یادداشت‌های سُها (22)

سُها

سُها

1403/11/18

          پایان‌بندیِ بی‌نظیر که لذتِ مطالعه‌یِ کتاب رو چندبرابر می‌کنه؛ شاهکارِ کوچک✨

"سیاست کارِ بزرگ‌ترها بود و ما مسائل خودمان را داشتیم. و حیاتی‌ترین مسئله‌یِ ما این بود که یاد بگیریم چگونه بهترین استفاده را از زندگی بکنیم، بی‌آن که در پیِ کشف هدف زندگی باشیم، البته اگر واقعاً هدفی داشته باشد؛ بی‌آن که بخواهیم موقعیتِ بشر را در این کائناتِ بی‌کرانه‌یِ ترسناک درک کنیم. این‌ها مسائلِ واقعی بود و اهمیتی جاودانه داشت، و به نظرِ ما بسیار اساسی‌تر از مسئله‌یِ وجود گذرا و مسخره‌یِ آدم‌هایی چون هیتلر و موسولینی می‌رسید."

"جرئت نمی‌کنم چیزی بنویسم، چون می‌ترسم نتوانم. از همین‌روست که در عمقِ وجودم خودم را آدمی ناموفق می‌دانم. البته نه این‌که این موضوع برایم خیلی اهمیت داشته باشد؛ چون در نهایت، همه‌یِ ما بدونِ استثنا در زندگی ناموفقیم، و همه‌مان چیزی بیش از «موجوداتی از یک زیرگونه‌یِ پست» نیستیم."

"«مرگ اعتمادِ ما به زندگی را از بین می‌برد و به ما نشان می‌دهد که در نهایت در برابرِ فنایی که در انتظارِ ماست، همه‌چیز بیهوده است.» آری، «بیهوده» تعبیرِ درستی است."
        

0

سُها

سُها

1403/11/18

          به گفته‌‌یِ فاکنر: " شما با خشم و هیاهو، کتاب خواندن را می‌آموزید"
دشواری این اثر تنها در درگیری نویسنده با زمان نیست، امتناع از به نام نامیدنِ اشخاص و بی‌معنی کردنِ آن‌ها بر ناتوانی در درک متن می‌افزاید.
زمان، اصلی‌ترین مضمون اثر است به طوری که بقا و یا نابودی شخصیت‌ها در گرو برداشت آنان از زمان، و برخورد و رفتار با آن است؛ نقش زمان در هر چهارفصل رمان و رابطه‌یِ آن با قهرمان اصلی فصل، این نقش را تایید می‌کند. به ویژه در فصل دوم که زمان به شکلی آشکار، دل‌مشغولی جدی کونتین است.
یکی از مهم‌ترین درون‌مایه‌های خشم و هیاهو ناتورالیسم و جبرگرایی حاکم بر ذهنیت و سرنوشت شخصیت‌هایِ اصلی اثر است؛ آینده از زندگی قهرمانان اصلی حذف شده و ذهن مخاطب را به سویِ پوچی می‌برند. حاکمیت این یأس فلسفی به حدی وسیع است که جیسون کامپسون و کونتین تحت تاثیر این فلسفه و اندیشه، یک هیچ‌انگار تمام عیار هستند.
اقتباس از شعری در بخشی از نمایشنامهٔ مکبث: «زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت می‌شود و معنایِ آن هیچ است.»
        

0