یادداشت‌های سیده زینب موسوی (180)

Walk Two Moons
یه کتاب نو
          یه کتاب نوجوون خوش‌خوان و خانوادگی...

ماجرا از زبون سالامانکا روایت میشه، دختری که مدتی پیش مادرش ترکش کرده و حالا تو یه سفر جاده‌ای همراه پدربزرگ و مادربزرگش داره می‌ره تا برش گردونه...
این وسط توی‌ راه قصهٔ دوستش رو تعریف می‌کنه که اونم تقریبا مشکل مشابهی براش پیش‌ میاد.
در واقع کتاب دو تا خط داستانی رو همراه با هم پیش می‌بره.

🔅🔅🔅🔅🔅

داستان روون و تأمل‌برانگیزی بود و بعضی جاها نمکی.

کلا خوب بود ولی با یه چیزایی هم مشکل داشتم که چون مقادیری لودهنده‌ست آخر مرور می‌گم.
این موارد باعث شد آخر کتاب حس خوبی بهش نداشته باشم و امتیازش از بالای چهار تو ذهنم افت کرد به بین سه و چهار! آخرش تصمیم گرفتم بهش کمی با ارفاق چهار بدم :)

چون کلا به نظرم کتاب خوبی بود و چیزای قشنگی یاد آدم می‌داد، مخصوصا در مورد نوع برخورد با مامان‌هایی که اینقدر بدون چشم‌داشت واسه آدم زحمت می‌کشن 😢

این سفر جاده‌ای و دیدن مناظر طبیعی آمریکا هم به نظرم قشنگ بود و فکر کنم میشه تو دستهٔ کتاب‌های جاده‌ای قرارش داد!

🔅🔅🔅🔅🔅

با توجه به حذف شدن هر نکتهٔ اندک سانسوری، به نظرم میشه از ۱۳-۱۴ سالگی این کتاب رو دست بچه‌ها داد (یه علاقه‌ای بین دختر و پسر کتاب هست ولی اصولا‌ تو ترجمه بیشتر به صورت دوستی نشون داده شده و هر چی بوسه این وسط بوده سانسور شده 😄 مادربزرگ هم یه بار یه نامهٔ عاشقانه از یه مرد دیگه دریافت می‌کنه که چون باز بقیه‌ش سانسور شده فکر نکنم مشکلی داشته باشه).

ترجمه هم در مجموع بد نبود ولی یه چند تا اشکال و حذف‌های بی‌خودی توش دیدم که برام جای تعجب داشت...

🔅🔅🔅🔅🔅

حالا اون نکات مقادیری لودهنده!

پایان کتاب طوریه که خیلی‌ها رو غافلگیر می‌کنه و اشک خیلی‌ها رو در میاره.

ولی من بیشتر از غافلگیر و ناراحت شدن، حس کردم توسط نویسنده سر کار رفتم 😅
می‌دونم کلا هدف همین بود که مجبورت کنه نتیجه‌های اشتباه بگیری که بعدش پشیمون بشی و بفهمی تا وقتی با کفش‌های کسی راه نرفتی نباید قضاوتش کنی.
ولی یه مقدار به نظرم به زور این کار رو کرده بود!
اصولا چیزی که آخر فهمیدیم یکی از حدس‌های اولیه‌م بود (مخصوصا به خاطر واکنش احساسی بقیهٔ کسایی که این کتاب رو خوندن)، ولی اینقدر باقی ابعاد داستان و نوع گفتگوهای ملت به این حدس نمی‌خورد که بی‌خیالش شدم!
بعد وقتی دیدم بله همین بوده رسما به جای ناراحت شدن اینطوری شدم: 😐🚶🏻‍♀️
می‌فهمم این بچه تو مرحلهٔ انکار بوده، ولی واقعا یک سال و نیم برای تو این مرحله بودنِ یک دختر سیزده ساله زیاد نیست؟ و اینکه اطرافیانش تازه بعد از این مدت به فکرشون برسه یه حرکتی برای حل این مشکل بزنن؟

اون نکتهٔ دیگه که آخر کتاب آشکار شد رو هم باز تقریبا از همون اول اول حدس زده بودم و واسه همین اینجا اصلا هیچ قضاوت نادرستی نکردم 😅 و کلا برام سوال بود که چرا همچین چیزی به ذهن شخصیت‌های کتاب خطور نمی‌کنه (البته خب اونا بچه بودن با کله‌هایی پر از ایده‌های عجیب و غریب، ولی برام جالبه که دوستای خودم هم سر این موضوع غافلگیر شدن 🚶🏻‍♀️)
        

17

Warbreaker
این کتاب ر
          این کتاب رو بعد از مدت‌ها به خاطر همراهی با دوستم بازخوانی کردم و درگیر شدن دوباره با داستان و شخصیت‌های این کتاب برام جالب و لذت‌بخش بود :)

🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از این قراره که دو کشور همسایه سال‌هاست که با هم در آستانهٔ جنگ به سر می‌برن و شاید ازدواج شاه‌دخت یکی با ایزدشاه اون یکی بتونه مانع این جنگ بشه! ولی انگار قضیه به این سادگی‌ها نیست و هیچ‌چیز اونطوری نیست که اول به نظر می‌رسید...

🔅🔅🔅🔅🔅

من کشش و ضرب‌آهنگ کتاب رو کلا پسندیدم، منتها طبق معمول کتاب‌های سندرسون سرعت اتفاقات یهو آخرای کتاب چند برابر میشه! 

نکات طنزآمیز هم توی کتاب زیاده و خیلی جاها باعث می‌شه با صدای بلند بخندی! (یکی از چیزایی که خیلی در مورد کتاب‌های سندرسون دوست دارم!).

سیستم جادویی این داستان هم، باز طبق معمول کتاب‌های سندرسون، خیلی جالب و خلاقانه‌ست. البته با اینکه از نتایج این مدل جادو و کارهایی که میشه باهاش کرد خوشم میاد، مدل به دست آوردن قدرتش رو دوست ندارم 😒
از اون‌جایی که این کتاب هم در دنیای بزرگ‌تر کازمر نوشته شده، این سیستم جادویی در واقع تو همون دنیای بزرگ‌تر تعریف می‌شه و به بقیهٔ بخش‌های این دنیا مرتبطه.

🔅🔅🔅🔅🔅

شخصیت‌های این کتاب هم مهمن و بعدها سر و کلهٔ بعضی‌هاشون تو کتاب‌های دیگه هم پیدا میشه (نخوندن این کتاب احتمالا ضربهٔ خاصی به فهم اون داستان‌ها نمی‌زنه ولی وقتی خونده باشیش و به این شخصیت‌ها برسی یهو این‌طوری میشی که عه! این که فلانیه! و بعد مخت تاب برمی‌داره که آخه این اینجا چی کار می‌کنه؟! خودم آخر جلد دوم استورم‌لایت وقتی یکی از این شخصیت‌ها رو دیدم رسما اینطوری شدم: 😱😱)

شخصیت‌‌پردازی‌ها رو هم در مجموع دوست داشتم و سیری که شخصیت‌های مختلف طی می‌کنن به نظرم جالب بود، مثلا سیر شخصیتی ویوِنا که از یه دختر باوقار مذهبی شروع شد تا...
من درگیری‌هایی درونی ویونا رو دوست داشتم چون به نظرم چنین سوالاتی رو‌ هر آدمی با هر مذهبی می‌تونه از خودش بپرسه!
نورنغمه (معادل مترجم برای Lightsong) و لاریمار هم عالی بودن.
داستان عاشقانهٔ کتاب هم لطیف و قشنگ بود.
(دو تا شخصیت دیگه رو هم خیلی دوست داشتم که چون لودهنده‌ست اسمی ازشون نمی‌برم!).

🔅🔅🔅🔅🔅

تو این دنیا هم دین نقش خیلی پررنگی تو زندگی مردم و شخصیت‌های اصلی داره و دوباره اینجا هم با نسخه‌های مختلفی از ادیان طرفیم که با وجود تشنه بودن به خون همدیگه شباهت‌های زیادی با هم دارن و به نظر می‌رسه سرچشمهٔ واحدی داشته باشن!

این یکی از خصوصیات اصلی کتاب‌های دنیای کازمره، درهم‌تنیدگی دین با زندگی روزمرهٔ مردم و ابعاد مختلف داستان. 
با وجود من‌درآوردی بودن این ادیان میشه شباهت‌های زیادی بینشون و ادیان واقعی تو دنیای خودمون پیدا کرد که همیشه برای من تأمل‌برانگیز بوده. البته درک می‌کنم که این موضوع ممکنه اصلا به مذاق بعضی از دوستان مذهبی خوش نیاد! چون به نظر این دوستان همون بهتر که فانتزی‌ها کلا کاری به خدا و مذهب نداشته باشن :) بماند که ‌حتی همین اصل «خلق» یه دنیای جدید با قوانین متفاوت با دنیای ما به خاطر بحث‌های توحیدی برای بعضی‌ها اذیت‌کننده‌ست 🤷🏻‍♀️

🔅🔅🔅🔅🔅

با توجه به پایان داستان میشه هنوز انتظار یه جلد دیگه رو داشت و گویا سندرسون هم گفته قصد نوشتنش رو داره، ولی خب فعلا که خبری ازش نیست و با توجه به n تا پروژهٔ دیگه‌ای که این مرد واسه خودش تعریف کرده معلوم نیست کی نوبت به این کتاب می‌رسه، اگه برسه 🙄
خودم یه چند تایی سوال در مورد گذشتهٔ شخصیت‌ها داشتم و بدم نمی‌اومد بیشتر در موردشون بخونم....

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در عین بی‌صحنه بودن صحنه‌دارترین کتاب سندرسونه 😅 (با توجه به ترجمه می‌گم).
بنابراین، به نظرم حداقل برای نوجوون کم‌سن و سال مناسب نیست...

ترجمه هم به نظرم خوب بود. در حین خوندن از دوستم خواستم چند تا از تیکه‌های کتاب رو برام بفرسته و تو این تیکه‌ها اشکالی ندیدم و به نظرم مترجم طنز کار رو هم تونسته بود به خوبی منتقل کنه.

