یادداشت‌های امیرعباس شاهسواری (210)

          یک کتاب خوب برای تفریح کتاب بازها
کتاب دایره‌المعارفی درباره کاغذ است البته دایره المعارف کلمه خوبی نیست، نظم و نسق این کار به کشکول میخورد، کشکولی درباره‌ی کاغذ است. فصول مختلف همه پر از اصطلاعاتی درباره کاغذ و سپس تعریف آن است. از اصطلاحات پیرامون کاغذ تا شهرهایی که کاغذ داشته اند تا رنگ های کاغذ و  جنس آنها و  طلبیدن کاغذ شاعران در شعرهایشان....
کتابی است بس شیرین که یک روزه می توان آن را تورق کرد. واقعا تفریح شیرینی است. به شدت به کتاب باز ها توصیه می شود چون راجع به یکی از رکن های اساسی کتاب است و قاعدتاً صحبت های زیادی از کتاب درون آن می آید، و پر از استناد به شعر است و ابیاتی از شاعرانی می آورد که نامشان را تا به حال نشنیده اید.
به شدت به درد هدیه دادن می خورد به افرادی که می دانید خوره کتاب هستند و علاقه به تاریخ و  تمدن و ادبیات دارند.(از نشر خوب میراث مکتوب) خدا بیامرزد ایرج افشار را که نسلی طلایی بودند، با اینکه موضوع یک موضوع ذوقی است و کتاب هم اینگونه است اما تتبع های کتاب
بی نظیر و فوق‌العاده است و نشان از  روح بلند جستجوگر مرحوم افشار دارد. 
در آخر هم جناب افشار یک مقاله از فردی دیگر آورده اند که اسم رنگ ها است که به نظرم جا دارد خانم ها انتهای این کتاب را فتوکپی بزنند و از آقایان امتحان بگیرند:-)) البته بعضی از رنگ های نام برده را فکر کنم خود خانم‌ها هم نشناسند!
        

29

          دیشب به مکان جدید کتاب فروشی ابرک رفتم و بعد از گپ زدن دو ساعته با دوست خوبم آقای خوجگی چشمم به این طرح جلد خورد و برش داشتم واقعا طرح جلد گیرایی داشت. همیشه از عکس هایی که سوژه آن در گوشه سمت راست و پایین صفحه باشد، خوشم می آید. اسم کتاب هم جذاب بود و موسیقی داشت. برش داشتم و تورق کردم و دیدم تصویرسازی آن دلبر تر است و با کمی تعجب به آرم انتشارات نگاه کردم و دیدم برایم آشنا نیست، که آقای خوجگی گفت برای نشر اطراف است و کتاب فوق العاده ای هستش که یکهو یادم آمد این کتاب را در بهخوان دیده ام و کلی تعریف درباره اش شنیده بودم. کتاب را برداشتم و رفتم و خریدهای روضه امروز خانه را، برای شهادت امام عسگری انجام دادم و دیر وقت به خانه رسیدم، وسایل را از توی ماشین آوردم بالا ولی کتاب را در ماشین گذاشتم و فراموش کردم، با خستگی زیاد با مهدی و محمد آمدیم و کتاب را برداشتیم و رفتیم به خانه و بعد از شام برایش خواندم، واقعا لذت بردم، اصلا و ابدا فکر نمی کردم که این کتاب درباره روضه باشد، واقعا جذاب بود، و الان که دارم این را می نویسم، تازه متوجه تلاقی روضه خانه با این کتاب شدم و یک تلاقی دیگر زمانی که هم سن پسر درون کتاب بودم، پدرم را در شب شهادت امام عسگری از دست دادم و پدر دو روز در ایام محرم، هر آنچه در توان داشت را می گذاشت و سفره ای برای امام حسین (ع) می انداخت...و امروز من برای بچه ها، این کتاب را می خوانم، شاید بشود با نخ تسبیحی این ها را به هم متصل کرد. ودر خط آخر باید بگویم واقعا از کتاب لذت بردم و دم خانم نفیسه مرشد زاده و تیم جوان و خوشفکر و خلاق شان گرم که از ته دل کار می کنند و کار تمیز به مخاطب تحویل می دهند....
        

