یادداشت‌های نرگس کلانتر (46)

          در مورد این کتاب نکات ظریفی وجود دارد، نویسنده رساننده منظور خود در قالبی بسیار ساده بوده. منظوری که به طور خلاصه می توانم آن را صداقت محظ در همه ی زمینه ها بدانم یک جور هایی می توان آن را "بیان صریح صادقانه" خواند. _خصوصا در زمینه احساسات_
اما نکته ای که توجهم را جلب کرد مخلوط این ویژگی با آزادی عملی که شخصیت از خداناباوری به دست آورده بود. این نکته خیلی خیلی برایم عجیب است و چیزی که آن را برایم عجیب تر می کند توضیحات نوسینده در "پس گفتار" است.
او این نکته را بیان کرده که خداناباور بودن شخصیت در کل موضوع برایش تاثیر گذار نبوده و آن را صرفا به عنوان چاشنی ای بی تاثیر بر بقیه داستان افزوده است. این نکته تصوراتم را در مورد نویسنده کاملا تغییر داد.
اگر پس گفتار نویسنده را برای خودم نادیده بگیرم این برداشت را از خداناباور بودن شخصیت خواهم داشت که همچین صداقتی تنها برای افرادی به بی پروایی و آزادی یک خداناباور امکان پذیر است.
جدا از همه این صحبت ها اینکه خودم را در چنین ذهنی تصور کردم برایم جالب بود.
        

3

        نمی خوام به حواشی این کتاب و معروفیتش بپردازم. و به خاطر این فیلتر دیدگاهم را جهت دار کنم.
وقتی کتاب رو خوندم و تموم شد با خودم گفتم که اغراق بیش از حد کتاب راجع به حس "عذاب وجدان دزدیدن زندگی فردی دیگر" مزخرف بود.
فرضا من اگر شخصیتی را در این ابعاد و ماجرا قرار می دادم قطعی شخصیتی بود که برای از دست دادن زندگی ای که در آن  "یک ستاره معروف و خوشبخت" بود مدت ها حسرت می خورد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4