می خواند. بلند می خواند. آن قدر بلند که عکس را برمی گردانم سر جایش. همان گوشه سمت چپ. کنار عکس امام خمینی. چسبیده به کفپوش پیاده رو.


"چند شب پیش محسن کمالیان از من پرسید: آیا تو زنده ای؟ من با سرزنش نگاهش کردم و گفتم که مگر به نظر او غیر از این می رسد؟ جواب داد: اگر واقعا فکر می کنی پدرت زنده است، چه طور می توانی بنشینی؟ بخوابی؟چه طور می توانی هر روز کیفت را دستت بگیری و بروی دفترت کار کنی؟ چرا نمی روی توی خیابان فریاد بزنی؟ چرا نمی روی؟ چرا نشسته ای؟ " 



امام موسی صدر برای من مرده بود. شهید شده بود یعنی. نمی توانستم قبول کنم که بعد از ناپدید شدن، زنده اش گذاشته باشند. تا روزی که کتاب هفت روایت خصوصی را خواندم. چند بار خواندم؟ حسابش از دستم رفته. بعد از هر بار خواندن امام موسی برایم عزیز تر شد. زنده تر شد. و دیگر دلم نمی خواست که پایان ماجرای ناپدید شدنش، نقطه شهادت بگذارم. 

اگر عکسش را بخرم، اگر عکس را بگذارم توی کتابخانه. توی چشم. اگر بعد از هر بار دیدنش مثل قبل بنشینم و بخوابم و بروم سراغ زندگی ام و توی خیابان فریاد نزنم چی؟  


نه بهتر است عکس او توی چشم نباشد. عکس بلاتکلیفی و حیرانی  آدمیزاد توی چشم نباشد. عکس مردی که نه مرده و نه شهید شده. مردی که گم شده. سال هاست گم شده..
        

25