15

          کتاب خوبی بود برای ورود به فلسفه هایدگر با قصه
اما سوگیری نسبت به هایدگر بسیار در آن واضح بود 
مسئله ورودی کتاب مرگ آگاهی است و بعد به کمک نظری هایدگر به نازیسم می پردازد و کمترین قسمت کتاب به هستی و زمان و دازاین و پدیدارشناسی او می پردازد.
اما قصه خیلی خوب بیان شده، اما در همین داستان هم سوگیری خیلی مشخص است. جریان مین استریم و اصلی فلسفی حال حاضر در غرب و ایران، هایدگر را یک نوع انحراف می داند و بیش از آنکه 
به خود هایدگر بپردازد به خدمت او به نازی و انتقادات جدی او به تکنولوژی می پردازد، بی آنکه به افق فهم هایدگر نزدیک شود و تمام جریان هایی که از هایدگر متاثر هستند در حاشیه ی این متن هستند. 
کتاب هم تحت تاثیر همان جریان است 
تمثیل یک انسان مرده و وجود مارتین غرغرو در دل آن، گواه بر این مدعا است. واقعا تمثیل چندش و حال به هم زنی بود. منی که مدتی توی اتاق عمل بسیاری از عمل های چندش را دیده بودم، واقعا حالم بد شد، اما نویسنده با همان نگاه چندش خود، با همان جهان بینی اش خوب این کار را انجام داده بود.
یک و نیم ستاره را به این خاطر به او دادم که نتوانست عظمت هایدگر را نشان دهد چون سوگیری داشت و ظاهراً عظمتی برای هایدگر قائل نبود
اما واقعا وقتی مجموعه افلاطون های کوچک را می بینم 
حسرت می خورم که چقدر ما کم کار کردیم
شما یک مجموعه مثل این کتاب به من نشان بدهید که مفاهیم فلاسفه خودمان و متفکران خودمان را ساده و روان به ما نشان بدهند، نیست... متأسفانه
انصافا باید کمر همت بست
در همین مجموعه ما از ارسطو تا هانا آرنت را می بینیم
آنوقت ما از فارابی تا علامه طباطبایی، متأسفانه کاری در این زمینه انجام ندادیم
        

8

          ایده عالی
روایت خوب 
تصویر سازی خوب
ولی پایانی ضعیف 

نمی دانم چرا فکر می کنم 
ادوینا خود من هستم:-))
الان می گویید چه از خود راضی 
ولی واقعا ادوینا مثل ایران است، سرزمینی که  پای در سنت دارد و همه چیز را در خود جمع کرده به عنوان مثال شیخ اشراق 
حکمت غربی (فیثاغورث و افلاطون) را با با حکمت ایرانی (فهلویون )
جمع کرده و با همه در حال گفت و گو است. 
اما رجینالد مثل امریکا است
می خواهد او را نادیده بگیرد
و از رسانه برای این کار استفاده می کند
اما فایده ای ندارد
آگاهی تاریخی جوامع مختلف از ایران، همچون ادوینا است
فردی دوست داشتنی که به همه کمک می کند و دست دوستی نشان می دهد، او را امن می دانستند پس مرکز اصلی ترین کریدور جهان خودش یعنی راه ابریشم بوده، از چین و ماچین خاطره نیک از او داشتند، یک جغله بچه که کودکی بیش نیست، نمی تواند او را بدنام کند، هرچند که تلاش کند، هرچقدر که تکنولوژی و امکانات در دست داشته باشد.
این جغله بچه باید بداند که ادوینا هزاران سال قدمت دارد و رجینالد بر وزن مک دونالد، نهایتا سه قرن است که تأسیس شده
و آن زمان که فهلویون در ایران مشغول به فلسفه ورزی بودند
ویلیام جیمز و چارلز پیرس سندرس و .... هزاران اجداد قبلشان هنوز در پوست موز بودند.
ادوینا آنقدر مهربان و بزرگوار منش است که کسی گول فریب رجینالد را نمی خورد، مگر آنانی که در این عصر نسیان، درگیر سیاهی شده اند
ادوینا قصه غربت غربی است.
و پایانش اینطور نیست
پایانش را ما رقم می زنیم


        