البته که کتابش خیلی گرونه و نسخهٔ الکترونیکی هم که نداره 🚶🏻‍♀️
واسه همین فکر نکنم هیچ‌کدوم از دوستای دیگه‌م بتونن برن سراغش 🚶🏻‍♀️
        

10

Dune
من معمولا
          من معمولا قضاوت و نوشتن در مورد مجموعه‌ها رو به پایان اون مجموعه موکول می‌کنم.
منتها در این مورد به خاطر تعداد زیاد جلدها و اینکه حتی مطمئن نیستم بخوام تا آخر مجموعهٔ اصلی (شامل ۶ جلد!) پیش برم، نوشتن مرور رو از همین جلد اول شروع می‌کنم، با علم به این موضوع که ممکنه یه سری از سوالات و مشکلاتم تو جلدهای بعدی پاسخ داده شده باشه...

🔅🔅🔅🔅🔅

تلماسه یه اثر کلاسیک تو سبک علمی-تخیلی محسوب میشه، شاید حتی فراتر از علمی-تخیلی.
طوری که انگار «نمیشه» خوانندهٔ این سبک باشی و سراغ این اثر نرفته باشی :)

نمی‌دونم چه توضیحی در مورد داستان کتاب می‌تونم بدم! فقط در این حد بگم که اصل ماجرا تو سیاره‌ای بسیار بسیار خشک اتفاق می‌افته، جایی که هیچ‌چیز به اندازهٔ آب ارزش نداره، با مردمی که به خاطر زندگی در این شرایط سخت از هر انسان دیگه‌ای قوی‌تر شدن...

🔅🔅🔅🔅🔅

با وجود ابهام زیاد، داستان از همون ابتدا برای من جذاب بود و ماجراها به نظرم کشش بالایی داشتن. 

با این حال، به نظرم بخشی از این ابهام دیگه جدا زیادی بود.

ما تو طول کتاب چیز خاصی از زمان رخداد وقایع نمی‌فهمیم. 
یعنی در واقع نویسنده در جریان داستان تقریبا هیچ نسبتی با زمان حال و زمین کنونی ما برقرار نمی‌کنه. 
فقط تو قسمت پیوست‌هاست که برای اولین بار به واژهٔ «زمین کهن» برمی‌خوریم و می‌فهمیم گویا همچین جایی هم تو این دنیا وجود داشته.

من این موضوع رو یه نقطه ضعف برای این کتاب می‌دونم. به نظرم وقتی با یه کتاب «علمی-تخیلی» طرفیم باید بتونیم نسبتش رو با خودمون و دنیای خودمون مشخص کنیم، چون در این کتاب اینقدر عناصر فانتزی‌گونه وجود داره که جدا فکر می‌کردم کلا نویسنده یه دنیای دیگه خلق کرده و کاری به زمین ما نداشته.

مسئلهٔ دیگه نوع فناوری‌های موجود و مدل حکومت‌هاست.
اینجا با وجود سفر در فضا، فناوری‌ها به نظرم خیلی ابتدایی می‌اومدن و این موضوع کلا از ابتدا برام جای سوال داشت.
تازه ما از این «سفر در فضا» هم چیزی نمی‌بینیم چون این موضوع در انحصار یه گروه خاص و رازآلوده.
یعنی همه چیز تو این دنیا خیلی بدوی به نظر می‌رسه، چیزی که آدم باز از یه کتاب علمی-تخیلی انتظار نداره.

یه مثال از این بدوی بودن نوع حکومت‌هاست. اینجا ما با حکومت‌های فئودالی طرفیم. یه حاکم وجود داره که مالک کلللل یه سیاره‌ست! و تمام مردم اون سیاره رسما رعیت‌های این حاکم محسوب می‌شن، دیگه در مورد رواج برده‌داری و مسابقات گلادیاتوری چیزی نمی‌گم!
یعنی حکومت‌داری تو این کتاب طوری بود که حس می‌کردی قرون وسطای زمین پخش شده تو n تا سیاره و کهکشان هستی! 

باز نویسنده به این موضوع و توضیح چطور رسیدن بشر به این نقطه، تازه اندکی در «واژه‌نامه» پرداخته! جایی که اشاره می‌کنه چطور ۲۰۰۰ سال قبل در جریان «جهاد باتلری» (ترجمه‌شده به کروساد باتلری) ملت اومدن کل ربات‌ها و ماشین‌های متفکر رو منهدم کردن و از اون به بعد استفاده از این چیز‌ها ممنوع شده.

خب واقعا جا داشت نویسنده به این مسئله تو خود کتاب بپردازه نه تو واژه‌نامه! بماند که این موضوع همچنان جوابی به این سوالات نیست که اصلا چطور آدمیزاد تونست این تعداد سیاره رو فتح کنه و همچنان از نظر نوع حکومت تو تمام این سیاره‌ها در این حد بدوی باقی مونده باشه...

در واقع ما اینجا کلا هیچ پیش‌زمینه‌ای از دنیای کتاب دریافت نمی‌کنیم و مستقیم پرت می‌شیم وسط اتفاقات. 
نمی‌دونم آیا تو پنج جلد اصلی دیگه به این موضوعات اشاره شده یا نه،‌ ولی دیدم جناب هربرت پسر یه کتاب نوشته با همین عنوان جهاد باتلری‌ و کلا ۱۲ تا کتاب از کتاب‌هایی که ایشون نوشته از نظر زمانی برمی‌گرده به قبل از ماجراهای این کتاب تلماسه!

غیر از اون به نظرم بقیهٔ عناصر این دنیا هم به درستی و آنچنان که شایستهٔ! جلد اول یه مجموعه‌ست توضیح داده نشده بود و منطق وقایع یه سری جاها چفت و بست درستی نداشت.
مثلا ما اینجا با نیروهای خارق‌العادهٔ زنان بنه‌جسریت طرفیم. کسایی که بر «تمام» عضلات بدنشون کنترل «کامل» دارن و حتی در موارد خاص می‌تونن ترکیبات مولکول‌های بدنشون رو تغییر بدن! چرا؟! من اصولا هر کاری کردم نتونستم این بخش‌ها رو «علمی-تخیلی» حساب کنم. 
دیگه در مورد خواص عجیب و غریب ملغما و امکان دیدن آینده چیزی نمی‌گم...

حالا بریم سراغ بحث دین...

🔅🔅🔅🔅🔅

توجه کنید که هر چی اینجا می‌گم بر اساس نسخهٔ اصلی کتابه چون بسیاری از این موارد تو ترجمه کاملا سانسور شده که جداگونه بهش اشاره می‌کنم.

تو این کتاب با ملغمه‌ای از ادیان طرفیم، منتها چیزی که بیشتر از همه تو چشم می‌زنه دین اسلامه.

نویسنده اسم دین گروه اصلی کتاب، یعنی حره‌مردان، رو گذاشته ذن‌سنی (ترجمه‌شده به ذن‌اباضی)، و به قول خودش این دین ترکیبی از اسلام (بله اسم اسلام رو دقیقا تو پیوست آورده، که البته تو ترجمه این موضوع حذف شده) و بوداییه.

حالا من خیلی تخصصی در بودایی ندارم ولی به نظرم کفهٔ اسلام اینجا بسیار سنگین‌تره.
یعنی نویسنده از هر فرصتی برای پرت کردن یه کلمهٔ عربی-اسلامی تو صورت خواننده استفاده کرده.
این کلمات هم به جز در موارد اندک در جایگاه درست خودشون استفاده شدن، منتها به صورت تحریف‌شده (اینجا کلمهٔ تو ذهن من واژهٔ twistedه! که بنا به نظر یکی از دوستان به جاش معادل تحریف‌شده رو به کار می‌برم!).
مثلا شما اینجا با واژهٔ جهاد (ترجمه‌شده به کروساد) مواجه می‌شید در همون معنای جنگ و مبارزه با دشمنان. 
ولی تصویر نویسنده از این واژه یه جنگ وحشیانه‌ست که قراره کل دنیا رو به فنا بده، چیزی که جلوگیری ازش تمام هم و غم قهرمان داستان رو تشکیل می‌ده.

و یا واژهٔ شریعت رو می‌بینید (ترجمه‌شده به وخشوربند)، که میشه خرافات من‌درآوردی یه گروه جهانی به اسم بنه‌جسریت که برای کنترل جوامع بدوی بینشون رواج داده میشه (اینم شبیه نظریه‌های توطئه در عصر حاضره، اینکه یه گروه محدود بتونه کلللل اعتقادات نه یک سیاره که شونصد تا سیارهٔ پخش‌شده در کهکشان رو تو مشتش داشته باشه).

البته من آخر نتونستم در مورد نظر نهایی نویسنده در رابطه با دین به یه جمع‌بندی برسم. چون با توجه به پیوست‌ها به نظر می‌رسید بالاخره به نظرش «یه چیزی» اون اول وجود داشته. 
شاید بتونم بگم تا اینجا رویکردش یه مقدار شبیه سنت‌گراهاست، اینکه قبول داره یه هستهٔ واقعی برای تمام ادیان وجود داره، منتها این مناسک و شاخ و برگ‌هایی که توسط مذاهب مختلف بهش اضافه شده همه من‌درآوردی و چرته.

مجموع این موارد باعث میشه که خوانندهٔ مسلمان مذهبی حس خوبی از خوندن این داستان بهش دست نده، چیزی که باعث شد اولین باری که این کتاب رو دست گرفتم بعد از خوندن بیش از ۶۰ درصد بذارمش کنار (اون موقع خیلی دل‌نازک‌تر از الان بودم 😄).
منتها میشه گفت این حالت برای کسی که ترجمه رو خونده باشه چندان پیش نمیاد :)

🔅🔅🔅🔅🔅

در واقع تو ترجمهٔ این کتاب زهر استفادهٔ نویسنده از مفاهیم اسلامی تا حد خوبی گرفته شده و ترجمه اصلا گزندگی متن اصلی رو نداره.

