یادداشتهای نفیسه نوری (20) نفیسه نوری 1404/1/21 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 اینجا مینویسم تا هیچوقت فراموش نکنم. که صبح روز ۲۱ فروردین سال چهار از خواب بیدار شدم و قبل از اینکه از تخت خارج شوم، «قصر آبی» را توی طاقچه باز کردم و یک نفس تا آخر خواندم... یک جایی از داستان، ولنسی که کاراکتر اصلی داستان است خیلی الکیالکی (واقعا باید بخوانیدش که بفهمید چقدر الکیالکی) در یک قدمی مرگ قرار میگیرد. و همسرش برای نجات او از جان مایه میگذارد... اول این فصل نویسنده میگوید قرار است اتفاقاتی بیفتند که زندگی این زوج به قبل و بعد از آن تقسیم شود. دو ساعت بعد از اتمام کتاب پیامی به دستمان میرسد که زندگی دوستم و شوهرش به قبل و بعد از آن تقسیم میشود. همینقدر عجیب، همینقدر شبیه به قصهها... انشاالله که خیر است. حتما خیر است. پن: داستان را مونتگمری نوشته... نویسندهی آنشرلی 1 17 نفیسه نوری 1404/1/7 خوبی خدا الکساندر همن 3.8 20 بهترین مجموعهداستانی که تا به حال خوندم... تک تک داستانها چسبید به جانم... انتخابها عالی، ترجمه عالی... در گزارش پیشرفتها احساسات آنیم رو گفتم و الان خالیام... فقط میتونم به جلد بیریختش نگاه کنم و به خوبیِ خدا و نشانهی خدا لبخند بزنم... یک لبخند خیلی خیلی غمگین... 4 29 نفیسه نوری 1403/12/29 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 288 هیچوقت حس خوبی به این کتاب نداشتم... همیشه سعی کردم از چیزهایی که همهی عالم بهش هجوم میارن فاصله بگیرم... همیشه دوست داشتنِ دوستنداشتنیها برام جالبتر و با ارزشتر بوده انگار... (این یه جور بیماری و نقصه؟ نمیدونم... احتمالا...) غافل از اینکه دقیقا همین ویژگی توی کتاب منتظرم نشسته تا باعث بشه عاشق تمام کاراکترها بشم... الان دیگه سونیا و نازنین دوستای خوبم هستند... دوستانی که مثل من به دوست داشتنِ دوست نداشتنیها علاقهی خاصی دارند :)))) و اوِه... این عزیز دوست نداشتنی که ترجیح میدم اینجا چیز زیادی ازش ننویسم... ایشالا این شب عیدی خدا همهی مریضا رو شفا بده... 0 37 نفیسه نوری 1403/11/13 شیوه چشم: بهمن جلالی که بود و چه کرد پیمان هوشمندزاده 4.3 2 اول... دوست خوب میتواند برای هرکسی معنای متفاوتی داشته باشد... در طول خواندن این کتاب هرجا که احساس کردم چیزی به من اضافه شده در دلم قدردان هدیهدهندگانش بودم... یکی از تعاریف دوست خوب برای من کسی است که به پیشرفت تو و به بزرگ شدن تو و حتی به سیر مطالعاتی تو فکر میکند... (من چند دوست خیلی خیلی خوب دارم) این چندمین کتاب مربوط به عکاسی بود که از دوست خوبم هدیه گرفتم... دوم... چقدر فرم کتاب را دوست داشتم، کمی طول کشید تا بپذیرم و بهش عادت کنم. تا یک جایی گیج میزدم از تنوع متون. مخصوصا که به نظرم بخشهای کتاب به اندازهی کافی خوب تفکیک نشده بودند... صفحه آرایی میتوانست بیشتر از اینها کمک کننده باشد. اما وقتی فرم برایم جا افتاد دیدم که چقدر همه چیز درست و به جا و به اندازه است. - سالشمار زندگی: که شامل اتفاقات و رویدادهای مهم زندگیاش هستند. - بخشهای مصاحبه: که بیشتر نظرات او درمورد مسائل تخصصی مربوط به عکاسی مستند و خبری و تاریخ عکاسی ایران هستند. - پاراگرافهای کوتاه: برای من شبیه به حکمتهای زندگی و عکاسی بود. و این بخشها را خیلی دوست داشتم... - بنفشهده: که خاطرات خود آقای هوشمندزاده بود که در بیشترشان در سفرهای بنفشهده اتفاق افتاده بودند... انگار که فرصتش را داری یواشکی خود خود او را تماشا کنی... سوم... بهمن جلالی را دوست دارم... هرکسی که عکس را این همه دوست داشته باشد دوست دارم... 0 31 نفیسه نوری 1403/11/6 این کندو مال او گروه نویسندگان 4.8 6 از شدت زیبایی اشکم درومد... درواقع به زور اشکم بند اومد... زیبایی داستان، زیبایی بصری، زیبایی ایده... به نظرم همه چیز به اندازه بود... نرم و لطیف و دوست داشتنی... عمیقأ لذت بردم... لذت بردم از تماشای دوبارهی «چطور میشود یک مفهوم مهم دینی را به زیباترین شکل ممکن به یک بچه منتقل کرد.» خوش به حال بچهها... 4 34 نفیسه نوری 1403/10/7 ما ایوب نبودیم فاطمه ستوده 4.1 25 «آفرین...» تقریبا هر کدام از روایتها را که شروع کردم، بعد از چند سطر که موضوع روایت و نوع مراقبت را متوجه میشدم در دلم میگفتم «آفرین...» آفرین به این انتخابها، آفرین به چیدمان روایتها، آفرین به این نگاه جامع به مفهوم مراقبت... درود بر خانم ستوده... مجموعههای قبلی یعنی «هفتهی چهل و چند» و «پروژهی پدری» هم برایم خیلی عزیز هستند، اما این یکی واقعا چیز دیگری بود... شاید چون مراقبت موضوع اصلی زندگی من هم هست، بدون اینکه بیمار یا انسان ناتوانی در اطرافم داشته باشم، نه فرزندی، نه والدین ناتوانی، نه حتی یک گربه... بدون اینکه لزوما مسئول مراقبت از کسی باشم، مراقبت موضوع اصلی زندگی من است و این روزها شکست خورده ترینم... آخرین صفحه را که خواندم، کتاب را بستم، چند ثانیه نگاهش کردم و بدون فکر بوسیدم و محکم بغلش کردم... انگار تنها کاری که از دستم برمیآید برای تشکر همین باشد... به نظرم شما هم مثل من وقتی خواستید بخریدش، همان اول دوتا بخرید چون حتما حین خواندنش افراد زیادی را در اطرافتان به یاد میآورید که جای این کتاب عزیز در آغوششان خالیست... 12 90 نفیسه نوری 1403/6/13 داربست مهران مهاجر 3.5 2 مواجههی خیلی عجیبی با کتاب داشتم. یکی دو ماهی بود که کتاب را هدیه گرفته بودم و گذاشته بودمش کنار تخت تا نوبتش بشود. راستش خیلی هم تمایل نداشتم سراغش بروم، در ذهنم اینطور بود که «ای بابا مهران مهاجر خیلی زیادی عجیبه، من نمیفهممش، حوصله هم ندارم که تلاش کنم برای فهمیدن چیز به این سختی...» اما امروز صبح بعد از اینکه یک یادداشت برای کتاب دیگری نوشتم و کمی بهخوان را بالا پایین کردم، نگاهم بهش افتاد، همینجوری که داشتم یک وری نگاهش میکردم گفتم «بذار بخونیمش/ببینیمش بره، کنار تخت خلوت بشه یه ذره...» اما الان که خواندم و دیدمش فکر میکنم حالاحالاها جایش زیر سرم است و دیگر دلم نمیخواهد منتقلش کنم توی کتابخانه... کتاب، کتاب عکس است. یعنی یک صفحه مقدمه دارد بعد در هر صفحه یک عکس هست و یک عنوان و تاریخ... و همین. و ماجرا از مقدمه شروع شد. توصیف جهان از نگاه مهران مهاجر، کلماتش درمورد عکس و بُعد و کادر دلم را برد... «این عکسها از آسمان میآغازند، به زمین میرسند و در زمین میسُرند و دست آخر