18

          امروز ۸ مرداد ماه بود
سالروز بزرگداشت شیخ اشراق بود.
شیخ شهاب الدین سهره‌وردی فیلسوف قرن ششم خود یکی از چهار فیلسوف بزرگ ایرانی است  که در قرن ششم 
زیست. او موسس مکتب اشراق است.
از زمانی که  در سهره‌ورد زنجان چشم به جهان گشود تا زمانی که به ناحق و مظلوم در حلب سوریه به شهادت رسید، ۳۷ سال بیش نگذشت و در این ۳۷ بهار عمر با برکت خود کتاب ها و رساله های بسیار نوشت.
قبل از شروع سال جدید با خود عهد کردم که از شیخ اشراق بیشتر بخوانم و سال را در حالی نو کردم که داشتم شرح آیت الله یزدان پناه را بر رساله لغت موران گوش می کردم که در قالب یک کتاب به نام لطایفی از سلوک چاپ شده است. به یکی از دوستان گفتم حکمه الاشراق را با هم بخوانیم و قبول نکرد و از چند نفر تا به امروز خواستم که چیزی از شیخ اشراق به من درس بگویند که تا به امروز توفیق چندانی حاصل نگشت.
سال گذشته در روز بزرگداشت شیخ اشراق یادداشتی نوشتم که چرا به رساله های شیخ بی اعتنا هستیم، از تئاتری تا فلسفه خوانده، می بینی همه آثار سوفوکلس را خوانده اند اما اثری از شیخ اشراق که پر از قصه است و ذوق نخوانده
امثال در روز بزرگداشت اش، بعد از کار پیش از یکی از دوستان با ذوق خودم رفتم و در میانه دود و چای آتشین، رساله ای از شیخ اشراق را خواندیم و لذت بردیم، خواندیم و به فکر فرو رفتیم، خواندیم و خندیدیم(به بعضی از تمثیلات شیخ)

@@@

رساله فی حاله الطفولیه، رساله ای است که سخن از کودکی است که می خواهد علم بیاموزد، کودک نابالغی که بالغ می شود و ذوق اش شکوفا می شودو در ادامه همه سوالات خود را از شیخ می پرسد.
کودکی که تا دیروز الف با بلد نبود به اوج ذوق می رسد و از شیخ خود سوالاتی از چرخ سماع می پرسد.
انصافا نکاتی دارد که گویی یک پتک محکم بر قلب بتنی می کوبد و ترکی بر می دارد و انواری از لابه‌لای ترک ها پدید می آید.
نور در فلسفه سهره‌وردی  مفهومی اساسی و کلیدی است. به همین خاطر در این کتاب گاهی به کرم‌شب‌تاب مثال می زند و گاهی به نوعی گاو که گوهر‌شب‌افروز دارد و آفتاب
آفتابی که بدون بخل بر همه چیز می تابید و کرم و گوهر‌شب‌افروز همه روشنی خود را از آن دارند. گاهی مثالی به طبیبی می زند و گاهی به مجامعت نابالغی که هیچ لذت نمی برد.
رساله فی حاله الطفولیه رساله ای است که با یک ساعت خوانش تمام می شود ولی اثرش ساعت‌ها و روزها می ماند و شما را دوباره به این کتاب باز می گرداند.


از روی این کتاب اقتباس کتابی برای کودک شده بود که من بزرگسال با خوانش آن نفهمیدم، نه یک بار بلکه چند بار 
اما رساله اصلی را که خواندم، گمان می کنم که فهمیدم
نشر ثالث در سالی که منتسب  به شیخ اشراق بود با سفارش حجت الله ایوبی ۶ کتاب اقتباسی با همکاری نشر ثالث روانه بازار کرد که کتاب مذکور که عرض کردم نامفهوم بود، یکی از آن کتاب ها بود
و چند کتاب از آن مجموعه خیلی خوب بود.




#شیخ_اشراق #سهره‌وردی #رساله_فی_حاله_الطفولیه 
#هشت_مرداد #نوشتنیجات


@neveshtanijat
        

20

          نمی دانم امشب برای بار چندم این کتاب را خواندم 
کاش معلم واشتی
معلم همه ما بود
کاش همه ما معلم واشتی بودیم
نه توی ذوق زن، نه کور کننده استعداد و شور و علاقه

اگر آدمی مثل معلم واشتی دیدید بچسبید بهش 
چون اکثرا داس هستند نه باغبان

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر  کز
داس و دد مللولم و معلم واشتی ام آرزو است.

خیلی سخت است ولی باید سعی کرد در مواجهه با افراد، معلم واشتی شد، آنکس که آدرس تار فروشی را به میرزا جهانگیر خان قشقایی و ...چون باید از خود عبور کرد، باید به دیگری بها داد و خود را ندید، البته به نظرم کمال خودخواهی و خودپرست بودن هم 
تبدیل شدن به معلم واشتی است 
چون آدم وقتی پرورش داد 
وقتی باغبانی کرد
بوی خوش میوه هایش را
که شاعرانه است
که با آب کم کویر اما زلال و گوارا 
تربیت شده
آن طعم شاعرانه
آن میوه با مزه 
را می توان با نوک دست نشان داد
و گفت ثمره من است
نه نباید نشان داد
خود میوه می گوید
خودش فاش، فریاد می زند
من نهالی خشکیده بودم
او
مرا 
تبدیل به درختی کرد که چنین میوه هایی دارم
او که به ظاهر خود میوه هایی ندارد
او  که......
        

49