گذاشتن هوشیدر به جای Mahdi، وخشوربند به جای Shari'a، اباضی به جای Sunni، کروساد به جای Jihad، معرفه به جای Fiqh، حزیران به جای Ramadhan، اسواری به جای Islamic، اوستا به جای Quran، جاگذاری کلمهٔ سنت به جای مذهب در حداقل یک مورد و مواردی مثل این که اصولا همه‌ش رو یادم نمیاد باعث میشه خوانندهٔ فارسی‌زبان با خودش بگه حالا این کتاب همچین هم به دین اسلام ربطی نداشت :)

شاید جالب‌ترین و بدترین معادل، واژهٔ کروساد باشه که تقریبا مطمئنم خوانندهٔ فارسی‌زبان هیچ حسی بهش نخواهد داشت (قاعدتا مترجم باید این کلمه رو از Crusade گرفته باشه که اشاره داره به جنگ‌های صلیبی). حداقل بین چند نفری از دوستان من که این کتاب رو خونده بودن کسی نمی‌دونست این واژه به جای جهاد گذاشته شده و کلا اصلا چه معنایی میده :)

می‌تونیم اینجا به وزارت ارشاد جمهوری اسلامی فحش بدیم که چرا مترجم و ناشر رو به چنین سانسورهای اجبار کرده.

ولی در جریان خوندن کتاب دائم برام این سوال پیش می‌اومد که چطور ارشاد به یه بار استفاده از واژهٔ رمضان تو یه کتاب ۹۰۰ صفحه‌ای حساسیت نشون می‌ده و اشارات مستقیم هم‌جنس‌گرایی تو کتاب‌های دیگه براش اهمیتی نداره؟ 🤔

البته من به غیر از این موارد «سانسوری» با معادل‌گذاری‌های دیگهٔ مترجم هم مشکل داشتم، مثل گذاشتن واژهٔ اُصُل به جای Usul (وقتی به طور واضح تو کتاب معنی اصول می‌ده) و یا گذاشتن واژهٔ خدیو به جای Maker.

اگر این معادل‌گذاری‌ها رو‌ در نظر نگیریم به نظرم ترجمه تونسته بود به خوبی نثر سنگین هربرت رو به فارسی منتقل کنه.

🔅🔅🔅🔅🔅

امتیاز دادن به این کتاب برای من چالشی بود! 
چون من اصولا اگه محتوای کتابی رو نپسندم دیگه برام قوت جنبه‌های دیگه‌ش مهم نیست و امتیاز کمی بهش می‌دم 😅
اینجا هم اگه می‌خواستم استفادهٔ نابجای نویسنده از مفاهیم اسلامی رو در نظر بگیرم باید به کتاب کمتر از یک ستاره می‌دادم.
منتها این بار از این اصل تخطی کردم و به خاطر ابعاد دیگهٔ کتاب بهش ۳ ستاره دادم :)
بریم ببینیم آقای هربرت تو جلدهای بعدی چه آشی برامون پخته...
        

47

ساجی: خاطرات نسرین باقرزاده همسر شهید بهمن باقری
من چندان ر
          من چندان رابطهٔ خوبی با کتاب‌هایی که از زبان همسران شهدا روایت میشه ندارم.
این مشکل هم اصولا بعد از ازدواج خودم شروع شد.

بعد ازدواج که یه حسی از زندگی زناشویی و وابستگی به همسر پیدا کردم خیلی از رفتارهای شهدا با همسراشون حرصم می‌داد 😅 (بعضی‌ها میگن کتاب‌های این‌طوری فانتزی غیرواقعی واسه آدم ایجاد می‌کنه، ولی برای من قضیه قشنگ برعکسه 😄).

ولی این کتاب برام اینطوری نبود...

یه مشکل بزرگ من تو این دسته از کتاب‌ها چیزیه که می‌دونم خیلی از دوستان مذهبیم باهاش موافق نیستن.
من از اینکه می‌دیدم اون آقای همسر یک‌سره دنبال شهادته و هی راه به راه می‌گه برام دعا کن شهید بشم، راضی باش که شهید بشم، خیلی حرصم می‌گرفت.

تو این کتاب قضیه اصلا این نبود.
اینجا این مرد می‌خواست بره بجنگه تا از کشور و انقلابش دفاع کنه ولی همین آدم هم‌زمان عاشق زندگی بود.
بله، زیر توپ و تانک حلوا خیرات نمی‌کنن و وقتی نتونی جبهه رو رها کنی خیلی احتمال داره نصیبت شهادت باشه.
ولی این اون هدف غایی نیست، متوجه می‌شید چی میگم؟ 

یه جورایی من رو یاد فیلم تنگهٔ ابوغریب‌ میندازه. اونجا هم اون آدما واقعا همه می‌خواستن «زندگی» کنن ولی رفتن و همه هم «شهید» شدن...

حالا بریم سراغ خود کتاب

🔅🔅🔅🔅🔅

من خیلی نتونستم با بچگی‌های نسرین ارتباط برقرار کنم. این حد از عاشق ازدواج بودن و «دختر» بودن برام جالب نبود 😄
ولی روایت کتاب هر چی پیش رفت جذاب‌تر شد و خیلی بیشتر درگیرم کرد.

یه سری جاها هم از لحاظ توصیف‌های زنده و برانگیختن احساسات عالی بود، مثل عزاداری‌ها برای ماجرای سینما رکس و از اون بهتر توصیف‌های شروع جنگ.
این دومی‌ خیلی خیلی عالی بود، طوری که خواننده هم با خوندن و شنیدن این سطرها می‌شد یه جنگ‌زده که مجبور شده خونه‌ش رو رها کنه و همه جا خون و ویرانی ببینه... 

و بعد شرح ادامهٔ ماجرا و نوع زندگی یه دختر جنگ‌زده با مردی که نمی‌تونه راحت تو خونه بشینه وقتی شهرش دست نیروهای مهاجمه...

چقدر خانم ضرابی‌زاده همهٔ این‌ها رو قشنگ درآورده بود، واقعا دست مریزاد.

البته به نظرم یه سری توصیف‌های غیرضروری هم این وسط‌ها پیدا می‌شد که نسبت به کل کتاب اونقدرها هم چشم‌گیر نبودن.

کلا هم اینجا با آدم‌های فوق مذهبی و عارف‌مسلک طرف نیستیم و همین باعث میشه آدم احساس قرابت بیشتری با شخصیت‌ها داشته باشه. 

غم و غصه‌های اصلی هم حدود یک‌سوم پایانی کتاب شروع میشه.
غیر از شهادت آقای باقرزاده یه موضوع دیگه هم بود که نمیگم تا لو نره.
فقط در این حد بگم که این تیکه‌ها واقعا دلم رو آتیش زد...

بعد هم که می‌رسیم به اصل شهادت... تو آخرین گزارش پیشرفتم از این کتاب نوشتم که چطور موقع گوش دادن این تیکه‌ها اشک می‌ریختم... عجب دردی داشت و چقدر غمش سنگین بود...

🔅🔅🔅🔅🔅

همون‌طور که گفتم من نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم، با صدای خانم فضه سادات حسینی، همون اخبارگوی چادری صدا و سیما.
متخصص لهجهٔ جنوبی نیستم ولی اونقدری که می‌فهمیدم اجرای ایشون از لهجهٔ مادر نسرین خیلی خوب بود و این مادر برای من یکی از شخصیت‌های بسیار دوست‌داشتنی این کتاب بود.
کلا هم به نظرم بسیار اجرای خوبی بود و واقعا از شنیدن این کتاب زیبا با صدای ایشون لذت بردم و تبدیل شد به یکی از بهترین کتاب‌های دفاع مقدسی که خوندم...
        

30

حماسه‌ی سجادیه؛ تویی به جای همه
کتابی برای
          کتابی برای روایت وقایع بعد از کربلا با محوریت سید الساجدین...

🔅🔅🔅🔅🔅

اول اینکه انتخاب این برهه از تاریخ واقعا خوب بود، چون کمتر بهش پرداخته شده و کمتر در موردش فکر می‌کنیم...

کتاب هم با زاویه‌دید عجیبی شروع میشه، با راویت شیطان!
اینجا آقای شجاعی با یه زبان آمیخته به طنز ماجراهای قبل و بعد واقعهٔ کربلا رو از زبون شیطان نقل می‌کنه...

شاید بعضی‌ها این بخش‌ها رو نپسندن، ولی به نظر من یکی از بهترین قسمت‌های کتاب بود که باعث شد زود جذب داستان بشم و سریع پیش برم.

منتها در ادامه این روند کند شد.

یهو آقای شجاعی کتاب رو از حالت داستانی خارج کرد و چندین صفحه در باب تفاوت اسلام علوی و اسلام اموی منبر رفت!
بازم احتمالا می‌تونستم با این قسمت‌ها هم کنار بیام اگه با یه سری از این حرف‌ها مشکل مفهومی نداشتم...
بخشی از تصویری که اینجا آقای شجاعی از اسلام علوی و در کل حکومت امام علی ارائه داد به نظرم درست نبود، یعنی در واقع کامل نبود و یه حالت کاریکاتوری پیدا کرده بود، چیزی که احتمالا بشه بهش گفت اسلام صورتی. یعنی صورتی‌سازی هر کسی باز قابل تصوره ولی برای امام علی؟ 

بعد از این بخش باز تقریبا کتاب به سیر داستانی خودش برگشت، منتها یه مقدار دیگه دیدم خراب شده بود.

می‌دونم که شاید جالب نباشه هی وسط داستان آدم زیرنویس منابع بزنه، ولی وقتی داریم چیزی رو به معصوم نسبت می‌دیم فکر کنم این کار لازم باشه. مخصوصا از این جهت که اتفاقا آقای شجاعی برای یه سری از مواردی که از امام نقل کرده بود زیرنویسی بالاخره گذاشته بود...