میخزند درون دوربین. اما تمام نمیشوند. انگار میخواهند از چارچوب اتاق تاریک هم بگریزند.» بعد با این حالِ خوش وارد عکسها شدم... و زیبایی... برای من این مجموعه زیبایی خالص بود، در ظاهر موضوعات بیش از حد ساده و پیشپا افتاده هستند، عنوان عکسها یک همچین چیزهایی است: طناب سبز و کاغذ، در، میز و سیم، آجر... من اما وقتی به عکاس فکر میکردم و سعی میکردم حال و احوالش را موقع گرفتن عکسها (موقع کشف زیبایی در جزئیات سادهی جهان) تصور کنم قند در دلم آب میشد... یادم افتاد که عکسها چقدر شبیه به خود او هستند، آرام و لطیف و محترم... به نظرم دیدن زیبایی و لطافت در سیم برق یا انعکاس بطری آب معدنی در شیشهی قطار کار هرکسی نباید باشد...خلسهای که بعضی عکسها دارند به طرز خوشایندی شیرین است... دیدنشان در نمایشگاه با ابعاد درست حسابی و چاپ بهتر حتما تجربهی خیلی دلچسبتری میشد... اما همین مواجههی کوچک هم دلم را روشن کرد، باعث شد احساس کنم دنیا جای خیلی زیباتریست از آنچه که تصور میکردم... هنر یک همچین چیزی باید باشد احتمالا... 19 68 نفیسه نوری 1403/6/11 زبان عکس: عکس چگونه از ماجراها و روابط پرده برمی دارد رابرت اکرت 3.2 2 میتوان گفت این کتاب دوستیِ روانشناسی و عکس است. قضیه این است که یک روانشناس تصمیم گرفته با دانش روانشناسی و زبان بدنش عکسهای مختلف را بررسی و تحلیل کند. از عکسهای خبری گرفته تا عکسهای خانوادگی... توجه ما را جلب میکند که چه نشانههایی احساس قدرت یا اغوا یا صمیمیت و غیره را القا میکنند. به نظرم خروجی خواندن این کتاب میتواند این باشد که از این به بعد عکسهای در ظاهر ساده را کمی با حوصلهتر نگاه کنیم. به طرز جالبی در چندین و چند صفحه داشتیم توضیح و تفسیر عکسهایی را میخواندیم که خود عکس چاپ نشده بود... اول فکر کردم شاید عکسها مورد منکراتی داشتهاند که نتوانستهاند چاپشان کنند. اما فایل کتاب اصلی و عکسها را پیدا کردم و دیدم بیشتر عکسها هیچ هیچ هیچ مسئلهای نداشتند... البته کتابی که من خواندم قدیمی بود، امیدوارم در چاپهای جدید مشکل حل شده باشد. 2 16 نفیسه نوری 1403/6/9 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 164 به نظرم اینکه هری پاتر در زمان خودش توانست اینطوری دنیا را فتح کند شاید به این خاطر بود که ما (بچههای کوچک و بزرگ) در زندگیهای معمولیمان به یک همچین دنیایی نیاز داشتیم. عمیقأ نیاز داشتیم که فکر کنیم دنیای جالبتری همین اطراف در جریان است... دنیایی که در عین عجیب و جدید بودن هنوز مسائل اصلی همین زندگی فعلی ما را در خود دارد و زیاد هم از ما دور نیست. همان سختیها و همان پیچیدگیها... چون در نهایت انسان همیشه و هرجا انسان است. دلتنگ میشود، خوشحال میشود، نگران میشود، گاهی شجاع و عصبانی و حسود میشود... انسان همیشه انسان است... کتاب را برای چندمین بار خواندم و لازم است مثل بقیهی اعضای باشگاه هریپاتر خوانی جالبمان تاکید کنم که : بله، هری پاتر در ۵ عصر آخرین روزهای ۳۰ سالگی هنوز هم کار میکند. 