یادداشت‌های سارا خانوم (18)

سارا خانوم

سارا خانوم

7 ساعت پیش

          این کتاب درباره خانواده بهنام در دوران جنگ است و اثرات جنگ بر زندگی را تحلیل می کند و خیلی هم از نظر من موفق بوده چرا که گاهی اوقات هنگام خواندن به این فکر می کردم که جنگ واقعا چه چیز وحشتناکیست و این همان چیزیست که نویسنده به دنبال آن بوده.
بهنام در زمان جنگ به دنیا می آید در صورتی که هیچوقت پدرش را ندیده رشد می کند تا اینکه پدرش وقتی بهنام ۱۳سالش است با گروه آخر اسیران آزاد می شود. بهنام همیشه عکس پدر را روی دیوار دیده و فکر می کند الان یک مرد ترگل ورگل در خانه را باز می کند اما با چیزی مواجه می شود که تمام ذهنیتش را درباره واژه بابا زیر و رو می کند
در سوی دیگر داستان ما آرمن دوست مسیحی بهنام را داریم که الان بیست و اندی سالش است و نابیناست ولی عاشق دختری به نام ملینا شده ملینا با مخالفت خانه در برابر آرمن مواجه است و بین عقل و قلبش مانده است.
و همچنین ما در سوی دیگر داستان یاسمین کوچولو را داریم که کمی عقب ماندگی ذهنی دارد و پدرش اصلا با او خوب نیست و یاسمین قصه ما خیلی دوست دارد که با بهنام بازی کند اما بهنام از او خوشش نمی آید و داستان هایی دارند برای بهبود وضعیت یاسمین.
در واقع نویسنده در یک کتاب داستان سه شخص مرطبت با یکدیگر را نوشته که هرکدام در مواجه با جنگ آسیب هایی دیده اند(یکی نابینا شده و دیگری عقب ماندگی گرفته) و باید با این آسیب ها خود را وفق داده و تصمیمات سختی بگیرند و خودشان را جمع و جور کنند.
من خیلی داستان را دوست داشتم اما به کتاب نیم ستاره کم دادم به خاطر اینکه دوست داشتم تصمیم ملینا را به صورت واضح تر بفهمم و همچنین سرنوشت آرمن را.
        

3

سارا خانوم

سارا خانوم

6 روز پیش

          بیشتر اتفاقات این کتاب توی شب اتفاق می افتند و همین جذابیتش را برای من خیلی زیاد کرده بود چون من دقیقا شب به فکرم رسید که این کتاب را بخوانم و وقتی همه خوب بودند خیلی آرام کتاب را از توی قفسه در آوردم و صفحه گوشی را روشن می کردم تا بتوانم کلمات را ببینم و بخوانم.
انگار من هم یکی از آدم های تور بودم و گاهی آنقدر کل کل پدر و مادر توی کتاب برایم آشنا بود که می گفتن دست مریزاد.
به نظرم نویسنده از ظرفیت های طنز نویسی به خوبی استفاده کرده بود.
و یکی از شخصیت ها بود اسمش را خانم داروپخش گذاشته بودند چقدر شبیه آدم های روشن فکر این دوره و زمانه بود که خوشان هم  حرف های خودشان را باور ندارند.
و در آخر این کتاب برای من اولین تجربه کتاب خوانی در شب آن هم در تاریکی بود و اصلا از کارم پشیمان نیستم،پیشنهاد می کنم اگر برایتان مقدور است شما هم همین کار را بکنید چون 
واقعا به جذابیت کتاب می افزاید‌
این کتاب را خیلی خیلی دوست داشتم و پیشنهادش می کنم امیدوارم امسال بیشتر بتوانم از نویسنده اش کتاب بخوانم.

        

27

1

          با احترام به تمام کسانی که ممکنه این کتاب رو دوست داشته باشن.
این کتاب بدترین کتابی هست که یه آدم می تونه بخونه.
داستانش شروع خوبی داشت و می تونست جور دیگه پیش بره.
من خیلی تعریف شنیده بودم و با خودم گفتم این عجب کتابیه باید بخونمش و تقریبا یک سال طول کشید تا من بلاخره این کتاب رو تموم کردم.
من متوجه پیام داستان هدف داستان یا هیچ چیز نمی شدم فقط اینکه نویسنده شخصیت پردازی خوبی داشت و تونسته بود یه آدم روانی رو خوب و خیلیییی خوب به تصویر بکشه.
جوری که می گفتم روانی اون چیزی نیست که ما فکر می کنیم این چیزیه که الان نویسنده دربارش نوشته
وگرنه مگه میشه عمه خودتو بکشی بدون احساس پشیمونی؟
عشق چیز اضافه ای بود که با هوس و همکلامی اشتباه گرفته شده بود .
پایانی داشت که اصلا درک نمی شد اینقدرر مبهم بود.
چطور یه جسد تو خونه داری و خونت بو نمیگیره؟
در کل این کتاب رو به هیچ وجه پیشنهاد نمی کنم.
اون یه ستاره هم بخاطره شخصیت پردازی بود.
و اینو یه موفقیت در نظر می گیرم که بلاخره تونستم بعد یه سال این کتاب و تموم کنم.
        

1

          چند وقتی می شد که توی قفسه های کتابخانه و کانون پرورش فکری می دیدم و فکرم را درگیر کرده بود.تا اینکه با خودم گفتم دفعه بعدی حتما باید بخوانمش.و این شد که آوردمش بخاطر درس و مشق وقت نمی کردم زیاد بخوانمش که تصمیم گرفتم که با خودم به مدرسه ببرمش آن قدر درگیر داستان بودم که حتی صدای معلم هارا نمی شنیدم . بچها که به دست و پایم میزدند تا متوجه نگاه معلم شوم انگار از خواب پریده ام.
میخواهم بگویم فرهاد حسن زاده اینقدر در نوشتن این کتاب موفق بوده که فقط میتوانم تحسینش کنم.
محبت چیزی بود که در سرتاسرش موج می زد.این داستان در بستر جنگ تحمیلی اتفاق میافتد که نه تنها موجب ضعفش نشده بلکه جز خط اصلی داستان است.
هستی در این زمان احساس و عواطف دوران بلوغ را می گذراند. این داستان به من نشان داد چیز هایی که پدر ها گاهی اوقات میگویند و کار هایی که انجام می دهند به این دلیل نیست که دوستمان ندارند بلکه گاهی به ما افتخار می کنند و اینکه شهادت چقدر می تواند غم انگیز باشد.
و چقدر من خاله را دوست داشتم و چقدر با او همزاد پنداری می کردم.
در آخر آقای فرهاد حسن زاده من از شما به خاطر نوشتن این کتاب متشکرم
        

1