البته که تاریخ هم مجموعه‌ای از روایت‌هاست و مثل هر روایت دیگه‌ای، باید برای روایت‌های تاریخی هم بحث‌های سندی و مثل اون در نظر گرفته بشه و اون‌وقت اینجا هم کلللی داستان خواهیم داشت.
با این اوصاف اگه یه نویسنده برای هر قسمت به مشت حدیث ردیف کنه ممکنه یه اعتماد کاذب به حرف‌هاش به وجود بیاره، چون دیگه کسی نمی‌ره قوت اون سند رو بررسی کنه و همین که سندی هست با خودش میگه لابد درسته دیگه! 
واسه همین نمی‌دونم دقیقا حالت بهینه‌ش چطوریه...

🔅🔅🔅🔅🔅

و کلا هم من یه مقدار با روایت داستانی از ائمهٔ معصومین مشکل دارم.
بله می‌دونم در نوشتن «رمان» تاریخی لاجرم عنصر خیال دخیله، منتها ترجیح می‌دم نویسنده این خیال‌پردازیش رو بیشتر روی آدم‌های عادی و یا حتی کاملا خیالی اون برهه از زمان اجرا کنه!
یه چیزی مثل «پس از بیست سال» که شخصیت اصلیش اساسا ساختگی بود، منتها نویسنده با همین شخصیت کاملا خیالی تصویر خیلی قشنگ و روشنی از ماجراهای شکل‌گرفته حول یک معصوم ارائه داد. بماند که کلا از لحاظ پرداخت داستان هم پس از بیست سال از این کتاب به مراتب قوی‌تر بود.

اینجا مثلا به غیر از همون تیکه‌های اول با راوی شیطان! ما بیشتر با یه سری روایت پراکنده که بهم وصله شدن طرفیم و نویسنده انگار به سختی موقعیت‌هایی برای تعریف یه سری وقایع جور کرده! مثلا دو نفر همدیگه رو می‌بینن و یهو کل تاریخ گذشته‌شون رو با هم مرور می‌کنن...

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در واقع جلد اول از یه مجموعهٔ سه جلدیه به نام حماسهٔ سجادیه (که اسم واقعا قشنگیه).
از همون نیمهٔ کتاب حس کردم چندان تمایلی به خوندن باقی جلدهاش ندارم ولی همراهی با دوستام و البته تخفیف‌های طاقچه! باعث شد جلدهای بعدی رو هم تهیه کنم.

در نهایت ناراضی نیستم :) به نظرم با خوندن تا آخر مجموعه می‌تونم قضاوت بهتری نسبت بهش داشته باشم...
        

19

Lessons in Chemistry
یه رمان فو
          یه رمان فوق فمینیستی و بسیار ضد مذهب 🙄

ماجرا مربوط میشه به آمریکای ۶۰-۷۰ سال پیش، یه جامعهٔ فوق مردسالار و زنی که حاضر به پذیرش محدودیت‌های غیرمنطقی این جامعه نیست،
یه خانوم ساینتیست (میشه به عنوان معادل این واژه گفت «دانشمند»، ولی به نظرم گویا نیست، اگه پیشنهاد بهتری دارید استقبال می‌کنم ☺️) که دست روزگار تبدیلش کرده به یه مادر تنها که باید یه طوری خرج خودش و دختر چهارساله‌ش رو دربیاره...

این کتاب تو رأی‌گیری بهترین‌های گودریدز (سال ۲۰۲۲) تو بخش ادبیات داستانی (فیکشن) رتبهٔ دوم و تو بخش اولین اثر یه نویسنده رتبهٔ اول رو آورده.

🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از اوایل تا حدود نیمهٔ کتاب خوب پیش رفت، هم تیکه‌های احساسی داشت و هم صحنه‌های طنز.
یه دلیل مهم جذابیت داستان هم سگ الیزابت، شش و سی، بود، باحال‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین شخصیت کتاب! و دو ستاره از این سه ستاره‌ای که دادم فقط به خاطر شخص ایشونه 😂

نویسنده در واقع تو این نیمهٔ اول کلی از بخش‌ها رو از زاویه‌دید شش و سی نقل کرده بود و این تیکه‌ها خیلی بانمک بودن. البته که من تخصصی تو سطح هوش و فهم سگ‌ها ندارم ولی بعید می‌دونم سگی به این حد از درک و شعور داشته باشیم!

به هر حال یه دلیل کم شدن جذابیت داستان در ادامه همین کمرنگ‌شدن نقش شش و سی بود، به علاوهٔ بحث‌های محتوایی که در ادامه می‌گم. 
غیر از اینها به نظرم نویسنده تو این نیمهٔ دوم یه سری جاها اصلا نتونسته بود شخصیت الیزابت رو خوب دربیاره و قشنگ حس می‌کردم با یه موجود کاغذی بدون هیچ عمقی طرفم!

البته در نهایت طوری بود که آدم بخواد تا تهش پیش بره.
آخرش هم که دیگه خیلی فیلم هندی شد 😏

🔅🔅🔅🔅🔅

خب، بریم سراغ حرف‌هایی که کتاب می‌خواست بزنه! 

به عنوان کسی که بارها افراد مختلف بهش عنوان فمنیست دادن 😏، در موارد متعددی با شخصیت اصلی همراه بودم و از ظلم‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که در حقش می‌شد حرص خوردم.
با این وجود، به نظرم آش این بخش‌های فمینیستی یه جاهایی دیگه خیلی شور شده بود و تو ذوق می‌زد. 

ولی مشکل اصلیم با کتاب نه تو این بخش‌ها که با رویکرد ضد خدا و ضد مذهبش بود.

دوباره مثل تیکه‌های فمنیستی، نویسنده این ضد خدایی رو رسما داااااد می‌زنه تو کتاب. یعنی یه سری جاها آدم اینطوری میشه که خب باشه فهمیدیم خدا رو قبول نداری دیگه لازم نیست هی بهمون یادآوریش کنی 😒

نکتهٔ اول اینجا این رویکرده که «ساینس همه چیز است و ساینس پاسخی برای همهٔ پرسش‌هاست!» و اینکه با وجود ساینس خدا کیلویی چند؟ (میگم ساینس چون اون روش‌های خاص علمی که از زمانی به بعد رایج شد مدنظرمه، و فکر نمی‌کنم اینجا بشه معادل «علم» رو براش یه کار برد)
یعنی به عنوان کسی که خودش داره تو همین حوزه‌های مربوط به ساینس (علم؟!) کار می‌کنه واکنشم در برابر این نوع از پرستش ساینس (علم؟!) این‌طوری بود که: باشه بابا پیاده شو با هم بریم 🙄

غیر از این، کل نمادها و شخصیت‌های مذهبی تو این کتاب منفی یا فوق منفی بودن.
یعنی یه مشت کشیش و اسقف و مؤسسهٔ کاتولیک تو این کتاب ریخته که دلتون می‌خواد خفه‌شون کنید!
تنها فرد وابسته به مذهب مثبت هم یه کشیشه که از قضا اعتقادی به وجود خدا نداره! 

کتاب البته یه شخصیت هم‌جنس‌گرا هم داشت که مدتها پیش از شروع ماجراهای کتاب فوت کرده بود.
همون‌طور که حتما حدس می‌زنید این شخصیت، که میشه برادر الیزابت، بهترین و مهربون‌ترین و بااحساس‌ترین و همهٔ ترین‌های خوب دیگه بود که می‌تونید برای یه شخصیت نام ببرید 😒 کسی که الیزابت هر چی داره از اون داره و کسی که سر اینکه بابای‌ مذهبیش بهش گفته به خاطر این «گرایشش» جاش تو جهنمه می‌ره خودش رو حلق‌آویز می‌کنه.

🔅🔅🔅🔅🔅

یه سریال هم البته از این کتاب ساخته شده که اصولا فرق‌های زیادی با اصل داستان داره.
من خودم سریالش رو ندیدم و چیزی که میگم بر اساس مواردی هست که از دوستام شنیدم.

سازندگان سریال کلا اومدن همه چیز رو تا مقدار خوبی تعدیل کردن 😏 مثلا بخش‌های ضد مذهب کتاب تو سریال خیلی کمرنگ شده.
یه نکتهٔ بسیار مسخره‌ش برای من عوض کردن ماجرای همسایهٔ الیزابته. 
تو کتاب با زنی طرفیم که یه شوهر به شددددت مزخرف داره که به علت کاتولیک بودن نمی‌تونه ازش طلاق بگیره 😒 و توصیهٔ کشیش هم بهش صرفا اینه که سعی کنه به خودش برسه تا مورد توجه شوهرش قرار بگیره و همچنین از خدا بخواد بهش کمک کنه که همسر بهتری برای شوهرش باشه 😐 (اینم باز در راستای منفی نشون دادن دین و هر آنچه به دین مربوطه). بعد حالا بماند که وارد یه رابطه میشه و ....
تو سریال اون‌وقت ایشون یه زن خوشبخت سیاه‌پوسته! بله، اینجا یه خانوادهٔ موفق سیاه‌پوست داریم که تو سال ۱۹۶۰ دارن در کمال برابری با سفیدپوست‌ها تو آمریکا زندگی می‌کنن 😒 جالب اینجاست که تو کتاب حتی یه دونه شخصیت سیاه‌پوست هم نمی‌بینید. 
بالاخره همینطوری باید تاریخ‌سازی کنن واسه خودشون 😒

🔅🔅🔅🔅🔅

نمی‌دونم میزان سانسور ترجمه(های) کتاب تا چه حده، ولی تو نسخهٔ اصلی یه چند تایی صحنه هست...
البته کلا با توجه به تمام مواردی که بالاتر توضیح دادم خوندنش رو به نوجوون جماعت توصیه نمی‌کنم.
بقیهٔ سنین هم حالا نخوندیدش نخوندید، خیلی چیز خاصی رو از دست نمی‌دید 😄
        

39

صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا
وَاللَّهُ
          وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ...
و خدا هر جنبنده‌اى را از آب بيافريد، پس بعضى از آن‌ها بر شكم مى‌روند... (نور/۴۵)

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب، با اسم جالب و عجیبش، خاطرات خودنوشت کسیه که در بدترین لحظات عمر، وقتی به خاطر بیماری هیچ کاری به جز خوابیدن ازش ساخته نبوده، در زندگی آهسته اما شگفت‌انگیز یه حلزون امیدی دوباره برای ادامه دادن پیدا می‌کنه...