1 32 نفیسه نوری 1403/5/22 موریانه ها عجیب رشد کرده اند محبت محبی 3.7 1 کتاب شامل ده مجموعه عکس از عکاسان مختلف است. و نویسندهی کتاب برای هرکدام از مجموعهها یک روایت نوشته. یک پاراگراف به ازای هر عکس... برای من بیشتر مجموعه عکسها زیبا و دوست داشتنی بودند. و تقریبا هیچ قسمتی از متن را دوست نداشتم. شاید هم اساسا از ماهیت کتاب و اضافه کردن چیزهای نامربوط پای عکسهای مردم خوشم نیامده است. احتمالا اگر میگفتند این متنها را خود عکاسها اضافه کردهاند برایم قابل پذیرشتر بود. به نظرم دلیل اینکه ایدهی کتاب را دوست ندارم میتواند این باشد که ناخوداگاه خودم را میگذارم جای عکاسها و میبینم هیچ خوشم نمیآید یک نفر عکسهایم را بردارد بگذارد کنار هم و برایشان تفسیر شخصیاش را بنویسد و چاپ کند. اما به هرحال انتخاب عکسها را دوست داشتم. تنوع مجموعهها جالب بود. صفحهآرایی بد نیست اما میتوانست بهتر باشد. کتاب را به همراه چند مجموعه عکس دیگر هدیه گرفتهام و جای تک تکشان روی چشمهایم هستند. صفحهی اول این یکی برایم نوشته: خیالت راحت باشد، اسم عکاسها آمده 2 22 نفیسه نوری 1403/4/19 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 27 فصل اول از همه وحشتناکتر بود... بعد بهتر شد، شاید هم من کمکم به فضاش عادت کردم... به قول مترجم در یادداشت اول کتاب «ما با داستانی دیستوپیایی طرفیم» یک روستای عجیب که روی رودخانه بنا شده، مردمانش گوشت اسب میخورند، در حلق افراد رو به موت سیمان میریزند و جنازهها رو توی درخت دفن میکنند... و نویسنده هم تمام اینها رو با جزئیات کامل برامون تصویر میکنه :)))) اواسط خواندن کتاب که بودم، یکشب به دوست عزیزی گفتم که اگر فلان کار رو نکنی مغزت کپک میزنه. گفتم «شب تا صبح کپکها میمونه تو کلهت شاید کرم هم بذاره... یا عنکبوت...» و اونجا بود که فهمیدم کتاب کاملا تاثیر خودشو روی مغزم گذاشته :)))) در نهایت کتابی نیست که به هرکسی و در هر شرایطی پیشنهادش بدم. اما از شرکت در چالش اخیر بهخوان و خوندن و تجربهی این فضا ناراضی نیستم. 2 31 نفیسه نوری 1403/4/8 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.8 12 کتاب را از بوکسل خریدم، با آپشن دریافت حضوری... صبح پیاده رفتم تا انقلاب، کتاب را از کتابفروشی تحویل گرفتم، دو قدم بالاتر در کافهای نشستم، چیزکی سفارش دادم و کتاب را به معنای واقعی در یک نشست خواندم... راحت بود، گیرا بود و لبخند داشت... لبخند داشتن همیشه مرا خوشحال میکند. یک چیز دیگر که خیلی خوشحالم میکند عکس است، دیدن عکس، گرفتن عکس و حرف زدن دربارهی عکسها... بعد از دانشگاه دیگر پیش نیامده بود که بنشینم و کسی برایم از عکس حرف بزند... حالا نشسته بودم توی کافه، یک چیز خنک با طعم فندوق میخوردم و آقای هوشمندزاده داشت با لبخند برایم از مناسبات دنیایی که در آن زندگی میکنیم حرف میزد و گاهی به فراخور موضوع گریزی هم به علاقمندی مشترکمان میزد... عکس. آقای هوشمندزاده جمعه را گذاشته بود برای خودکشی، من پنجشنبه را گذاشتم برای چیل کردن... پ.ن ۱- شب که برگشتم خانه دیدم دلم برای کتاب تنگ شده... یکبار دیگر خواندمش... ۲- چرا جلد کتاب انقدر دوست نداشتنیه؟ 