یادداشت سارا خانوم
1403/12/19
چند وقتی می شد که توی قفسه های کتابخانه و کانون پرورش فکری می دیدم و فکرم را درگیر کرده بود.تا اینکه با خودم گفتم دفعه بعدی حتما باید بخوانمش.و این شد که آوردمش بخاطر درس و مشق وقت نمی کردم زیاد بخوانمش که تصمیم گرفتم که با خودم به مدرسه ببرمش آن قدر درگیر داستان بودم که حتی صدای معلم هارا نمی شنیدم . بچها که به دست و پایم میزدند تا متوجه نگاه معلم شوم انگار از خواب پریده ام. میخواهم بگویم فرهاد حسن زاده اینقدر در نوشتن این کتاب موفق بوده که فقط میتوانم تحسینش کنم. محبت چیزی بود که در سرتاسرش موج می زد.این داستان در بستر جنگ تحمیلی اتفاق میافتد که نه تنها موجب ضعفش نشده بلکه جز خط اصلی داستان است. هستی در این زمان احساس و عواطف دوران بلوغ را می گذراند. این داستان به من نشان داد چیز هایی که پدر ها گاهی اوقات میگویند و کار هایی که انجام می دهند به این دلیل نیست که دوستمان ندارند بلکه گاهی به ما افتخار می کنند و اینکه شهادت چقدر می تواند غم انگیز باشد. و چقدر من خاله را دوست داشتم و چقدر با او همزاد پنداری می کردم. در آخر آقای فرهاد حسن زاده من از شما به خاطر نوشتن این کتاب متشکرم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.