مدل تعریف کردن این خانوم از حلزونش واقعا جذاب بود، طوری که باعث میشه آدم بدش نیاد یه حلزون به عنوان حیوون خونگی داشته باشه 😄
و چقدر شگفت‌انگیزه که ما هنوز، با وجود این همه سال مطالعه، تا شناخت موجودی به این کوچیکی فاصلهٔ زیادی داریم...

ولی از اون جالب‌تر، گوش دادن به توصیفات این خانوم از مریضیش و دلایلش باعث شد بازم به پیچیدگی بدن انسان فکر کنم... به اینکه چقدددددر بخش‌های ریز و درشت باید درست کار کنن تا ما بتونیم ساده‌ترین کار‌ها رو انجام بدیم، بایستیم، راه بریم، با دست‌هامون چیزی رو از روی میز برداریم...
آخ خدا... 
خیلی راحت فراموش می‌کنیم چقدر چقدر تمام این اعمال ساده عجیب و شگفت‌انگیزن...
تازه اینا در مقابل توانایی حرف زدن، تصمیم‌گیری، حافظه و مثل این‌ها چیزی نیست..‌..
عجب موجود عجیبیه این انسان...

کتاب البته پر از نظرات تکاملیه و این بخش‌ها ممکنه به مذاق بعضی دوستان خوش نیاد :)

🔅🔅🔅🔅🔅

من خودم نسخهٔ صوتی کتاب رو گوش دادم و اجرای گوینده رو خیلی دوست داشتم. اگر قرار بود متنی بخونم اصولا تموم کردنش بسیار بیشتر از این حرف‌ها طول می‌کشید و پیش‌بینی می‌کنم بعضی قسمت‌های متنش برای خیلی‌ها کند و حوصله‌سربر باشه.
تیکه‌های مربوط به جفت‌گیری حلزون‌ها هم یه مقدار با جزئیات زیادی توضیح داده شده بود و از این جهت ممکنه برای نوجوون‌های کم‌سن و سال مناسب نباشه.
        

21

خیرالنساء
          تعریف یه خطی دوستم این کتاب رو جلوی چشمم آورد و توضیح داستان وهم‌آلودش باعث شد برای خوندنش مشتاق‌تر بشم. 

کتاب خیلی کوتاهه، حدود ۷۰ صفحه و تقریبا از اول تا آخرش تو همون توضیح داستان گفته شده!

کنار اومدن با نثر خاص کتاب برام سخت بود و حتی تو چند صفحهٔ اول به فکر رها کردنش افتادم.
مشکلم البته بیشتر ویرایشی بود، یعنی خیلی وقتها مجبور می‌شدم یه جمله رو دو بار بخونم و تو بار دوم بعد از فلان کلمه توی ذهنم ویرگول بذارم تا درست بشه! و یا بعضی کلمات که قاعدتاً باید از هم جدا می‌بودن چسبیده به هم نوشته شده بودن.
البته احتمال زیاد می‌دم که این مشکل خاص نسخهٔ الکترونیکی بوده باشه...

اگه از این موضوع سخت‌خوان بودن بگذریم نثر قشنگی داشت و اون فضای سبز و باطراوت شمال رو خوب درآورده بود.
کلا به عنوان یه شمالی بعضی از عبارات و اشاراتش برام آشنا بود ولی خیلی‌هاش نه! (مثلا من تا قبل از این چیزی از سنت مارمه نشنیده بودم...)

اون حالت وهم‌آلودش هم جالب بود و یه جورایی حالت رئالیسم جادویی داشت.

ولی با تمام این‌ها نتونستم اونقدرها با داستان ارتباط بگیرم و آخرش این سوال برام باقی موند که دقیقا هدف نویسنده از نوشتن این داستان چی بود؟ یعنی منِ خواننده قرار بود چه چیزی از این داستان دست‌گیرم بشه؟
        

14

Sorcery of Thorns
          این یاداشت بیشترش قدیمیه و وقتی مرور یکی از دوستان برای این کتاب رو دیدم گفتم بذار ببینم خودم قبلا در موردش چی نوشتم 😄:

اول خیلی با حرارت بیشتری این کتاب رو می‌خوندم ولی بعد یه مقدار سرد شدم. 
داستان چند جا غافلگیرم کرد ولی اونقدرا هم هیجان‌انگیز نبود. این آخرا صرفا به خاطر این زیاد می‌خوندم که تموم بشه و برم کتاب بعدی رو شروع کنم!
شخصیت‌ها هم طوری نبودن که بگم خیلی دوستشون داشتم و دلم براشون تنگ میشه...
به نظرم الیزابت یه مقدار زیادی قهرمان بود و خیلی درگیری‌های درونی نداشت. ناتانیل بد نبود ولی بازم اونقدرا جالب نبود برام 🚶🏻‍♀️
دنیای کتاب جالبه، مخصوصا به خاطر تأکیدش روی کتاب‌ها و کتاب‌خونه، منتها اونقدرها باز نشده، یا فرصت باز شدن نداشته 😅


❌❌❌❌
از اینجا به بعد داستان رو به شدت لو میده!


آشنایی اولیه با ناتانیل و اینکه اولش خیلی الیزابت رو تحویل نمی‌گرفت و با هم کل‌کل می‌کردن خیلی جذاب‌تر از وقتی بود که دیگه با هم رفیق شده بودن که خب البته یه مقدار طبیعیه :) ولی خوب بود اینجاها رو بیشتر کشش می‌داد 😄 البته اینکه مثلث عشقی نداشت خییییلی نکتهٔ مثبتی بود!
قدرت‌های عجیب الیزابت و توانایی‌هاش تو کتابخونه هم جالب بود و باعث می‌شد بخوام بدونم چرا اینطوریه ولی خب بعدش که مشخص شدم یه مقدار خورد تو ذوقم. اصولا انتظار چیز خارق‌العاده‌تری رو داشتم نه اینکه صرفا الیزابت اینطوری باشه چون توی کتاب‌خونه بزرگ شده....

این حالت فراخوانی یه دیمن و معامله کردن باهاش با سال‌های عمر هم فکر کنم یه رویکرد قدیمی تو ادبیات باشه (حداقل یادم میاد تو فاوست هم همچین چیزی وجود داشت 🤔). کلا یه تأکید زیادی روی شیطان‌ها داشت دیگه، مثلا این فراخوانی تو یه ستارهٔ پنج‌پر انجام می‌شد و به نظرم یه سری عناصر شیطان‌پرستی‌طور داشت 🤔


یه چیزی که نفهمیدم علت اسم داستانه! اصولا به نظرم Thorns اشاره به اسم فامیل ناتانیل داشت و من تا آخرین صفحه‌های کتاب منتظر بودم یه کار خاصی انجام بده که نداد! یعنی در حدی نبود که بخوای اسم کتاب رو بذاری این! مگر اینکه بگیم منظورش به اونجاست که سیلاس خودش رو فدا کرد که بازم به نظرم ربطی نداره 😅
        

11

Shadow Spinner
چقدر حرف د
          چقدر حرف دارم که در مورد این کتاب بزنم! 
اول اینکه توجه کنید طرح جلد و عنوان کتاب اصلی هیچ شباهتی به طرح جلد و عنوان ترجمه (گمشدهٔ شهرزاد) نداره و ممکنه بعضی‌ها متوجه نشن این همونه 😄 (البته که هم‌نسخه‌شون کردم 😌)

دوم، شاید به نظرتون عجیب بیاد اگه بگم من تازه تو این کتاب به «ایرانی» بودن شهرزاد فکر کردم!
شهرزاد در واقع برای من همیشه با یه حس عربی همراه بوده، بدون اینکه به واضح بودن اسم فارسیش توجه کنم! 
البته نویسنده تو توضیحات آخر کتاب میگه بنا به نظر بعضی محققین منبع اصلی این قصه به هند برمی‌گرده که بعد وارد ایران شده و از اونجا به شهرهای عربی رفته :)

به هر حال ما اینجا با کلی اسم فارسی طرفیم و فضایی که تلاش کرده حس و حال ایران بسیار قدیم رو منتقل کنه.

حالا داستان چیه؟

🔅🔅🔅🔅🔅

هستهٔ اصلی داستان همون ماجرای آشنای شهرزاده، پادشاه بعد از خیانت همسر اولش، یکی یکی با دخترهای دم بخت ازدواج می‌کنه و همون صبح عروسی اون‌ها رو به تیغ جلاد می‌سپره!
شهرزاد میاد و داوطلبانه زن شهریار میشه و با قصه‌های جذابش طوری شاه رو در تعلیق نگه می‌داره که کشتنش رو یک شب دیگه به تعویق بندازه و باز یک شب دیگه و باز...

حالا قضیه از اینجا شروع میشه که شهرزاد، قصه کم آورده و مستأصل شده تا اینکه با یه دخترِ نوجوونِ قصه‌گویِ فقیرِ لنگ روبه‌رو میشه که می‌تونه براش قصه‌های نو بگه، ولی...

در واقع قهرمان اصلی این داستان مرجانه، همون دختر فقیر قصه‌گو.

🔅🔅🔅🔅🔅

قبل از هر چیز باید بگم که من این داستان رو به عنوان یه کتاب فانتزی شروع کردم، چون هم تو استوری‌گرف هم تو گودریدز تو دستهٔ فانتزی قرار گرفته بود.
ولی خب بدونید که این کتاب اصلا فانتزی نیست 😒😄
بله، قصه‌هایی که شهرزاد و مرجان تعریف می‌کنن پر از وقایع عجیب و غریب فانتزیه، منتها اون‌ها صرفا قصه هستن و در جریان اصلی داستان اثری از فانتزی و جادو و این چیزا وجود نداره.

با این حال اصلا ناراضی نیستم :)
چند وقت بود به شدت هوس کرده بودم یه فانتزی با فضای عربی بخونم و این کتاب با وجود فانتزی نبودن، و عربی نبودن 😄، پاسخ خوبی به این حسم بود ☺️

🔅🔅🔅🔅🔅

یه دلیلش اینه که فضای داستان به نظرم همچنان خیلی عربی بود :)
من نمی‌تونم یه زمان و مکان مشخص برای داستان تعیین کنم و الان هر چی فکر می‌کنم یادم نمیاد اسم شهر اصلی داستان رو برده باشه و فقط این رو می‌فهمیم که برادر سلطان در سمرقند حکومت می‌کنه.