8 62 نفیسه نوری 1403/3/14 دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم جی. دی. سلینجر 3.8 21 مجموعهی ۹ داستان عجیب در مورد آدمهایی عجیب... هدیهای بود از یک دوست خیلی عجیب که با هوش و دقت استثناییاش فهمیده بود که چقدر تلاش برای درک عجیبترین کاراکترها برایم جذاب است و چقدر عمیق دوستشان دارم... 2 32 نفیسه نوری 1401/7/21 هری پاتر و زندانی آزکابان جی. کی. رولینگ 4.7 86 Dont let the MUGGLES get you down. 1 33 نفیسه نوری 1401/7/11 دوستش داشتم آنا گاوالدا 3.2 39 داستان عاشقانه به طور کلی مورد علاقهی من نیست. اما از خواندن یک کتاب خلوت و کم پرسونا لذت بردم، از اینکه تقریبا هیچ نفر سومی وارد وقت گذرانی و معاشرت این عروس و پدرشوهر نشد خوشحال بودم. به نظرم تمرینی بود برای نگاه کردن از زاویهای جدید به موضوعاتی که برایشان قضاوت روشن و واضحی داریم... البته اینکه در نهایت در این زاویهی جدید چیز جدیدی به دست میآوریم یا نه بحث دیگری است... 1 31 نفیسه نوری 1401/7/10 بی قراری زولفو لیوانلی 4.2 7 میدانی حارصه چیست، پسرم؟ یک کلمهی قدیمی عربی است. همخانواده با حرص، حریص، احتراص و محترص. الان برایت توضیح میدهم پسرم. میدانی که به شتر میگویند کشتی صحرا. این حیوان مبارک میتواند سه هفتهی تمام، بیآنکه چیزی بخورد یا بیاشامد، تشنه و گرسنه،پیوسته در بیابان راهپیمایی کند. یعنی اینقدر حیوان مقاومی است. اما یک جور خار بیابانی هست که شترها عاشق آنند. تا چشمشان به این خار میافتد، آن را با دندان میکنند و شروع میکنند به جویدن. خارها دهان شتر را زخمی میکنند و خون از زخمها جاری میشود. هرچه طعم تیغ و شوری خون بیشتر با هم قاطی میشود، شتر لذت بیشتری میبرد. خلاصه هرچه بیشتر میبلعد، خون بیشتری میآید و هرچه خونریزی شدیدتر میشود، شتر ولع بیشتری پیدا میکند. از خون خودش سیر نمیشود و اگر جلویش را نگیرند از فرط خونریزی میمیرد. حارصه یعنی این. همانطور که گفتم،کلماتی مثل حرص و احتراص و حریص هم از همین ریشه است. داستان خاورمیانه هم همین است، پسرم. مردمانش در طول تاریخ یکدیگر را کشتهاند بیآنکه بدانند خون خود را میریزند. آنها هم از خون خود سرمست میشوند. 1 15 نفیسه نوری 1401/7/3 این کتاب عکس ندارد! بی.جی. نواک 3.6 4 این کتاب عکس ندارد... بنابراین موقع خواندنش برای بچهها باید تمام هنر بازیگری داشته و نداشتهتان را بریزید وسط... با آرزوی موفقیت :))) 0 13 نفیسه نوری 1401/7/1 مهمانی به نام غصه ایوا ایلند 4.4 26 توصیفات کتاب در مورد دوست عزیزمان «غصه» و راه حلهای زندگی با او و کنار آمدن با بودنش دقیقا منطبق بر دانش روانشناسی است... مو به مو و به زیبایی... مناسب برای هدیه دادن به بزرگسالان غمگین :) 0 16 نفیسه نوری 1401/6/31 پروژه ی پدری عقیل بهرا 3.9 34 آخ یادداشت احسان عمادی... و ما ادراک یادداشت احسان عمادی... 0 15 نفیسه نوری 1401/6/31 از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم هاروکی موراکامی 3.8 57 هاروکی موراکامی، نویسنده (و دونده)... کسی که تا توانست راه نرفت. ______________ دومین بار بود که این کتاب رو خوندم. زمانی که برای بار اول خوندمش دویدن برام یک امر غریب و دور از ذهن بود... این بار خوشبختانه دو روز در هفته میدوم... خدا رو چی دیدی، شاید وقتی برای بار سوم سراغ این کتاب رفتم دوندهی ماراتن شده باشم... 0 18