یادداشت‌های Taha. b (45)

Taha. b

Taha. b

1404/3/29

          چارلی  وقتی از دانشگاه درحال بازگشت به خانه ست شک میکنه که رانندهٔ  اتومبیل یک قاتل سریالی باشه... 

تمام کتاب در یک ماشین و در یک شب اتفاق می افته و همین یعنی باید انقدر پرکشش باشه که خسته کننده نشه 
به نظرم از پس این مسئولیت بر اومده و اصلا خسته کننده نیست و پر کششه 
ولی موضوع اینه برای هیجان انگیز بودن چقدر قراره منطق رو رعایت کنیم؟ متاسفانه دست نویسنده عیان بود، یعنی یک سری حوادث به صورت خیلی اتفاقی برای حفظ شدن ریتم داستان ایجاد میشه یعنی دست نویسنده است که مثلا یک هو درِ داشبورد ماشین باز میشه و یا کارت ماشین از جیب راننده بیرون می افته، مشخصه که یک سلسله حوادث به صورت خیلی اتفاقی برای آگاه کردن شخصیت اصلی گذاشته شده و مشخصا همچین اتفاقاتی در زندگی واقعی به این شیوه ممکن نیست 

رفرنس هایی که به فیلم های کلاسیک قدیمی میده جذابه و آدم رو سر ذوق میاره 
پیچش های داستانی خوبی هم داره که باز از همون دست نویسنده نشأت میگیره  ( البته پیچش پایانی بسیار اضافی و به دور از منطِقه) 

پایانش هم یک سور به پایان های سریال های صدا و سیما در دهه ۸۰ زده 

        

5

Taha. b

Taha. b

1404/3/20

« - آره بد
          « - آره بد نیست بخونیش .  ولی شاید بهتر باشه از آخر شروع کنی و بعد همینطور برگردی عقب اما قبلش بهتره یه جایی رو پیدا کنی که بشینی »   (جملهٔ پایانی کتاب ) 

فقط میتونم بگم حیرت آور ،  حیرت آور ،  حیرت آور 
انتخاب این کتاب خیلی اتفاقی بود و همیشه باید به انتخاب های اتفاقی ایمان داشت 
فیلمش رو ندیده بودم و با پیشنهاد یکی از دوستان و خالی از هر گونه ایده ای کتاب رو شروعش کردم، مواجه اولم اینجوری بود که : فکر نمی کردم به کتابای عاشقانه که ادای فلسفی بودن در میارن علاقه داشته باشه 
بعد رفت جلو تر،  دیدم که چقدر حرف های فلسفی ش خسته کننده نیست وچقدر ادا نیست و همراه کنندست و کاملا قابل درک 
بعد رفت جلو تر و راز آلود تر شد، راز آلود تر، راز آلود تر  و عاشقانه تبدیل شد به سورئال و هی ترسناک تر شد و ترسناک تر ( تغییر ژانرش به شدت هنرمندانه ست طوری که مخاطب رو به بیرون پرتاب نمیکنه) 
و پایان، پایان شاهکار و اعجاب آورش 
فکر میکنید نمیشه پایان یه کتاب کل کتاب رو تغییر بده؟ فکر نمیکنید بشه تو صفحات آخر به کلی ابهام ریز و درشت پاسخ داد؟ فکر نمیکنید پایان یه کتاب کاری کنه کل کتاب تغییر کنه و اون کتابی نباشه که شما داشتید میخوندید؟ تو این فکرم که تمومش کنم درست همین کار رو میکنه 

این کتاب رو باید دوبار خوند و قطعا بار دوم لذت بیشتری برده میشه ،  لذت کشف ،  جای جای کتاب کد هایی گذاشته که وقتی پایان رو میفهمی تازه همه چیز روشن میشه 
« لذت کشف! » 

بعد از پایان متنی کتاب رفتم یه بخش هاییش رو هم با صدای بهار کاتوزی گوش کردم ( در کل کتاب صوتی زیاد گوش نکردم ولی به نظرم از پسش بر اومده بود) و  هر کلمه کتاب معنا دار شده بود تمام کلماتش جا افتاده بود، انگار باید تا پایان صبر میکردی تا بتونی سیر فلسفه کتاب رو درک کنی باید بگم تو چقدر نابغه ای ایان رید 
🔴 پیش به سوی فیلمش و مشتاقم ببینم، یک سوم پایانی کتاب چطوری به تصویر کشیده شده که قطعا کار بسیار سختیه 
        

5

Taha. b

Taha. b

1404/3/11

          میکُشم چون دوست ندارم هوش مصنوعی به تو آسیبی وارد کند.... 


