یادداشت Taha. b

Taha. b

1403/5/2

سوء تفاهم
        برای من شخصیت پردازی در نمایشنامه پر اهمیت تر از رمان است چون من در نمایشنامه علاوه بر اینکه باید شخصیت هاش رو درک کنم لازم دارم تا نمایش رو هم در ذهنم مجسم کنم 
باید صحنه را چیده شده ببینم و شخصیت هارا با تمام غم و شادی هاشون در صحنه درک کنم و تغییر اکت چهره رو هم متوجه بشم اما نه با بیان صحنه بلکه با دیالوگ و مونولوگ های شخصیت بشه متصور شد 
از نظر من شخصیت های یک نمایشنامه مانند یک آشی ست که باید جا بیفتد و هر چقدر بیشتر پخته شود برای من مخاطب دلنشین تر است 
شاید اشتباه باشد ولی شخصیت ها هستن که حول محور اونها جهان نمایشنامه شکل میگیره و اون شخصیت پردازی ست که برای من حداقل حرف پر رنگی را میزند 
این شخصیت هان که فضا رو خاکستری می کنند، کمدی می کنند، زیبا می کنند، سنگین می کنند 
ولی حالا شخصیت های این کتاب 


- شاید همه افسانه سیزیف رو شنیده باشین که آلبر کامو هم کتابی به همین نام داره 
داستان سیزیف از این قراره که در اساطیر یونان، سیزیف بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.
افسانه سیزیف رو برای این دوباره بازگو کردم که به یک جمله از آلبرکامو برسم : 
آلبر کامو در جایی میگه که «  همه ما باید امیدوارم باشیم که سیزیف خوشحال باشد » 
و این یعنی آلبر کامو در نهیلیسم به طور کامل غرق نشده و هنوز توی این جهان پوچ امید هایی برای زندگی وجود داره که دقیقا توی تمام شخصیت های سوء تفاهم این موضوع وجود داره که حتی در یک لجنزار واقعی ای هم رگه هایی از امید پیداست


🔴 ادامه یادداشت داستان را افشا می کند 

حالا که در اول یادداشت حرف از شخصیت پردازی زدم دلم نیومد هر شخصیت برای خودش نوشته منحصر به فردی نداشته باشه 

مارتا : پر رنگ ترین شخصیت این نمایشنامه مارتاست، شخصیتی که دیگر طاقتش طاق شده و در ورطه تکرار گیر افتاده اما نه تکراری که دوستش داشته باشه ، اینجا قسمتی ست که فضا سازی به کمک شخصیت پردازی میاد، وقتی فضا سازی برای ما فضای شهر رو سنگین و ابری و به سوگ نشسته میسازه مخاطب مارتا رو درک میکنه و درک میکنه که مارتا دست به هر کاری بزنه. 
در اوی یاداشت گفتم که برای من شخصیت پردازی خوب در نمایشنامه یعنی من اکت های بازیگر خیالی مارتا رو تصور کنم و متوجه تغییر اون بشم 
خوشبختانه این شخصیت نمود همین خواسته است، این شخصیت تنها امید و طناب نجات از چاه زمختی و کثیفی رو سفر کردن به جایی لب دریا و زندگی کردن در اونجا میدونه و این شخصیت کاملا ساخته شده. 
من کاملا میتونم مارتا یی رو حس کنم که وقتی در پرده اول با مادرش درمورد تمام شدن رنج و عذاب و زندگی بهتر حرف میزنه و جلوی صحنه میاد و در عین سرد بودن چهره ،  چشمانش برقی از آرزو دارد من میتونم مارتایی رو ببینم و مارتایی رو زندگی کنم که در اوایل نمایشنامه ما لحن سردش رو با یان متوجه میشیم و در چند پرده بعد وقتی حرف از ساحل و دریا میشه ما میتونیم تغییر لحن مارتا با یان رو ببینیم 
من مارتایی رو در صحنه میشنوم که لحظه ای تردید در او به وجود می آید ولی وقتی میفهمد یان همهٔ این هارا چشیده و او در آرزوی آن است متوجه میشیم از تغییر لحن مارتا پس از صحبت یان درمورد شهر آرزو ها که سرد میشود 
و در آخر میگیم این بود سرنوشت مارتا... 


مادر : شخصیت مادر هم مانند مارتا آرزویی در دل دارد ولی نه مثل مارتا جا و مکان خوبی نمیخواهد و با گرد و غبار شهر خودش خو گرفته او فقط خواب راحت میخواهد او میخواهد یک روز راحت سر بر بالینش بگذارد 
و اینجاست که من به آلبر کامو درود میفرستم که چگونه میتواند برای شخصیت چنین بنویسد که ما هم احساس خستگی کنیم و خستگی مادر درک شود، وقتی مادر در کنار یان میرود و خواب راحت او را می بیند او هم در کنار یان مینشیند انگار حس میکنیم که با دیدن آرزوی خودش یک خواب راحت چیزی در دلش تکان میخورد و شک در نگاهش رخنه می کند 
و در آخر به آرزویش رسید او بالاخره توانست بدون هیچ مزاحمی راحت بخوابد 


یان : شخصیتی ست که من برخلاف مارتا و مادرش دوستش نداشتم، نتوانستم درکش کنم انگار در آن مسافرخانه تاریک برای من عنصری غیر قابل باور آمد 
اما او هم آرزویی دارد آرزو دارد به مارتا و مادرش کمک کند او به دنبال کلمه است یک ورود با شکوه ورودی که باعث تمام شدن رنج و درد شود او هم در آهر به آرزویش رسید ورود با شکوهی داشت و آرزوی مادرش را هم به ثمر نشاند 


پیرمرد : نمادی ترین و جذاب ترین شخصیت این نمایشنامه برای من این پیرمرد بود، بار ها با خودم فکر کردم حضور بیهوده او چه شاخصه ای برای کامو داشته؟ و پاسخ خودم رو در خود سوال پیدا کردم 
در پرده آخر وقتی بالاخره پیرمرد سخن میگوید، درحالی که مارتا می گفت او غیر از مواقع خاص سخن نمی گوید آیا پایان نمایشنامه آن موقع خاص است؟ 
وقتی با سخن پیرمرد و آن یک « نه » مواجه شدم دوست داشتم همان لحظه بیام و پنج ستاره رو تقدیم کامو کنم اما جلوی خودم را گرفتم تا قسمت های منفی را هم بتوانم ببینم 


- درمورد شخصیت ماریا به نظرم این شخصیت در پایان فقط برای اون گفت و گوی پایانی و منحنی مارتا و پیرمرد خلق شده و صحبت خاصی درموردش ندارم، با همهٔ این تعریف و تمجید هایی که کردم روم نمیشه بگم اما نمایشنامه بیشتر از انتظارم طول کشید، چون با فاصله زیادی خوندم و کشش کامل رو برای من نداشت شاید دقیقا هدف هم همین بوده.. نمی دانم.. 

امتیاز رو به بالا گرد کردم 
      
627

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.