یادداشت‌های هانآ (17)

هانآ

1403/8/23

واژه ها در آتش
          واقعا خوش شانس بودم،اونروزی که رفته بودم کتابفروشی و می‌خواستم یکی از کتاب های داستایفسکی رو بخرم، و چشمم افتاد به این کتاب و لحظه ی آخر بَرِش داشتم و خریدمش.به معنای واقعی کلمه،خوش شانس، در واقع فکر می‌کنم این کتاب بود که من و انتخاب کرد. نه من اون رو.
انقدر این کتاب قشنگ بود که واقعا نمیدونم چی باید در وصفش بگم.شاید نشه با کلمات وصفش کرد.این کتاب عشق رو توصیف کرد، نه دقیقا اون عشقی که همه فکر می‌کنند بین انسان هاست،بلکه عشق بین صفحات یک کتاب که از فردی عاشق به جا مونده،فردی که عاشق کتاباشه،و  کتاباش هم عاشق اون:) کتاب هایی که حاضر شدن نجاتش بدن،کتاب هایی که تونستن افراد زیادی رو نجات بدن، نه صرفا هزار نفر،یا ده هزار نفر، بلکه میلیون ها نفر.اونم چه کوچیک و چه بزرگ.
همچنین این کتاب یاد داد ما با چیزهایی می‌تونیم به پیروزی برسیم که در نگاه افراد عادی مسخره به نظر می‌رسن.شاید یه نفر بپرسه، مگه میشه با کتاب خوندن، یه کشور رو نجات داد؟اونوقت من براش داستان کشور لیتوانی و کتاب بر های شجاعشو تعریف خواهم کرد که هیچوقت تسلیم نشدن و هیچوقت کتاب هاشون و تنها نذاشتن.برای کتاب ها جونشون رو از دست دادن،چون به گفته ی خودشون: کتاب ها ارزشمند ترین داراییِ ما هستن!

        

28

هانآ

1403/6/15

شاید عروس دریایی
        داستانشو خیلی دوست داشتم
با این که قلم روانی داشت ولی تو هرکلمه‌ش راز های بزرگی پنهان شده بودن
خیلی چیز هارو که ما نمیتونستیم به زبون بیاریم در قالب افکار یه بچه ۱۲ ساله که بیان کرده بود و خیلی از ماها رو توصیف میکرد
بچه ای که دوستشو از دست داده بود. اونم دوبار! یعنی اون از دست دادنِ اول که شامل بی توجهی های فرنی به سوزی و پیدا کردن دوست های جدید میشد برای سوزی کافی نبود و حتما باید مرگ فرنی رو هم تحمل میکرد‌؟
به نظر من خیلی کتاب قشنگی بود و خیلی چیزا درش پنهان  بود؛)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

هانآ

1403/6/12

قصه های بیدل نقال
          موقع خواندنش انگار تبدیل شده بودم به کودکی ۱۱ ساله که مادر جادوگرش‌ آن را در نیمه های شب برای او می‌خواند. انگار خودم را جای شخصیت های داستان می‌گذاشتم و سعی می‌کردم هرکدام را درک کنم و بفهمم دلیل کارهایی که می‌کنند چیست.هرکدام از قصه ها پیامی داشت.و هر پیام،پیامی دیگر که واقعا با ارزش بود.
۱-مشنگان را آزار نده، آنها فقط جاهلند(یادم باشد که اذیت شان نکنم مبادا وزارت سحر و جادو گیرم بیندازد)
۲-برای رسیدن به خوشبختی فقط نیاز به خودتان دارید، نه به یک چشمه یا یک شوالیه یا چیزی جادویی.این خودتانید که می‌توانید خوشبختی را به ارمغان بیاورید.
۳-قلبی که آغشته به عشق نشود، مسموم و خراب می‌شود و راهی جز خنجر زدن در آن نیست.
۴-جادو هیچوقت آنقدر قوی نیست که جسم و روحی را که جدا شده اند به هم پیوند بزند و مرده را زنده کند.
و در آخر
۵-هیچکس نمی‌تواند از مرگ فرار کند. یا همان جمله ی معروف که همه جا می‌شنویمش؛
"میتونی قایم بشی، اما نمیتونی فرار کنی."
حالا معنی این جمله را درک می‌کنم...
        

24