گروگانگیری همیشه یک موضوع منحصر به فرد و احتمالا ترغیب کننده برای مطالعه ، حالا همین گروگانگیری ترکیب شده با ژانر تخیلی و موضوع هوش مصنوعی که این روز ها همه یک جور های با این قضیه درگیرن 
علم پیشرفت کرده و ماشین های بدون سرنشین تولید شده، خیابان ها خالی از ترافیک و تصادف های وحشتناک شده ولی در این بین کلی انسان و راننده بیکار شدن 
گروهکی که تصمیم به هک این ماشین ها میگیره 
و حالا یا تولید این ماشین ها متوقف میشه یا چند ماشین که مسافر ها در اون حبس شدن  همزمان و در یک نقطه نابود میشن 

داستانی درمورد انسانیت و تصمیم های درونی، انسان برای نجات خودش تا کجا ها پیش میره و چه دروغ هایی در این راه گفته میشه؟ 
اگر به شما مهلت صحبت برای نجات جونتون رو میدادن فقط وجه مثبتتون رو نشون میدادین یا واقعیت؟ 
این داستان جذاب است چون انسان جذاب است، چون اخلاقیات و درونیات انسان جذاب است

بخش هایی در کتاب افت میکنه و خسته کننده میشه و با فلش بک های نابجایی مواجه هستیم که مخاطب رو از اثر بیرون میندازه ولی هستهٔ تشکیل دهنده ماجرا انقدر جذاب هست که لحظه ای برای خوندنش نشه درنگ کرد 
پایان بندی؟ به شخصه دوست نداشتم 

🔴 در امتیاز دست و دلبازی به خرج دادم 

پ. ن: این کتاب مثل صدای آخر خط همین نویسنده باید با محدودیت سنی مواجه بشه 
        

21

Taha. b

Taha. b

1404/1/10

          بعد از کلی ایدهٔ تکراری و کلیشه ای توی رمانای جنایی بالاخره با یه ایده ناب و جدید روبرو شدم و با فهمیدن خلاصه داستان درنگ نکردم 
داستان درمورد یه موسسه است به نام صدای آخر خط، کار موسسه به این صورته که افراد افسرده و نا امید و کسایی که میخوان درد و دل کنن میتونن زنگ بزنن به این موسسه و این موسسه هم موظفه بدون قضاوت به حرف های این آدما گوش بده و حتی اگر اون آدم درحال خودکشی بود حق هیچ دخالتی ندارن 
و حالا لورا که در این موسسه کار میکنه قوانین این موسسه رو زیر پا میذاره و دخالت میکنه و اونم نه از وجهه مثبتش بلکه کاری میکنه طرف مقابل خودش رو بکشه چون از شنیدن نفس های آخر یه آدم لذت میبره... 
به معنای واقعی کلمه یک « تریلر » درست و حسابی محسوب میشه و معمای خاصی رو دنبال نمیکنه بیشتر به تعقیب و گریز و نقشه کشی قهرمان و ضد قهرمان میپردازه 
البته پیچش های داستانی و پلات توییست های ریز اما شوکه کننده ای هم داره که واقعا جذابن 
🔴 فضا بسیار تاریک و سنگینه و پر است از خودکشی و شرح روش های خودکشی و ناهنجاری های اجتماعی برای همین به همه توصیه نمیشه 
🔴 شخصیت پردازی به معنای واقعی کلمه بی نظیره و با یه شخصیت روبرو هستیم که شیطان کامله و یکی از پلید ترین شخصیت هارو من توی این کتاب دیدم و تا عمق جان متنفر شدن هم با این کتاب تجربه کردم 
🔴 بعضی وقت ها زیادی کند و کشدار میشه و زودتر از موعد هم میتونست تموم بشه اما انقدر مهیج هست که توی یک روز و نیم تمومش کردم 
درکل کتاب خوبی بود با یک ایدهٔ فوق العاده که بسیار اعصاب مخاطب از این همه تاریکی و فضای کتاب خرد میشه و تا پایان کتاب همینطور به مخاطب زخم میزنه و دریغ از یک نقطهٔ روشن و در آخر هم مخاطب رو بدون بخیه رها میکنه 
و در پایان ما ماندیمو امید به اینکه بعد از پایان کتاب و شاید بعد ها اتفاقی که خوشایند مخاطبه بیفته و حق به حق دار برسه درحالی که تا پایان کتاب عدالت سر بریده میشه 
        

20

Taha. b

Taha. b

1404/1/6

          راهنمای کشف قتل به صورت غیر واقعی
. 
. 
کتاب روی خط تینیجری درحال راه رفتنه و بعضی وقتا از خط عبور میکنه و بعضی وقتا هم روی همین خط درحال گذره 
این کتاب بیشتر از اینکه در ژانر جنایی طبقه بندی بشه باید در ژانر ماجراجویی قرار بگیره، خود نویسنده تصمیم گرفته داستان رو در فضای آرومِ بدون تشنج روایت کنه و خطری شخصیت هارو تهدید نکنه و همین تصمیم هم هیجان رو از بطن داستان میگیره 
البته از این نمیشه گذشت داستان هوشمندانه است و پیچش های داستانی بسیار خوبی داره 
اما برای همین پیچش های داستانی هم نویسنده شخصیت هارو برنامه ریزی میکنه که ما به اونها شک کنیم ولی در پایان اونها رو رها میکنه و چرایی اتفاقاتی که شخصیت های مشکوک ساختن رو توضیح نمیده 
برای مثال یک شخصیت مشکوک با شخصیت مشکوک دیگری قرار میگذاره و به مخاطب شوک ارتباط این دو رو میده و از قضا در پایان فصل این کار رو میکنه که مخاطب در خماری بمونه و از قضا دیگه هیچ اهمیتی به این دوتا نمیده در پایان هم یکی غیر از شخصیت های مشکوک قاتل اعلام میشه و ما اصلا دیگه به چرایی ارتباط اون دو شخصیت کاری نداریم و من به این میگم باگ خود خواستهٔ نویسنده
و از این هم نمیشه گذشت که اگه به جای دختر خوب هالی جکسون یه کاراگاه پیر بازنشسته معما رو حل میکرد چقدر داستان منطقی تر و جذاب تر میشد، حداقلش اینه که باگ اطلاعات راحتی که پپا بدست می آورد رو حل میکرد 
الا ایحال همینی که هست و این شخصیت معما رو حل کرد و دل مارو سوزوند که قتل به این دقیقی و با چفت و بستی رو چرا با فضا سازی بد خراب کردی آخه 
        