ولی به هر حال ما با یه شهر مسلمون طرفیم، شهری که مردانش دستار می‌بندن (turban) و زنانش چادر سر می‌کنن (veil).
شهری پر از مسجد و مناره و البته یه «بازار» بزرگ که از هر صنفی نماینده‌ای توش پیدا میشه.
اسامی هم مخلوطی از فارسی و عربیه، البته با درصد بیشتر اسامی فارسی، ابومسلم، میترا، فرح، ثریا، زینب (حس جالبیه وقتی آدم اسم خودش رو تو یه رمان خارجی ببینه 😄 البته که اول همه به این زینب می‌گفتن زینب دیوانه 😂 منتها از همون صفحات ابتدایی معلوم میشه که آدم خوبیه 😌😄).

نویسنده تو یادداشت آخر کتاب (که تو ترجمه اول اومده) توضیح میده که حجابی که اینجا استفاده شده در واقع ایرانیه، مدلی که توش قرص صورت پیداست و موها و گردن پوشیده می‌شه (در برابر مدل معمول عربی که پوششی برای صورت هم داره).
از طرف دیگه، اینجا نماز در سه نوبت خونده میشه و نه پنج نوبت :) 

پس وقتی می‌گم فضا عربی بود یه دلیلش به خاطر درهم‌تنیدگی زیاد اسلام با زندگی مردم تو این کتابه. 

مثلا مرجان با اینکه از بچگی پیش یه پیرمرد و پیرزن یهودی بزرگ شده مثل بقیهٔ مردم به شدت به آداب اسلامی پایبنده، شما بارها و بارها تو این کتاب می‌بینید که اذان میگن و بعد مرجان وضو می‌گیره و نماز می‌خونه‌ (کلا یادم نمیاد هیچ‌وقت تو هیچ کتاب ایرانی‌ای با این حجم از نماز خوندن مواجه شده باشم 😄 به قضیهٔ تیمم در زمان نداشتن آب برای وضو هم اشاره شده!). حتی وقتی دو بار به دلایلی نمازش دیر میشه کلی غصه می‌خوره! در واقع تو این کتاب، اوقات زندگی مردم مثل مسلمون‌های واقعی با وقت‌های نماز تقسیم شده.

(راستی در مورد اون خالهٔ یهودی، واقعا چرا مترجم اسم قشنگ چاوا رو که معادل عبری حواست و به معنی زندگی و زندگی بخشیدنه ترجمه کرده خاور؟ 😅)

و بعد حجاب. حجاب هم خیلی نقشش پررنگه، بلااستثناء موقع مواجهه با نامحرم، زن‌ها اینجا چادر سر می‌کنن و خود مرجان خیلی به این موضوع پایبنده.

کلا تا جایی که دقت کردم به حس منفی‌ای از طرف هیچ‌کدوم از شخصیت‌ها به این شعائر اسلامی برنخوردم.
منتها در این مورد یه نکته ته ذهنم رو قلقلک می‌ده که پایین‌تر و بعد از هشدار لو دادن کتاب در موردش توضیح دادم! (اونایی که کتاب رو‌ خوندید لطفاً این قسمت رو بخونید و نظرتون رو بگید).

(آها یه شاهد دیگه بر شبه‌عربی بودن فضای داستان استفاده از واژه‌های درهم، دینار و سلطانه، که به شاه گفته میشه. البته مترجم همهٔ این «سلطان‌»ها رو ترجمه کرده به «شهریار»، در صورتی که تا جایی که من متوجه شدم شهریار اسم پادشاهه نه لقبش 🤔)

🔅🔅🔅🔅🔅

خلاصه که خوندن این کتاب برام تجربهٔ لذت‌بخشی بود و ماجراها واقعا کشش خوبی داشتن. البته شخصیت‌ها طوری نبودن که بگم عاشقشون شدم ولی به اندازهٔ کافی خواستنی بودن.
اول هر بخش هم یه تیکه‌هایی با عنوان «درسی برای قصه‌گویی، درسی برای زندگی» اومده که به نظرم قابل تأمل و جالب بودن.
کلا هم این کتاب،ض عشق به نشستن پای یه قصه‌گویی قشنگ رو در من بیدار کرد 😄 (با خیلی از قصه‌ها به خاطر غیرمنطقی‌بودنشون 😅 مشکل دارم، ولی در واقع جذابیت قصه کاملا به قدرت قصه‌گو برمی‌گرده :) مثلا من قصه‌گویی‌های شخصیت هوید تو دنیای کازمر سندرسون رو با وجود همه بی‌منطقیش دوست دارم ☺️)

این کتاب به نظرم برای ۱۳-۱۴ سال به بالا مناسبه و اصولا صحنهٔ بد و ماجرای عاشقانه‌ای نداره. ترجمه هم تا اون مقدار اندکی که مقایسه کردم به نظرم خوب بود.


❌❌❌❌ ❌
از اینجا به بعد کمی تا قسمتی آخر داستان رو لو می‌ده! 

خب... در واقع با پایان کتاب دو تا مشکل دارم:

مشکل اول: جدا بخشیدن همچین آدمی تو کتم نمی‌ره! 
این آقای شهریار بعد از پی بردن به خیانت همسر اولش اومده هممممهٔ زنان حرم به جز مادرش رو کشته و رسما حمام خون راه انداخته 😐 و تازه قبل از اینکه شهرزاد زنش بشه همین‌طور هر شب! داشته یه دختر بدبختی رو می‌کشته 😐 اون‌وقت شهرزاد اینطوریه که نه این بدبخت خیلی ناراحته این کارا رو از روی دل‌شکستگی کرده 😑 دوست داشتن بهتر از تنفره و این حرفا 😒 یعنی دلم می‌خواست بزنمش! 
خوشحال شدم وقتی دیدم آخر داستان مرجان همچنان اعتقاد داشت که همچین آدمی رو نمیشه بخشید... حداقل نه به این راحتی! 
البته خب آخر کتاب، شهریار عاشق شهرزاد میشه و دست از قتل عام زن‌ها برمی‌داره و میگه تا آخر عمرش زیر بار این گناه می‌مونه (ممنون واقعا!) و به داداشش هم میگه تو هم دیگه این کار زشت و قبیح رو ادامه نده، اونم میگه چشم 🙄😄 (بله، داداشش هم داشته تو سمرقند شبی یه زن می‌کشته 😐)


مشکل دوم: همون‌طور که گفتم من واقعا هیچ نگاه منفی‌ای به اسلام (و ایران) تو طول کتاب حس نکردم (البته اگه این موضوع رو در نظر نگیریم که زنان کشور رسما از دست شاه مملکت امنیت جانی نداشتن 😄 که خب آخر کتاب ختم به خیر میشه 😏)، 
منتها...
آخر آخر کتاب، مرجان از اون شهر فرار می‌کنه به سرزمینی که «در آن لنگی، تهیدستی و زن بودن مانعی برای رسیدن به آرزوها نیست.» به جایی دور از اینجا با «تپه‌های سبز»... 
این توصیفات شما رو یاد چیزی نمی‌ندازه؟ 
البته خب، انتظار دیگه‌ای هم فکر نکنم بشه داشت 😅 بالاخره نویسنده غربیه و یکی از کسایی که در نوشتن این کتاب ازشون مشاوره گرفته آقای عباس میلانی معروفه 😏

اون یک ستاره رو به خاطر این دو تا مشکل ازش کم کردم :)
        

40

The Fellowship of the Ring
خب... من د
          خب... من در مورد این کتاب چی می‌تونم بگم که تا الان گفته نشده؟ 😄

فکر کنم فانتزی‌دوستان کمی باشن که هیچی از داستان این مجموعه ندونن (یکی از دوستان نزدیکم از این دسته‌ست 😏 به نظرش فضای فیلم‌های ارباب حلقه‌ها زیادی سیاهه و در نتیجه فیلم‌هاش رو هیچ‌وقت ندیده، تو این هم‌خوانی هم فرصت نکرد کتابش رو باهامون بخونه 🚶🏻‍♀️).

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب جلد اول از یه فانتزی حماسیه، یه حماسه که قسمت مهمی از بار سنگینش رو‌ی دوش موجوداتی عادی گذاشته میشه، موجوداتی بدون هیچ نیروی جادویی خارق‌العاده‌ای، بله، همون هابیت‌ها :)

البته هابیت‌ها در واقع از مخلوقات همین دنیای تالکین هستن، ولی خب، نکتهٔ مهم به نظرم همین «عادی» بودنشونه :)

هرچند، اینجا جادوگر هم داریم و الف‌هایی با قدرت‌های فراطبیعی، و البته انسان‌هایی که پشت به پشت به پادشاهان افسانه‌ای قدیم می‌رسن و یه سره تو طول داستان این موضوع رو به ما یادآوری می‌کنن (دارم به شما نگاه می‌کنم آقای آراگورن 🙄😂)

با این حال، تو این جلد اول، تکیه به جادو چندان پررنگ نیست.
بله، تک و‌ توک می‌تونیم نشانه‌هایی از این جادو رو پیدا کنیم ولی مثل خیلی از آثار دیگهٔ فانتزی، این بخش‌های جادو تو چشم مخاطب نیستن :)
همچنین، به نظرم تو این جلد شاهد دنیاسازی چندانی هم نیستیم، شاید چون بار اصلی ساخت دنیای ارباب حلقه‌ها در واقع روی دوش‌های سیلماریلیونه :)

موجودات بد اصلی، یعنی ارک‌ها، هم تو این جلد نقش چندان پررنگی ندارن، در این مورد کلا دلم می‌خواد به سری بحث‌ها اشاره کنم که می‌ذارمش برای جلدهای بعدی.

