3۶۴ روز است که زندانی شده ام جز یک دفترچه ی کوجک و خودکاری خراب و ارقام تو ذهنم مصاحبی ندارم 
      

        با من از عشق حرف نزن من تو خواب تک تک مژه های پیدین شمردم
      

        قرار بود او برای همیشه مال من باشد
حالا با چشمان خودم میبینم مال کسی دیگری می‌شود 
چرا که دیو نمی تواند دلبر را داشته باشد
      

        در این دنیا چیزی های بدتری از گم شدن وسط ناکجاآباد و گیر افتادن در هوای طوفانی وجود دارد
      

        من کتاب اصلا دوست نداشتم و خوب سلیقم نبود
      

        هر بار که فانوس روشن میکردم مادرم اصرار  می کرد که با دست این کار را انجام دهم ولی من به اندازه مادرم با حوصله نبودم دیگر به زندگی آرام و بی دغدغه عادت نداشتم
      

        عشق زندگی ام دارد می میرد به زبان آوردن این واقعیت با صدای بلند  غم انگیز است 
      

        اژدها بی سوار تراژدی است سوار بی اژدها مرده
معروف است که در دانشگاه جنگ بسگیات یا...خب با هیچ کس مهربان نمی کنند حتی با آن هایی که مادرشان فرمانده است
      

        با من از عشق حرف نزن من سه بار حافظه امو از دست دادم و هر سه بار عاشق جولیت شدم
      

        جنگیدن برای کسی که عاشقش هستی...از جمله خودت
دانته روسو از کنترل کردن چه در زندگی حرفه‌ای چه در زندگی شخصی لذت می برد
ویون لاو فرزند شایسته و بلیت ورود خانواده‌اش به طبقه ثروتمندان و رده بالای جامعه است
      

        جولیت کنار میز ایستاده و از زل زدنش معلوم است مضطرب است انگار اولین باری است که این کار را می کنیم
هنوز برای دست کشیدن از این رویا آماده نیستم هنور نمی توانم ما بودنمان را به فراموشی بسپارم
      

        همه مثل او در برابرم ایمن نیستند تا به حال نشده‌ کسی جز آدام به من دست بزند و خوشش بیاید هیچ کس جز وانر .
آزارم می دهد به یاد بیاورم شاید با آدام در حبابی گرم زندگی می کنم اما باقی دنیا مرا همچنان به چشم یک تهدید می بینید یک هیولا یک پلیدی
(حق با وانر بود فرقی نمی کند کحا بروم نمی توانم از این موضوع قرار کنم)
      

        اما واقعیت این است حواسم پرت شد پرت او 
باید مدام به خودم یادآوری کنم که بهبودش به من ربط نداشت 
به کنت ربط داشت:)
      

        3۶۴ روز است که زندانی شده ام جز یک دفترچه ی کوجک و خودکاری خراب و ارقام تو ذهنم مصاحبی ندارم 
      

        اولین بار که طعم نوشیدنی را چشیدم هم زمان با اولین بار که با مادرم به غواصی رفتم