4

Taha. b

Taha. b

1403/12/11

21

Taha. b

Taha. b

1403/6/24

حالا که بع
          حالا که بعد از دو بار خوندن این کتاب و دیدن فیلم سیدنی لومت و اپیزود قتل در قطار دیوید ساچت و فیلم کنت برانا درحال یاداشت نوشتن برای این کتاب هستم 
این بارِ سنگین رو از روی دوشم بر میدارم و اعلام میکنم که قتل در قطار سریع السیر برای من بهترین کتاب کریستی با شخصیت پوآروست

- پوآرو شخصیتی که خیلی ها از اون خوششون نمیاد ولی من واقعا این شخصیت رو از اعماق قلبم دوست دارم به قول کریستی : این شخصیت کله تخم مرغیِ قد کوتاه با سلول های خاکستری مغزش و با اون غرورش و اطلاعات ندادنش ( که خیلی ها از این کار متنفرن) کاری با کتاب میکنه که جذب کتاب بشم کاری که خانم مارپل دیگر شخصیت کتاب های کریستی به هیچ وجه قدرت این کار را ندارد و با اینکه تمام شخصیت ها ( چه در این کتاب و چه در کتاب های دیگر کریستی) از تیپ بالا تر نمی رن این کتاب رو رها نکنم و به مطالعه ادامه بدم 

- نوع افشای معما و راز های کتاب که همیشه در پایان و به دست پوآرو اتفاق می افته به طور دقیق و حساب شده ست به طوری که ما متوجه نقطه گذاری ها در سراسر کتاب به دست کریستی میشیم که پوآرو با توجه به سوالات کاملا به ربط ( که در این کتاب زیاد اتفاق نمی افته و اوج این سوالات رو در ورق های روی میز یا شیطان به قتل میرسد شاهد هستیم) این نقطه گذاری هارو برای ما انجام میده 

- پایان کتاب برای من متفاوت و بی نظیره اما نه از اون تفاوت هایی که در مرگ راجرد آکروید طرف هستیم ( که نمی پسندم) از نوع اون پایان ها که تا مدت ها میشه به ایدهٔ کریستی درود فرستاد. 
بار اول که برای من بار شگفت زده شدن بود و بار دومی که کتاب رو خوندم بیشتر روی سرنخ ها تمرکز کردم و دیدم که بله و چقدر هوشمندانه حل معما وجود داره 

- درمورد فیلم ها و سریالش خب رسما میتونم به فیلم کنت برانا لقب سیرک دلقک ها رو بدم که با اون همه خرج و بازیگرای معروف و مشهور این چنین مفتضحانه کتاب رو روایت میکنه 
کنت برانا پوآرو دیگری رو برای ما میسازه، تا به حال من در هیچ کدوم از کتاب های پوآرو ندیدم که پوآرو بر سر کسی فریاد بزند و یا کسی را قاتل خطاب کند ولی در جای جای فیلم این اتفاق می افته و در تلهٔ کلیشه های فیلم های کاراگاهی گرفتار میشه 
اما فیلم سیدنی لومت و سریال دیوید ساچت از وضعیت بهتری برخوردارند ( سریال از فیلم بهتر) ولی هیچ کدوم به کتاب نمی رسند 
هیچ کدوم خانم هوبارد ( هابارد) کتاب رو برای من شکل نمیدن و در تصویر گری خانم هابارد نا موفق اند 

پی نوشت : در مواقع مطالعه پوآرو ، همیشه در تصوراتم پوآرو رو به شکل انیمیشن سریالی که براش ساختن تصور میکنم نه بازیگران متعدد این نقش 
پی نوشت : انیمیشنش بی نظیره 
 
        

53

Taha. b

Taha. b

1403/5/2

          برای من شخصیت پردازی در نمایشنامه پر اهمیت تر از رمان است چون من در نمایشنامه علاوه بر اینکه باید شخصیت هاش رو درک کنم لازم دارم تا نمایش رو هم در ذهنم مجسم کنم 
باید صحنه را چیده شده ببینم و شخصیت هارا با تمام غم و شادی هاشون در صحنه درک کنم و تغییر اکت چهره رو هم متوجه بشم اما نه با بیان صحنه بلکه با دیالوگ و مونولوگ های شخصیت بشه متصور شد 
از نظر من شخصیت های یک نمایشنامه مانند یک آشی ست که باید جا بیفتد و هر چقدر بیشتر پخته شود برای من مخاطب دلنشین تر است 
شاید اشتباه باشد ولی شخصیت ها هستن که حول محور اونها جهان نمایشنامه شکل میگیره و اون شخصیت پردازی ست که برای من حداقل حرف پر رنگی را میزند 
این شخصیت هان که فضا رو خاکستری می کنند، کمدی می کنند، زیبا می کنند، سنگین می کنند 
ولی حالا شخصیت های این کتاب 


