یادداشت‌های مریم روشن‌دل (31)

          دیشب بعد از ارتباط نگرفتن با کتابِ علیه تربیت فرزند، رفتم که از کتابخونه یه کتابِ تربیتی_معلمانه‌ی دیگه بردارم.
قرعه به کتابِ راستی افتاد: زندگی پای تخته سیاه

فکر می‌کردم نکته‌های تربیتی یا کلاس‌داری خوبی برام داشته باشه یا بتونم ازش ایده‌ای بگیرم، اما کل سیصد صفحه‌ی کتاب چی بود؟

دوست نداشتن دانش‌آموزان ضعیف
ستایش دانش‌آموزان درسخون
حتا انصراف از مدارس دولتی و کار توی مدارس غیرانتفاعی برای نداشتن دانش‌آموز ضعیف
مهارت‌های کلاس‌داری؟ گریه کردن و بیرون رفتن از کلاس، یا تشرهایی که خود نویسنده اعتراف می‌کنه تاثیری نداشتن یا این‌که از ترس دانش‌آموز و اینکه کلاس از دستشون در بره بی‌نظمی‌ها رو به روی خودشون نمی‌آوردن.
سکوت و قبول هر ظلمی که بهشون توی مدرسه و اداره میشه. از برنامه‌های کلاسی داغون بگیر تا گرفتن حق‌التدریس نصف بقیه‌ی همکارها و حقوق بازنشستگی خیلی کمتر.
عدم تعامل با کادر مدرسه و خانواده‌ها و مسائل اجتماعی که اسمش رو می‌ذارن کنجکاو نبودن. که اصلا پذیرفته نیست. معلم باید با همکاران و‌ خانواده و حتا اجتماع تعامل خوب و‌ مثبت داشته باشه.

نمی‌دونم با چه هدفی این کتاب نوشته شده اما مسلما نمی‌شه به عنوان یک کتاب از تجربیات معلمی بهش نگاه کرد و ازش یاد گرفت.

مسلما خوندنش رو پیشنهاد نمیکنم، فقط چندتا هایلایت ازش دارم که خوندن همون‌ها کفایته. :/
        

6

        انه کان ظلوما جهولا که فرمودند، در این کتاب هویداست!
سرم از این همه وحشی‌گری در نوسانه و باورم نمی‌شه که این صد و اندی صفحه گزارشی از یک اتفاق است نه یک داستان تخیلی!
ظاهرا حماقت انسان حد و مرزی نداره.
و تنها توجیه مردم در قبالِ وحشی‌گری‌هاشون :" تحت تاثیر بقیه قرار گرفتم." همین...

اما، در کنارِ مظلومِ بارز این داستان، آدم مظلوم شکنجه‌شده‌ی دیگری هم بود، همان‌طور که با مرگ هر مرد زنی عاشق می‌میرد، آن‌روز "آنا" هم مرد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10