یادداشت‌های غزاله بیات (23)

          3۶۴ روز است که زندانی شده ام جز یک دفترچه ی کوجک و خودکاری خراب و ارقام تو ذهنم مصاحبی ندارم 
        

          هر بار که فانوس روشن میکردم مادرم اصرار  می کرد که با دست این کار را انجام دهم ولی من به اندازه مادرم با حوصله نبودم دیگر به زندگی آرام و بی دغدغه عادت نداشتم
        

          با من از عشق حرف نزن من سه بار حافظه امو از دست دادم و هر سه بار عاشق جولیت شدم
        

          جولیت کنار میز ایستاده و از زل زدنش معلوم است مضطرب است انگار اولین باری است که این کار را می کنیم
هنوز برای دست کشیدن از این رویا آماده نیستم هنور نمی توانم ما بودنمان را به فراموشی بسپارم
        

          همه مثل او در برابرم ایمن نیستند تا به حال نشده‌ کسی جز آدام به من دست بزند و خوشش بیاید هیچ کس جز وانر .
آزارم می دهد به یاد بیاورم شاید با آدام در حبابی گرم زندگی می کنم اما باقی دنیا مرا همچنان به چشم یک تهدید می بینید یک هیولا یک پلیدی
(حق با وانر بود فرقی نمی کند کحا بروم نمی توانم از این موضوع قرار کنم)
        

          اما واقعیت این است حواسم پرت شد پرت او 
باید مدام به خودم یادآوری کنم که بهبودش به من ربط نداشت 
به کنت ربط داشت:)
        

          3۶۴ روز است که زندانی شده ام جز یک دفترچه ی کوجک و خودکاری خراب و ارقام تو ذهنم مصاحبی ندارم 
        

          اولین بار که طعم نوشیدنی را چشیدم هم زمان با اولین بار که با مادرم به غواصی رفتم
        

          این کار را هم از مادرم یاد گرفته بودم اینکه چطوری به زبان سنگ ها گوش کنم آهسته به من می گفت می شنوی؟ حسش میکنی؟
        

          این ازدواج مشکل ساز نمی شود آن دختر است که دردسر می شود 
جنگ ما جنگ بین خون‌آشام ها و گرگینه ها چندین قرن پیش با بالا گرفتن خشونتی وحشیانه شروع شد
        

          افسانه های بسیار درباره مادرم وحود دارد در بعضی از آن ها او به شوهر فانی خود خیانت می کند و اکسیر جاودانگی را می دزد تا تبدیل به الهه شود
        

          تاج رن گرین راک بسیار محکم بود و شقيقه هایش را تحت فشار گذاشته بود و به جمجمه اش فشار می آورد رو بالکن کاخ اناداون د  کنار خواهر دوقلویش ایستاده بود و به پادشاهی نگاه می کردکه برای ادعا آن بسیار سخت جنگیده بود 
رز در اتاق پذیرایی در کاخ انادان کنار پنجره نشست و به خود یادآوری کرد که او ملکه‌ای است که مردم دوست دارند که او یک حاکم تواناست که قرار بود همه چیز خوب پیش برود

        

          رن:وقتی به کاخ آبادان برسی و سلطنت رو پس بگیری بادهای ایانا نامت رو زمزمه خواهند کرد شهامت ساحران به همراهت گنجشککم
رز:مردم در خیابان به صف می کشیدند تا او را ببینند آخر اون شاهدخت محبوبشان بور به زیبایی همان گلی که نامش را از آن گرفته بود و به همان اندازه پاک و عطراگین