- شاید همه افسانه سیزیف رو شنیده باشین که آلبر کامو هم کتابی به همین نام داره 
داستان سیزیف از این قراره که در اساطیر یونان، سیزیف بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.
افسانه سیزیف رو برای این دوباره بازگو کردم که به یک جمله از آلبرکامو برسم : 
آلبر کامو در جایی میگه که «  همه ما باید امیدوارم باشیم که سیزیف خوشحال باشد » 
و این یعنی آلبر کامو در نهیلیسم به طور کامل غرق نشده و هنوز توی این جهان پوچ امید هایی برای زندگی وجود داره که دقیقا توی تمام شخصیت های سوء تفاهم این موضوع وجود داره که حتی در یک لجنزار واقعی ای هم رگه هایی از امید پیداست


🔴 ادامه یادداشت داستان را افشا می کند 

حالا که در اول یادداشت حرف از شخصیت پردازی زدم دلم نیومد هر شخصیت برای خودش نوشته منحصر به فردی نداشته باشه 

مارتا : پر رنگ ترین شخصیت این نمایشنامه مارتاست، شخصیتی که دیگر طاقتش طاق شده و در ورطه تکرار گیر افتاده اما نه تکراری که دوستش داشته باشه ، اینجا قسمتی ست که فضا سازی به کمک شخصیت پردازی میاد، وقتی فضا سازی برای ما فضای شهر رو سنگین و ابری و به سوگ نشسته میسازه مخاطب مارتا رو درک میکنه و درک میکنه که مارتا دست به هر کاری بزنه. 
در ابتدای یاداشت گفتم که برای من شخصیت پردازی خوب در نمایشنامه یعنی من اکت های بازیگر خیالی مارتا رو تصور کنم و متوجه تغییر اون بشم 
خوشبختانه این شخصیت نمود همین خواسته است، این شخصیت تنها امید و طناب نجات از چاه زمختی و کثیفی رو سفر کردن به جایی لب دریا و زندگی کردن در اونجا میدونه و این شخصیت کاملا ساخته شده. 
من کاملا میتونم مارتا یی رو حس کنم که وقتی در پرده اول با مادرش درمورد تمام شدن رنج و عذاب و زندگی بهتر حرف میزنه و جلوی صحنه میاد و در عین سرد بودن چهره ،  چشمانش برقی از آرزو دارد من میتونم مارتایی رو ببینم و مارتایی رو زندگی کنم که در اوایل نمایشنامه ما لحن سردش رو با یان متوجه میشیم و در چند پرده بعد وقتی حرف از ساحل و دریا میشه ما میتونیم تغییر لحن مارتا با یان رو ببینیم 
من مارتایی رو در صحنه میشنوم که لحظه ای تردید در او به وجود می آید ولی وقتی میفهمد یان همهٔ این هارا چشیده و او در آرزوی آن است متوجه میشیم از تغییر لحن مارتا پس از صحبت یان درمورد شهر آرزو ها که سرد میشود 
و در آخر میگیم این بود سرنوشت مارتا... 


مادر : شخصیت مادر هم مانند مارتا آرزویی در دل دارد ولی نه مثل مارتا جا و مکان خوبی نمیخواهد و با گرد و غبار شهر خودش خو گرفته او فقط خواب راحت میخواهد او میخواهد یک روز راحت سر بر بالینش بگذارد 
و اینجاست که من به آلبر کامو درود میفرستم که چگونه میتواند برای شخصیت چنین بنویسد که ما هم احساس خستگی کنیم و خستگی مادر درک شود، وقتی مادر در کنار یان میرود و خواب راحت او را می بیند او هم در کنار یان مینشیند انگار حس میکنیم که با دیدن آرزوی خودش یک خواب راحت چیزی در دلش تکان میخورد و شک در نگاهش رخنه می کند 
و در آخر به آرزویش رسید او بالاخره توانست بدون هیچ مزاحمی راحت بخوابد 


یان : شخصیتی ست که من برخلاف مارتا و مادرش دوستش نداشتم، نتوانستم درکش کنم انگار در آن مسافرخانه تاریک برای من عنصری غیر قابل باور آمد 
اما او هم آرزویی دارد آرزو دارد به مارتا و مادرش کمک کند او به دنبال کلمه است یک ورود با شکوه ورودی که باعث تمام شدن رنج و درد شود او هم در پایان به آرزویش رسید ورود با شکوهی داشت و آرزوی مادرش را هم به ثمر نشاند 


