یادداشت نفیسه نوری

        کتاب را از بوکسل خریدم، با آپشن دریافت حضوری...
صبح پیاده رفتم تا انقلاب، کتاب را از کتابفروشی تحویل گرفتم، دو قدم بالاتر در کافه‌ای نشستم، چیزکی سفارش دادم و کتاب را به معنای واقعی در یک نشست خواندم...

راحت بود، گیرا بود و لبخند داشت...
لبخند داشتن همیشه مرا خوشحال می‌کند.
یک چیز دیگر که خیلی خوشحالم می‌کند عکس است، دیدن عکس، گرفتن عکس و حرف زدن درباره‌ی عکس‌ها...

بعد از دانشگاه دیگر پیش نیامده بود که بنشینم و کسی برایم از عکس حرف بزند...
حالا نشسته بودم توی کافه، یک چیز خنک با طعم فندوق می‌خوردم و آقای هوشمندزاده داشت با لبخند برایم از مناسبات دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم حرف میزد و گاهی به فراخور موضوع گریزی هم به علاقمندی مشترکمان میزد... عکس.
 
آقای هوشمندزاده جمعه را گذاشته بود برای خودکشی، من پنجشنبه را گذاشتم برای چیل کردن...


پ.ن
۱- شب که برگشتم خانه دیدم دلم برای کتاب تنگ شده... یکبار دیگر خواندمش...

۲- چرا جلد کتاب انقدر دوست نداشتنیه؟
      
716

62

(0/1000)

نظرات

👀📸

1

لبخند داشت چه زیبا :)

1

خب فایده‌ی این شکل خرید چیه؟ حمایت از بوکسل؟
2

1

برای من علاوه بر حمایت از بوکسل و بهخوان (که برام مهمه) نکته‌ش این بود که با خیال راحت مستقیم رفتم بیدگل و کتابمو تحویل گرفتم و دیگه تو انقلاب دنبالش نگشتم...
البته خب یه روزایی هم آدم ممکنه دلش بخواد چرخ بزنه تو کتابفروشیا... ولی خب اینم یه مدلش بود که جالب بود... 

4

اون حس و حال مهمه اون لذت خوندن  و .. ، درگیر این فرعیات نباشید بنظرم  

1

حس و حال تون و شور شوق این متن به ادم حس حسادت میده

1

خوب کردی 👍🏻😍

1

منم خیلی این کتاب رو دوست داشتم. 

1