یادداشتهای محمد حسین رضایی (12) محمد حسین رضایی 1403/6/2 مرد کوچک آلفونس دوده 3.3 6 این کتاب روایت یک سفر قهرمانانه ست، اما شخصیت اصلی ما هیچ ویژگی مشترکی با یک قهرمان ندارد! به سبب جثه ریز نقشش او را فسقلی لقب دادند. از ابهت خبری نیست و حتی نوجوانان مدرسهای هم از او حساب نمیبرند. آرزویش شاعریست اما دریغ از چند قطره استعداد ناب! کوچک ترین فرزند خانواده، نازپرودهی پدر، مادر و برادر بزرگترش ژاک. بحرانی در خانواده رخ میدهد. پدر ورشکست میشود و نامِ خانوادگی به سوی ننگ حرکت میکند. در همین میان دنیل (فسقلی) تصمیم بزرگی میگیرد. بند چکمههایش را سفت میکند و برای احیای خانهی پدری عزم سفر میکند. مقصد کجاست؟ پاریس؛ پاریسی که دنیل حتی زرق و برق چراغ های شبانهاش را هم به چشم ندیده، و نمیداند آنجا چه حقه باز هایی به انتظارش نشستهاند. 2 28 محمد حسین رضایی 1403/5/31 سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود 3.7 52 کتاب خوش خوانی بود، از اون جنس کتابها که در سفرشون باید از مسیر لذت برد و خیلی به مقصد توجهی نداشت! اگر بخوام که این کتاب رو با دیگر آثار مطرح دیستوپیایی مثل 1984 و فارنهایت ۴۵۱ و ... مقایسه کنم، باید بگم از نظر فرم و سبک نوشتاری قلم و پرداخت مارگرت اتوود رو بیشتر دوست داشتم و بهم چسبید. (از نظر محتوایی اما، کتاب خانوم اتوود با پادآرمانشهر های بزرگ ادبیات فاصله دارد. که راجب این موضوع هم میشه چند یادداشت دیگه بنویسم...) اما چرا؟! یکی از مشکلات اصلی من با پاد آرمانشهر های سیاسی اینه که کوتاهن! انگار نویسنده فقط و فقط درصدد بیان رساله و نقطه نظر سیاسی خودشه. سرگذشت ندیمه اما فرم متفاوتی داشت. از شروع کتاب خواننده متوجه میشد اینجا دنیای متفاوتیست ولی راهنمایی چندانی از سمت نویسنده برای روشن شدن ماجرا نمیشد. خواننده حتی تا اواسط کتاب(فکر میکنم فصل بیست و چهار) برخلاف دیگر اشخاص حضور یافته در داستان از نام شخصیت اصلی آگاه نیست. و این باعث میشه خواننده حضور عمیق تری در داستان داشته باشه و دائما برای پیدا کردن سرنخی جدید از راوی قصه به جست و جو بپردازه. در حقیقت اتوود به ما فرصت داد تا از خلل و فرج دیالوگ ها، رویاها، یادآوریها و حسرت ها از جانب خودمون و اقتضای فرهنگ و زمان زیستمون رابطهای علت و معلولی برای سرگذشت ندیمه بنیان کنیم تا در نهایت پس از به اتمام رسیدن دو سوم کتاب، راوی زبان بُگشاید! و توضیح تقریبا کاملی راجب سرگذشت سرزمینش برای ما بده. در این لحظهست که ما متوجه اون چیزی که اتوود را در زمانه و تجربه زیست خودش به سمت نوشتن این اثر سوق داده میشیم. اما همنطور که اول یادداشت هم گفتم باید از مسیر این کتاب لذت برد و منتظر پایان اعجاب انگیزی نبود. 3 32 محمد حسین رضایی 1403/5/11 پنیر هلندی ویللم الشات 3.0 2 از اون لحظه ای که فهمیدم نگارش کتاب به ۸۰ سال قبل برمیگرده، مفهوم اصلی رمان ویللم الشات برای من سمت و سوی دیگه ای گرفت. داستان کارمندی ساده که شاید بیست سالی میشود که کارمند ساده است. روزی از روز ها ازطریق یک دوست بانفوذ موقعیت شغلی جدیدی سر راهش قرار میگیرد که میتواند مسیر زندگی اش را تغییر دهد. به آقای کارمند نمایندگی انحصاری یک برند پنیر هلندی پیشنهاد میشود و این تازه اول راه این موجود معصوم و در پی موفقیت است. این کتاب، رساله ای در ضدیت و آیندهی نظام سرمایه داری ست. ویللم الشات سعی کرده دورنمایی از آنچه سرمایه داری و سرمایه دار ها بر سر قشر ضعیف جامعه خواهند آورد ترسیم کند. از حق هم نگذریم، موفق بود. کتاب شاید برای ۱۹۳۰ باشد ولی آنچه که میخوانیم جز تصویری از جامعه جهانی امروز نیست. 0 17 محمد حسین رضایی 1403/4/29 ژاک قضا و قدری و اربابش دنی دیدرو 4.2 27 آدمی دائم در تلاش است تا علیت تمامی پدیده های اطرافش را در جبر یا اختیار نفس بیابد. مدت تقابلِ این دوگانگی هم به بلندای تاریخ اندیشه