پیرمرد : نمادی ترین و جذاب ترین شخصیت این نمایشنامه برای من این پیرمرد بود، بار ها با خودم فکر کردم حضور بیهوده او چه شاخصه ای برای کامو داشته؟ و پاسخ خودم رو در خود سوال پیدا کردم 
در پرده آخر وقتی بالاخره پیرمرد سخن میگوید، درحالی که مارتا می گفت او غیر از مواقع خاص سخن نمی گوید آیا پایان نمایشنامه آن موقع خاص است؟ 
وقتی با سخن پیرمرد و آن یک « نه » مواجه شدم دوست داشتم همان لحظه بیام و پنج ستاره رو تقدیم کامو کنم اما جلوی خودم را گرفتم تا قسمت های منفی را هم بتوانم ببینم 


- درمورد شخصیت ماریا به نظرم این شخصیت در پایان فقط برای اون گفت و گوی پایانی و منحنی مارتا و پیرمرد خلق شده و صحبت خاصی درموردش ندارم، با همهٔ این تعریف و تمجید هایی که کردم روم نمیشه بگم اما نمایشنامه بیشتر از انتظارم طول کشید، چون با فاصله زیادی خوندم و کشش کامل رو برای من نداشت شاید دقیقا هدف هم همین بوده.. نمی دانم.. 
        

29

Taha. b

Taha. b

1403/4/3

          حسرت ببرم به خواب آن مرداب..... 


🔘 با پیش زمینهٔ یه کتاب خنده دارِ بی معنای فانتزی شروعش کردم و با یک کتاب عمیقِ خشنِ روانشناسانه مواجه شدم 

- داستان داستانِ تضاده، دو برادر به نام چارلی و ایلای که یکی از این دو زیبا سنگدل و دیگری زشت و دل رحم یکی از این برادر ها با سرسختی تمام آدم می کشه و یکی از برادر ها با دل رحمی بیشتری آدم می کشه، یکی از این برادر ها خسیسه و یکی دیگه از اونا دست و دل باز و همین تضاد هاست که کتاب رو پیش می بره 

- فضا سازی بسیار فوق العاده و شگفت انگیزه به طوری که میشه خودت رو وسط ماجرا تصور کنی و کار عجیب و غریب نویسنده این جاست که صحنه های بسیار دردناک و مشمئز کننده رو جوری توصیف می کنه و قلم نویسنده کاری می کنه که اون صحنه ها برای ما یه چیز خیلی عادی میشه و ما هم مثل دو برادر قاتل داستان عادت می کنیم و چیز خیلی عادی میشه و در همین نقطه ست که نویسنده با خنده به مخاطب میگه « به غرب وحشی سلام کنید »

- ایضا شخصیت پردازی هم عالیه ما چارلی و ایلای رو می شناسیم، درکشون می کنیم ما همهٔ شخصیت ها حتی شخصیت هایی با کمترین تاثیر گذاری در داستان و حتی کارکتر هایی که دارن از بقل برادر های ما رد میشن رو شاید فقط با یک توصیف ما درکش می کنیم چون پاتریک دوویت برای ما انسان می سازه، انسانیت می سازه انسان هایی که حرص و طمع اون هارو فرا گرفته ولی هنوز ذره ای نور درون خودشون وجود داره، ما با چارلی و ایلای همزاد پنداری می کنیم چون سرچشمه اشون خود ماییم سرچشمه اشون درون ماست و همین انسانیت و تردید های توی قصه ست که ما رو به لبخند وا می داره همین تردید برادر سنگدل ما چارلیه که اتمسفر رو حال خوب کن می کنه و نه تلاش مذبوحانه نویسنده برای خندوندن مخاطب 

- اگر برای فضای نه چندان کمدی و یا قهقهه زدن پیش این کتاب میاید این کتاب رو اصلا پیشنهاد نمی کنم این کتاب از اون کتاب هاست که وقتی تموم میشه ردش و اثرش درون شما می مونه همهٔ شخصیت ها رد پاشون رو روی قلب شما گذاشتن این کتاب کاری می کنه که شما بهش فکر کنید شما به دو برادر فکر کنید و تا مدت ها رهاتون نمی کنه. 

-سی درصد پایانی کتاب خیلی سنگین و غمناکه و وقتی کتاب به مقصد پایانی خودش می رسه با یک پایان درخشان و غیر کلیشه ای کاری می کنه که مسیر برای ما لذت بخش و غم درونی داستان در پایان مارو لبالب از احساسات مختلف می کنه و وقتی کتاب رو می بندی با یک حال خوب و لبخند کتاب رو روی کتابخونه می گذاری 
 نمی دونم چطوری احساساتم رو درمورد سی درصد پایانی کتاب و غمی که در سی درصد پایانی کتاب ابراز کنم ولی واقعا سی درصد پایانی تجربه غم انگیز دل نشینیه 

از کتاب لذت بردم 🌿/) 

پ. ن : به قول پیمان خاکسار در مقدمهٔ کتاب، بعد ها درمورد پاتریک دوویت بیشتر خواهیم شنید 
        