🔅🔅🔅🔅🔅

شخصیت‌های اصلی هم‌ تو بعضی موارد تفاوت زیادی با فیلم دارن. مثلا آراگورن اصلا و ابدا اون انسان متواضعی نیست که تو فیلم می‌بینیم، که هیچ‌جوره دلش نمی‌خواد شاه بشه و اصلا حتی خوشش نمیاد کسی به این موضوع اشاره کنه 😄
و یا مری بسیار شخصیت پخته‌تری نسبت به فیلم داره (پپین تقریبا به اندازهٔ فیلم خله 😄)
خود فرودو هم کلا اینجا شخصیت قوی‌تری نسبت به فیلم داره
سم همچنان همون پسر گوگولی فیلمه 🥹 البته قطعا خیلی باحال‌تر 😎😄

(البته یه تفاوت بسیاااار مهم اینه که فرودوی کتاب حدود پنجاه سالشه 😱 دیگه جوون‌ترینشون میشه پپین با ۳۳ سال سن 😂)

همچین میشه گفت تو این کتاب شخصیت‌ها یه خط سیر ثابتی رو طی می‌کنن و رشد شخصیتی به اون معنا وجود نداره.

🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب هم البته پر از توصیفه :)
یه سری از این توصیف‌ها جدا برام حوصله‌سربر بودن، مثل توصیفات بی‌انتهای راه رفتن و شمال و جنوب و شرق و غرب 😂 (به شخصه اصصصصلا نمی‌تونستم این جهت‌ها رو درست تصور کنم 😅)
ولی بعضی از این توصیف‌ها، واقعا زیبا و دوست‌داشتنی بودن، مثلا توصیفات مربوط به قسمت‌های تام بامبودیل (که کلا تو فیلم حذف شده) و لورین.

و بعد گفتگوها... گفتگوها کلا عالی بود.
خصوصا اینکه من کتاب رو طبق معمول زبان اصلی خوندم و کلا یه حظّ عمیقی از خوندن جملات قدیمی‌طور تالکین بردم 🥲 همین موضوع البته برای توصیفات قشنگی که بالاتر گفتم هم صادق بود.

کلا اولین بار این کتاب رو خیلی وقت پیش خونده بودم (همین انگلیسی) و تقریبا بیشترین چیزی که ازش یادم مونده بود همین حس لذت عمیق از خوندن نثر قشنگش بود 😅 حسی که تو این بازخوانی هم تکرار شد :)
(البته باید بگم ترجمهٔ آقای علیزاده هم تا جایی که مقایسه کردم خیلی خوب بود، ولی خب زبان اصلیش یه چیز دیگه‌ست 😍)

🔅🔅🔅🔅🔅

در نهایت اینکه ارباب حلقه‌ها از اون داستان‌هایی بود که اول عاشق فیلمش شدم و بعد رفتم سراغ کتابش.
تهش هم اینطوری شد که با وجود تفاوت‌های مهم، هر دوشون رو دوست دارم :) یعنی انگار هر کدوم از این دو تا، فیلم و کتاب، یه جایگاه خاص و جدایی برام پیدا کردن ☺️

کتاب رو هم در مجموع بیشتر مناسب بزرگسال می‌دونم، مگر اینکه طرف حسابمون یه نوجوون خیلی کتاب‌خون باشه :)
        

54

The Reckoners; Steelheart
یه فانتزی
          یه فانتزی شهری از سندرسون :)

بیشتر وقت‌ها فانتزی‌ها تو دنیاهای «قدیمی» اتفاق می‌افتن، یعنی جایی که ملت هنوز با اسب و درشکه رفت و آمد می‌کنن و با شمشیر همدیگه رو می‌کشن 😄

ولی یه انواعی از فانتزی هم داریم که وسط همین دنیای مدرن رخ میده و یا شاید حتی در آینده.
تو این نمونه از فانتزی‌ها، شما در عین برخورد با نیروهای فراطبیعی و احیانا موجودات عجیب و غریب، با فناوری‌های جدید و شهرهای پیشرفته هم روبه‌رو می‌شید :)

این مجموعه هم مثالی از این دسته از فانتزیه، تا جایی که شاید بشه گفت در واقع مخلوطی از فانتزی و علمی-تخیلی محسوب میشه 🤔

🔅🔅🔅🔅🔅

ماجرا از آمریکای دوران مدرن شروع میشه، زمانی که دیوید هشت ساله با پدرش رفته بانک تا در مورد وام مسکنی که بهشون نمی‌دن چونه بزنن... 
با این اوصاف، اوضاع اصلا عادی نیست. 
دو سال پیش ستارهٔ سرخی تو آسمون ظاهر میشه و همزمان بعضی‌ها نیروهای خارق‌العاده‌ای پیدا می‌کنن...
و اینجا یه مشکل بزرگ وجود داره، بدون استثناء، تمام این ابرانسان‌ها افراد شروری هستن که راحت آدم می‌کشن و از اون بدتر، هیچ اسلحه‌ای توانایی آسیب زدن به بعضی‌هاشون رو نداره...
همین اول داستان، یکی از همین آدم‌ها وارد بانک میشه و پدر دیوید رو می‌کشه...
دیوید که با بخت و اقبال نجات پیدا کرده بعد از اون به هیچ‌چیزی به جز گرفتن انتقام پدرش فکر نمی‌کنه...
ولی، یه آدم عادی چطور می‌تونه با این نیروهای فراانسانی بجنگه؟

🔅🔅🔅🔅🔅

این مجموعه در واقع شامل سه جلد و نیمه:
۱. پولاددل (Steelheart)
۱.۵. میتوسیس (Mitosis)
۲. آتش‌افروز (Firefight)
۳. فاجعه (Calamity)

(اون جلد ۱.۵ ترجمه نشده، البته یه جلد چهارمِ ترجمه‌نشده هم هست به اسم Lux که چون کلا در مورد شخصیت‌های دیگه‌ای بودم خودم نخوندمش، ماجرای شخصیت‌های اصلی تو همین جلد سوم تموم میشه)

من در واقع این مجموعه رو چند سال پیش برای اولین بار خوندم‌. اون موقع نظرم بهش تقریبا خنثی بود، به نظرم خوب بود ولی نه چندان.

چند وقت پیش دیدم یکی از دوستام شروع کرده به خوندن این مجموعه و منم وسوسه شدم بخونمش و خب، این بار خیلی بیشتر ازش خوشم اومد 😌

مثل همیشه، سندرسون اینجا هم چندین شخصیت دوست‌داشتنی خلق کرده،
و باز شبیه کتاب‌های دیگه‌ش، کلی صحنه و گفتگوی نمکی و خوشمزه میشه اینجا پیدا کرد 😍😄

ولی خب، این کتاب اصولا ساختار بسیار ساده‌تری نسبت به کتابی مثل مه‌زاد داره، روابط و وقایع اصلا به پیچیدگی مه‌زاد نیستن و کلا عمق کمتری دارن.
با همهٔ اینها، میشه از مطالعهٔ این مجموعه به خاطر شخصیت‌های تودل‌بروش و صحنه‌های هیجان‌انگیزش لذت برد و اوقات خوشی رو باهاش سپری کرد :)

🔅🔅🔅🔅🔅

منتهاااا اینجا یه ولی خیلی بزرگ وجود داره...

اونم اینکه فقط یه ترجمه از این کتاب وجود داره و این ترجمه اصولا افتضاح‌ترین ترجمه‌ای هست که به عمرم دیدم...
من اشتباهات بسیار بسیار عجیب و غریبی تو این ترجمه یافتم که هنوز برام حل نشده چطور یه نفر ممکنه زبان بلد باشه و چنین اشتباهاتی داشته باشه... 
در این حد که به نظرم نصف لطف کتاب با این ترجمه، قشنگ به فنا رفته، مخصوصا تو قسمت‌های طنزش.
یعنی اگر ترجمه رو خوندید و یه تیکه رو کلا نفهمیدید یا با خودتون گفتید الان چیش بامزه بود، بدونید ۹۹ درصد مشکل از ترجمه‌ست نه متن اصلی 😅 

🔅🔅🔅🔅🔅

حالا با این حساب چه کنیم؟ بالاخره ترجمه رو بخونیم یا نه؟ 
نمی‌دونم... به نظرم همچنان میشه از کلیت داستان لذت برد ولی خب کار تو خیلی از جزئیات خرابه... با این حال شاید حداقل یه سری از اشکالات ترجمه تو ویراست جدیدی که گویا قراره ازش بیاد حل بشه 🤷🏻‍♀️ البته متن انگلیسیش هم خیلی روون و ساده‌ست و فکر می‌کنم برای تمرین زبان انگلیسی هم گزینهٔ خوبی باشه :)
ترجمه‌ش فقط یه نکتهٔ مثبت داره اونم اینه که تو فیدیبو رسما مفته 😂 (با تخفیف all50 هر جلد میشه ۱۲ تومن، البته در زمان نوشتن این مرور 😄)

ردهٔ سنی مناسب کتاب هم به نظرم از حدود ۱۷-۱۸ سال به بالاست (برای یه مقدار پایین‌تر از این هم شاید بد نباشه ولی خب یه داستان عاشقانه هم داره، البته بدون هیچ صحنهٔ بدی 😅)
        

32

دروازه مردگان؛ قبرستان عمودی
جدا فراتر
          جدا فراتر از حد انتظارم بود :)

به خاطر تجربه‌های ناموفق قبلی (و نظر منفی یکی از دوستام)، حس می‌کردم این فانتزی ایرانی هم نمی‌تونه نظرم رو به خودش جلب کنه، ولی خب اشتباه می‌کردم...

🔅🔅🔅🔅🔅

ماجرا از زمان حال شروع میشه، با داستان پسر نوجوونی که هنوز درگیر غم از دست دادن مادرشه...
یه روز پدر مجید یه سری دست‌نوشتهٔ خیلی قدیمی میاره خونه تا ازشون برای تابلوی نقاشیش استفاده کنه، این دست‌نوشته‌ها اینقدر برای مجید جذابن که دیگه نمی‌تونه رهاشون کنه و اینطوری سر از یه ماجرای جالب درمیاره که شروعش حدود ۱۵۰ سال قبل بوده، ماجرایی از بچه‌های دزدیده‌شده، دنیای مردگان و ایرانی که تازه داره با مظاهر تمدن و علم جدید روبه‌رو میشه...

🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در واقع جلد اول از یه مجموعهٔ سه جلدیه، قبرستان عمودی، شب خندق و چاه تاریکی.

مجموعهٔ دروازهٔ مردگان، یه رمان تاریخیه با چاشنی فانتزی.
بخش‌های تاریخی تو ایران زمان قاجار می‌گذره، شخصیت‌ها اصولا خیالی هستن، به جز یه شخصیت، میرزا حسن رشدیه. برای من آشنا شدن با این شخصیت جالب بود و نقشش تو کتاب رو دوست داشتم.

بخش فانتزی کار رو باز نمی‌کنم که لو نره، ولی خب با توجه به اسم مجموعه، تقریبا مشخصه با چی طرفیم (و نکتهٔ ترسناک قضیه کجاست 😱😄). 
البته این بخش فانتزی با اینکه نخ تسبیح اصلی داستانه، اونقدرها تو چشم نیست، یعنی در واقع اینجا با جادو و جنبل و موجودات عجیب و غریب طرف نیستیم. پس اگه کلا میونهٔ خوبی با فانتزی ندارید به نظرم بازم می‌تونید از این مجموعه لذت ببرید.
کلا هم این بخش فانتزی اونقدری نبود که بگم نیاز به دنیاسازی خاصی داشت، یعنی در واقع اینجا همه چیز شبیه دنیای خودمونه با یه کوچولو استثناء. خودم با منطق یه سری از وقایع مشکل داشتم و به نظرم بعضی چیزا درست با هم جور در نمی‌اومد، ولی گفتم این موضوع زیاد تو چشم نبود :)

🔅🔅🔅🔅🔅

من خیلی زود جذب داستان شدم.
هم خط سیر زمان حال مجید و خانواده‌ش، و هم خط سیر زمان گذشتهٔ رضاقلی و دوستاش برام پر از رمز و راز و پیچش‌های جذاب بود و از اون طرف، شخصیت‌ها اون‌قدر برام مهم شده بودن که بخوام بدونم کارشون به کجا می‌کشه.
در واقع این نکتهٔ اخیر برای من یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های یه کتاب خوبه، اینکه بتونم با شخصیت‌ها ارتباط عاطفی برقرار کنم و براشون نگران بشم :)

این کتاب هم برام همینطوری بود، واسه همین خیلی پیش می‌اومد که در حین گوش دادن با صدای بلند ابراز احساسات کنم 😅

البته قطعا اجرای عالی نسخهٔ صوتی تو این علاقه بی‌تأثیر نبود.
این نسخه با صداهای مختلف برای روایت مجید و رضاقلی اجرا شده و واقعا، هم صداهای انتخاب‌شده و هم اجراها عالی بودن. آهنگ‌های ترسناکی هم که کار شده بود باعث می‌شد حتی تو صحنه‌های عادی هم بترسم 😄

خودم جلد دوم رو از همهٔ جلدها بیشتر دوست داشتم. جلد اول یه مقدار حوصله می‌خواد و سرعتش به نسبت پایینه، ولی جلد دوم و سوم ضرب‌آهنگ سریع‌تری دارن و هیجانشون تقریبا نمی‌خوابه (مشکلم با جلد سوم یه سری اشکال منطقیه وگرنه از نظر هیجان چیزی از جلد دوم کم نداشت).

در نهایت، به نظرم این مجموعه برای نوجوون‌های ۱۳-۱۴ سال به بالا مناسبه و حس می‌کنم آدم‌های بزرگسال هم مثل خودم می‌تونن ازش لذت ببرن :)
        

60

راز نگین سرخ: زندگی نامه داستانی سردار شهید محمود شهبازی
معرفی یکی
          معرفی یکی از دوستان باعث شد برم سراغ این کتاب و گوش دادن بهش برام یه حس خاصی داشت... 
انگار بعد از مدت‌ها خوندن و گوش دادن به روایت‌های متنوع از دفاع مقدس و انقلاب، برگشته بودم سر همون روایت‌های آشنای قدیمی! آهنگ‌های مختلف خاطره‌انگیز دفاع مقدسی هم این حس رو تشدید می‌کرد...

این از اون کتاب‌ها و روایت‌ها بود که موقع خوندنش با خودت می‌گی ما کجا و این آدما کجا...
یعنی اینجا با آدم‌هایی طرفی که کلا تو عالم دیگه‌ای سیر می‌کردن و کارهاشون به نظر امثال ماها جدا عجیب به نظر می‌رسه...

البته تقریبا به رسم همهٔ کتاب‌های دفاع مقدسی دیگه با محوریت خاطرات رزمنده‌ها، اینجا هم آدم چیز خاصی از سر و ته عملیات‌ها متوجه نمی‌شه! 
و از اونجایی که عملیات‌های بزرگ کتاب همون‌هایی هستن که به فتح خرمشهر منجر شدن، موقع گوش دادن بهش یاد «همپای صاعقه» افتادم و خیلی دلم خواست فرصت می‌شد یه بار دیگه بخونمش... من تازه تو همپای صاعقه بود که وسعت و عظمت عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس رو درک کردم و فهمیدم چی به چی بوده... چقدر دوست داشتم اون کتاب رو... یه مخلوطی بود از توضیحات جزئی عملیات‌ها و روایت‌هایی احساسی از رزمنده‌ها... مثل صحنه‌های گم شدن شهید وزوایی و شهادت شهید حسین قجه‌ای... یادش بخیر...
        

21

مومو
من خیلی ات
          من خیلی اتفاقی وقتی داشتم تو طاقچه می‌چرخیدم تا کتاب بعدیم رو انتخاب کنم، به «مومو» برخوردم. توضیحات داستانش رو خوندم و خیلی خوشم اومد و تصمیم گرفتم بهش گوش بدم و چقدددددر عالی بود...

این کتاب با روایت دلنشینش کاری می‌کنه تا خواننده با یه دید جدید به زندگی و زمان نگاه کنه...

به اینکه لحظاتش می‌تونه از شادی و دوستی و رویا‌پردازی سرشار باشه...
و یا
به دویدن و اضطراب و نرسیدن بگذره...
وقتی که به جای زندگی کردن، فقط دنبال کار کردن و پول جمع کردنی تا بلکه یه روووووزی بتونی ازش استفاده کنی...

🔅🔅🔅🔅🔅

قهرمان این کتاب، یه دختر کوچولوئه به اسم مومو، با یه ابرنیرو به اسم قدرت گوش دادن!

مومو اونقدر قشنگ و با جون و دل به حرفای آدما گوش می‌ده که همه وقتی مشکلی براشون پیش میاد میرن پیشش تا با حرف زدن سبک بشن و حتی بهترین ایده‌ها برای حل اون مشکل به ذهنشون برسه! (این ابرنیروی به ظاهر سادهٔ مومو اینقدر قشنگ تو کتاب توصیف شده بود که باعث شد منم بیشتر از قبل تلاش کنم به حرف‌های بقیه گوش بدم! کاری که برخلاف ظاهرش اصلا ساده نیست!)

مومو دو تا دوست صمیمی داره، به اسم بپو و جی‌جی! دو شخصیت کاملا متضاد با هم :) یکی پیر و اون یکی جوون، یکی ساکت و فکور و اون یکی پرحرف و خیال‌پرداز! (بپو شخصیت موردعلاقهٔ من تو کتابه که خیلی خیلی دوستش دارم و هر وقت یاد حرفاش و دل پاکش می‌افتم یه حال خوبی پیدا می‌کنم ❤️)

خلاصه اینکه زندگی مومو و دوستاش به زیبایی و سادگی در جریان بود که یه دفعه سر و کلهٔ مردای خاکستری‌پوش پیدا می‌شه. آدم‌های عجیب و غریبی که کم‌کم کنترل تمام شهر رو به دست می‌گیرن....

این موجودات کارشون دزدیدن وقت آدم‌هاست! و با حضورشون همه چیز و همه کس رو عوض می‌کنن، حتی دوستای مومو رو :(((

اینطور میشه که مومو برای نجات دوستاش و شهر از چنگ این آدما سفر عجیب و خطرناکی رو شروع می‌کنه...

🔅🔅🔅🔅🔅

من بعد از اینکه یه دور به کتاب گوش دادم، مصمم شدم که حتما دوباره بخونمش و به چیزایی که می‌گفت بیشتر و بهتر فکر کنم. به خاطر خوانش زیبای خانم موژان محقق، عاشق این ترجمه از کتاب شده بودم ولی وقتی گشتم دیدم خیلی وقته این ترجمه تجدید چاپ نشده و نسخهٔ متنیش هیچ‌جا موجود نیست :((( ولی بازم ناامید نشدم تا اینکه تونستم یه نسخهٔ دست دوم ازش پیدا کنم! اونم یه نسخه با قیمت پشت جلد ۵۰۰ ریال 😅

همین کتاب دست دوم رو خریدم و خوندم و دوباره لذت بردم 🥹

🔅🔅🔅🔅🔅

این تجربهٔ لذت‌بخش باعث شد بگردم و یه کتاب دیگه از آقای میشاییل انده پیدا کنم، به اسم «داستان بی‌پایان» که اونم به شدت لطیف و شیرین و تأمل‌برانگیز بود.... 
(یه مرور جدا هم براش نوشتم)
حیف که دیگه تجدید چاپ نمی‌شه و کسی هم به صرافت ترجمهٔ مجددش نمی‌افته...

خلاصه اینکه به نظرم «مومو» و «داستان بی‌پایان» دو تا نمونهٔ عالی از این هستن که چطور میشه با داستان‌های فانتزی و پر از موجودات عجیب و غریب که اصلا تو جهان واقعی مصداقی ندارن، مفاهیم و موضوعات عمیق رو به بچه‌ها (و بزرگسال‌ها!) منتقل کرد :)

(عکس نویسنده رو هم تو گوگل بزنید و ببینید، خیلی گوگولیه 😍😍😍😅)
        

55