5

Taha. b

Taha. b

1403/1/17

          ◻️ روایتی از زندگی نیک و ایمی، زندگی ای که تبدیل به پرفروش ترین کتاب سال ۲۰۱۴ شد

در وهلهٔ اول چیزی که بیشتر از بخش های جنایی و معمایی اثر جلب توجه می کنه، روایتی از زندگی زناشویی و معمولیه مثل زندگیِ عادی مردم با همون دغدغه و مشکلات 
کند بودن ۲۰۰ صفحهٔ اول شاید مخاطب رو آزار بده اما وقتی که کم کم کتاب به جلو حرکت می کنه، ما می بینیم که چقدر شخصیت هارو می شناسیم و چقدر با اونها همزادپنداری می کنیم و این مهمترین نقطه قوت کتاب محسوب میشه 

🔘 شخصیت پردازیِ دقیق کاری می کنه که ما شخصیت کاملا مثبت و یا کاملا منفی نداشته باشیم ( حتی منفور ترین شخصیت کتاب) و با پیشینه ای که از شخصیت ها و نحوه رفتاری اونها داریم، شخصیت هارو درک می کنیم 
_ پایان کتاب سراسیمه ست حس می کنم باید نوع اتفاقات پایانی جا افتاده تر و کمی به کندی اولیه کتاب بود 

🔴 ادامه این یادداشت داستان را افشا می کند : 
-------------------------------------------------
به نظر من تمامی کاراکتر ها باعث اتفاقات افتاده شده در داستان بودن و من نمی تونم ایمی رو به تنهایی مقصر ماجرا بدونم 
کتاب ایمی شگفت انگیز کاری از نظر روحی با ایمی کرده بود که ایمی واقعا می خواست تبدیل به ایمی شگفت انگیز بشه حتی با فریبکاری و تظاهر، مثل کاری که به دلیل عقب موندن درسی با هیلاری هندی کرد و یا مثال های دیگری که اینجا مجال گفتن نیست 

🔺در نظرات سایت های مختلف دیدم که خیلی ها حق رو به نیک دادن. 
اینکه ایمی اون دختر سادهٔ داخل دفتر خاطراتش نبود و نقشه داشت چیزی از گناه نیک کم می کنه؟ قطعا خیر 
اگر ایمی در داستان حضور نداشت شخصیت منفور نیک بود ولی درحال حاضر که ایمی در داستان حضور داره دیگه نیک توسط مخاطب شماتت نمیشه 
-------------------------------------------------
🔸مشتاق مطالعهٔ اثر دیگهٔ نویسنده « چیز های تیز » هستم 
        

12

Taha. b

Taha. b

1403/1/13

          🔷 متفاوت ترین کتاب آگاتا کریستی از مجموعه کتاب های پوآرو 

داستان با ورود فردی غریبه به دفتر پوآرو شروع میشه که به پوآرو درمورد باندی به نام چهار غول بزرگ هشدار میده و اون فرد در دفتر پوآرو کشته میشه و ساعت دیواریِ دفتر پوآرو در ساعت 4 متوقف شده و پس از اون مجموعه قتل هایی که بالای سر مقتول ها عدد ۴ حکاکی میشه 

🔘 در این کتاب ما با قتل خانوادگی طرف نیستیم ؛  معمولا کل مظنونین کتاب های کریستی فقط چند نفرن : یک دکتر خانوادگی، یک کارگر که معمولا بسیار زیباست، یک پسر عمو و یا برادر زاده ( که معمولا به دنبال ثروت فرد به قتل رسیده اند) و یک همسر که یا خیلی غمگینه و رنگ پریده و یا خنثی ست که باز هم رنگ پریده ست 
- اما ما در این کتاب آنچنان قاتل خاصی نداریم بلکه پوآرو به دنبال مبارزه با یک باند مافیایی به نام چهار غول ( قدرت) بزرگه 

🔺در کتاب قتل های الفبایی هم پوآرو وارد ماجرای قتل های سریالی شده بود اما این کتاب واقعا کتاب خیلی متفاوت تریه  ،  پوآرو در این کتاب هم باید معمای چگونگی قتل هایی که توسط چهار قدرت بزرگ رخ میده رو حل کنه و  نام اون چهار فرد قدرتمند در جهان رو کشف کنه و هم سوء قصد ها و تله هایی که برای به قتل رسوندن خودش و هیستینگز میذارن جلوگیری کنه و صد البته دوئل با فردی با قدرت بالای ذهنی به اندازهٔ خود پوآرو 

-  با اینکه ظرافت دیگر کتاب های کریستی رو نداشت و بعضی از قسمت ها به تخیلی بودن گراییده می شد به دلیل خود شخصیت جذاب پوآرو و مواجه شدن با بُعد دیگری از پوآرو این کتاب به دل من نشست این که پوآرو برای گیر انداختن و افشا کردن هویت چهار قدرت بزرگ نقشه بچینه و با زیرکی تمام بخواد اون نقشه هارو اجرا کنه برای من خیلی جذاب بود ( در یک کتاب دیگری که الان خاطرم نیست پوآرو به سروان می گفت اگر قرار باشه پوآرو قتلی رو انجام بده اصلا جنازه ای پیدا نمی شد که معمایی شکل بگیره)
بر خلاف دیگر کتاب های پوآرو ،  پوآرو درمورد سر نخ ها توضیحاتی میده که این کار از شخصیت پوآرو به دوره 
یک سری پیچش داستانی های عجیب و غریب هم در داستان بود که واقعا شوکه ام کرد و از کریستی بعید می دونستم 

🔶 روند این کتاب هم مثل بقیه کار های کریستی شاخ و برگ نداره و مثل معمول فضا سازی و شخصیت پردازی خاصی نداره ( البته به جز پوآرو که مختص به این کتاب نیست) 
- پایان کتاب رو دوست نداشتم، همیشه معمای کتاب در آخر توسط پوآرو رو می شد ولی در جای جای این کتاب معما و گره ها باز میشن و در آخر هم آنچنان اتفاقی نمی افته که در اوج کتاب به پایان برسه و به همین دلیله که این کتاب رو تک متفاوت ترین کتاب آگاتا درمورد پوآرو میدونم چون این کتاب بیشتر از اینکه معمایی باشه در ژانر تریلر قرار می گیره 

🔴 توصیه می کنم این کتاب رو جزو سه کتاب آخری که قراره از کریستی بخونید قرار بدید چون این پوآروی متفاوته که کتاب رو پر قدرت می کنه 
        

4

Taha. b

Taha. b

1403/1/6

          🔶 پوستهٔ خالیِ هیجان و دلهرهٔ به وجود آمده برای مخاطب 

- پس از یک به یک دومین کتابی بود که از روث ور می خوندم، چیزی که از این نویسنده تا اینجا در دو کتاب برای من مشهوده ایده های بسیار خلاقانه ست 
در یک به یک فضای اسکی و خیلی بیشتر اپ اسنوپ ( که شخصیت های داستان این اپ رو ایجاد کرده بودن) بسیار خلاقانه بود و با اولین جنایت و پایان بندی مناسب، امیدم رو برای کتاب های دیگه اش افزایش داد 
و در این کتاب هم خونهٔ پر از تکنولوژی و ایدهٔ کلی داستان هم  بسی خلاقانه است 

🔵 بخش آغازین کتاب خیلی خوبه، شروع سر ضرب و به موقع ، ما در همون نگاه اول متوجه موضوع می شیم که باید در ادامه چه چیزی رو دنبال کنیم 
- کتاب اضافات زیادی داره ولی باعث کند شدن روند داستان نمیشه و هر طور که شده برای مخاطب تعلیق بالایی ایجاد می کنه ولی در پایان آیا معمای اتفاقاتی که باعث تعلیق شده اند به طور کامل باز میشه؟ نویسنده در این کار ناکام می مونه

-  دقیقا در لحظه ای که نویسنده قراره از داخل آستینش برگ آس خودش رو روکنه، روایت طوری قرار میگیره که این پیچش داستانی برای مخاطب کار نمی کنه 
🔺در مورد پایان هم شاید غیر منتظره باشه اما خود نویسنده در فصل قبل از پایان نام قاتل رو برای ما افشا می کنه و اینجاست که خود نویسنده دست خودش رو به مخاطب رو می کنه و جلوی گرد شدن چشم هارو می گیره 
فکر کن پیچش های داستانی خوبی در چنته داشته باشی ولی خودت اون هارو زودتر از موعد برای مخاطب رو کنی 

- روث ور هم یه چیزی درمورد پایان در اوج شنیده و روی همین کتاب پیاده کرده، کلی قسمت مبهم توی ذهن من هست که هیچ جوابی بهش داده نشد فقط در پایان یک سری کلیات درمورد اتفاقات به وجود اومده داخل داستان بیان کرد 
اینجاست که میشه گمان کرد روث ور خودش هم جوابی برای یک سری از معما های داخل کتاب نداره و فقط اون هارو برای اینکه مخاطب رو تا پایان سرپا نگه داره ایجاد کرده 

پ. ن : از یک به یک خیلی ضعیف تره 
        

6

Taha. b

Taha. b

1402/12/27

          ارتقا هم برای من رفت جزوه دسته کتاب هایی با پتانسیل سوخته 
.......... 
🔺اگر در کتاب ماده تاریک مباحث علمی ( فیزیک کوانتوم) پیش زمینه ای ست برای روایت داستان ، توی این کتاب مباحث علمی و بحث ژنتیک مکملی برای روایته و به نظرم یکی از نقطه قوت های کتاب حضور جامع و کامل علمی برای پیش برد داستانه 

- البته قرار نیست این کتاب رو با ماده تاریک مقایسه کنم چون از هر لحاظ که نگاه می کنم این کتاب از ماده تاریک ضعیف تره البته خواستم بگم نویسنده برای نوشتن بخشی از کتاب نگاهی داشته به یک قسمت از ماده تاریک که شخصیت اصلی داستان وارد یکی از دنیاهای موازی میشه و این اتفاق برای من خیلی جالب بود 

⚪ کتاب رو میشه به دو قسمت تقسیم کرد چون از اواسط کتاب داستان تقریبا عوض میشه ولی روایت سینوسیِ کتاب هیچ تغییری نمی کنه و این روایت سینوسی به ویژگی مثبت  و منفی کتاب تبدیل میشه 
مثبت به این دلیل که وقتی تقریبا چرخش داستانی رخ میده، هیچ افتی محسوسی مشاهده نمیشه و منفی به این دلیل که هیچ فراز و فرودی هم مشاهده نمیشه یعنی قلم نویسنده وقتی شخصیت ها درحال فرار از یک بمب ان با وقتی که یکی از شخصیت ها درحال نوشتن نامه ست تغییر نمی کنه و این برای مخاطب یعنی بی تفاوتی در مهم ترین لحظات کتاب 

🔘 به جرات میتونم بگم شخصیت پردازی عالیه ( البته فقط لوگان رمزی که شخصیت اصلیه) ما به واسطهٔ توصیفات دقیق و کنکاش ذهنیِ لوگان با این شخصیت همزادپنداری می کنیم ( هر چقدر شخصیت پردازی خوبه، فضا سازی بده ،  کتاب هیچ وقت این دنیای آخر الزمانی رو برای ما ترسیم نمی کنه) 
- بلیک کراوچ اصرار داره که ایده هاش رو تبدیل به صحنه هایی از فیلم اکشن بکنه، درست در زمانی که مخاطب باید در مورد هدف نویسنده تفکر کنه و زمینه این اتفاق فراهم میشه کاری می کنه که ذهن مخاطب از هدف نویسنده منحرف بشه شاید بلیک کراوچ از این هراس داره که اگه بخش روانشناسانه کار رو اضافه و اکشن  کار رو کم کنه مخاطبش رو از دست بده 

درمورد پایان کتاب و لحظه سر نوشت ساز کتاب هم به نظرم خیلی سراسیمه عبور می کنه و انگار می خواد زود تر از این مرحله عبور کنه و واقعا بده، طریقهٔ پایان واقعا بده ❗
احتمالا بزودی کتاب بازگشت این نویسنده رو هم خواهم خوند و برای اون کتاب امیدوارم. 
        

3

Taha. b

Taha. b

1402/12/13

        ◽️در زندگی شکست خرده اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشد ◽️

🔶 یه چند وقتی هست که حوصله نوشتن یادداشت از من سلب شده و تنها با یک نظر منفی و کوبنده می تونستم خودم رو به نظر گذاشتن برگردونم و چه کتابی از مغازه خودکشی برای این کار بهتر؟ 

- مدت ها از مطالعه این کتاب گذشته و شاید جزئیات یادم نباشه ولی اون قدر ها حافظه ام یاری میکنه که بتونم درمورد کتاب بنویسم . 
با چند سوال پی در پی میخوام شروع کنم : ماموریت نویسنده چی بوده؟ هدف نویسنده چی بوده؟ نهی از خودکشی؟ دادن امید؟ ویا شعر چشم هارا باید شست سهراب سپهری؟ 
هدف نویسنده هرچه که بوده سعی خودش رو کرده با نثری که توی کتاب داستان های گروه سنی الف مثل کدو قلقله زن پیدا میشه، هدفش رو برسونه 
باید پرسید توی این کار موفق بوده ❓

🔘 این آلن ما و شخصیت های دیگه کتاب از تیپ فراتر میرن؟ انسان میشن؟ ، کسی میشن که ما درکشون کنیم؟ قطعا نه هر کدوم از شخصیت ها تیپ های مختلفی هستن که فقط تنها یک حس انسانی در خودشون وجود داره مثلا خواهر آلن فقط حس عشق رو در خودش داره، مادر آلن فقط حس مادر بودن رو اما انسان ها احساس دارن نه فقط یک حس غلو شده  و ما دقیقا با همین تک حس هاست که باید در داستان شاهد رشد و تغییر شخصیت ها باشیم، ولی ما این رشد رو احساس نمی کنیم ، شخصیت های ما پله پله عوض نمی شن بلکه به سرعت نور  رفتارشون از این رو به اون رو میشه 

🔺آیا  ما شاهد رابطهٔ علت و معلولی در کتاب هستیم؟ ما فقط شاهد اتفاقاتی هستیم که مربوط به هم نیستن و بدون کاشت نویسنده درحال برداشته، مثلا پایان کتاب ( که فقط میشه درموردش سه چهارتا کتاب نقد نوشت )  کاشتی صورت میگیره که برداشت بشه؟ ما رفتاری رو از آلن حس میکنیم؟ چیزی می بینیم که این در ذهن ما متبادر بشه که خود آلن هم افسرده است، خود آلن هم احساس افسردگی میکنه؟ ما  هیچ وقت شاهد همچین چیزی نیستیم 

◾️در مورد پایان، نویسنده تبدیل به گاو نه من شیری میشه که تمام زحماتش رو به کلمه ای به باد میده 
- با چه منطقی حتی اگه آلن افسرده هم بوده باشه در اون لحظه باید اون کار رو میکرد؟ فکر کن مغازه خودکشی رو تبدیل به یک جغجغه فروشی بکنی بعد خودت همون کار رو بکنی که تا اون مدت در حال نقض اون بودی. 

🔴 جدا از پایان ،  اگه کسی که به فکر خودکشی باشه این کتاب رو بخونه صدم ثانیه ای به زندگی امیدوار میشه؟ من که همچین فکری نمی کنم 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15