و فلسفهی آدمیان میباشد. گروهی معتقد به اختیارند و میکوشند تصمیمات درستی برای لحظههایشان بگیرند. گروهی دیگر اما جبرگرا هستند و معتقند همه چیز جایی آن بالاها نوشته شده است. شاید هرکدام از ما ترجیح بدهیم اختیار زندگیمان را در دست داشته باشیم و با تصمیمات خودمان این کشتی را به هر طرف که میخواهیم هدایت کنیم. اما کشتی ژاک به هر طرف که رفته بود، باید میرفت! ژاک از غایت نگرانی نداشت. از اتفاقات بد واهمه نداشت. چون اگر آن بالا نوشته شده بود بالاخره اتفاق میافتاد! به همین منظور هم حضور دیدرو به عنوان خدا، راوی و نویسنده در داستان و دیالوگ های رندانهاش مثل : «خواننده عزیز به نظرتون چه اتفاقی میافته اگر میان ژاک و اربابش دعوایی راه بیندازم و ...» همگی نشان دهنده جبر حاکم بر داستان است. دیدرو اما یک نکته ظریف داخل رفتار های ژاک قضا و قدریِ قصهاش نهفته بود که شاید شاه کلید کل این جنگ جبر و اختیار است. ژاک قضا و قدری، با تمام اعتقادش به قضا و قدر باز هم تلاش میکرد. باز هم از پر بودن قمقمهاش مطمئن میشد. باز هم میکوشید تا زنده بماند و مثال های دیگری که نویسنده به آنها اشاره کرده... یعنی حتی با وجود پذیرفتن جبر، در نهایت ذات انسان مایل است سکان را در دست خودش ببیند و بگیرد. و این دوگانگیِ جبر و اختیار نه فقط در نظرات فلاسفه، بلکه در جایی درون خودمان نیز یافت میشود. پن۱: قلم دیدرو بسیار هوشمندانه و دوستداشتنی بود. ما شاهد استفاده دقیق و درستی از طنز تو این کتاب بودیم. داستانها و روایت گری های در هم تنیده یک پیکارسک بی نظیر درست کرده بود. پن۲: قطعا بازهم به کتاب رجوع میکنم و مجددا میخونمش. 0 18 محمد حسین رضایی 1403/4/8 هیچ کس هرگز گم نمی شود کاترین لیسی 3.1 4 خوب نبود! شخصیت اول داستان چیزی برای هم ذات پنداری نداشت. هرچقدر تلاش کردم درکش کنم و نقطه اشتراک هایی که باهاش دارم رو پر رنگ جلوه بدم، نمیشد. شخصیت اول زنی بود که تصمیم میگیره از چرخه تکراری زندگیش خارج بشه و همسرش رو رها کنه . یک بلیط یک طرفه از آمریکا به نیوزلند، بدون اینکه به کسی اطلاع بده . تو فکر تجربه جدید و به پیدا کردن معنی زندگیش. ایده کلی داستان نسبتا خوب و پر محتوی ست اما دختر قصه ما شخصیتی نیست که هرکسی راحت درکش کنه! پر از تصمیمات بدون فکر، پر از سوال های بدون جواب. به شکلی که خیلی از قسمت های کتاب من، به عنوان خواننده عصبی میشدم و نمیتونستم رفتارهاش رو بپذیرم! البته این مورد آخر کاملا شخصیه و فرد به فرد متفاوته. 0 10 محمد حسین رضایی 1403/4/7 گورستان کتاب های فراموش شده؛ هزارتوی ارواح (بخش دوم) جلد 4 کارلوس روئیس ثافون 4.4 8 دوسال پیش بود که اولین قسمت این مجموعه رو مطالعه کردم. گذشت و گذشت... جلد چهارم هم تمام شد! اما من قسمتی از خودم رو داخل کتابفروشی سمپره جا گذاشتم. این مجموعهی عریض و طویل یادنامهای ست برای تمامی کسانی که زندگی هاشون آغشته به ادبیات بوده، هست و خواهد بود. این مجموعه ادای دینی بود به همهی فراموش شدگان دنیای ادبیات، به کسانی که آرزوهای بلند پروازانهای داشتند اما خداوندگار ادبیات با آنها به خوبی تا نکرد. ثافون شنیده شد، در قامت تمام صداهایی که از یاد رفتند و آثارشان نیز از میان رفت و به دست فراموشی سپرده شد. بعد از این نطق احساسی، میخوام راجب داستان کتاب حرف بزنم پس اگه نخوندید کتابو مراقب باشید داستان براتون فاش نشه... تقریبا ۱۵۰ صفحهی آخر کتاب بودم که یهو چشمام گرد شد. همه چیزِ این مجموعه از همون صفحات اول سایه باید شروع شد، جایی که دنیل چهره مادرش رو فراموش کرد. تمام ماجرا حول محور چهره فراموش شده ایسابلا میچرخید. بعد از خوندن ۳ کتاب اول فکر نمیکردم اینقدر همه چیز در هم تنیده باشه ولی قسمت چهارم قطعه مرکزی و کامل کننده این پازل بود. چیز دیگه ای که باعث شد به شدت با این کتاب درگیر بشم، همراه شدن با سیر رشد کاراکترهای متعدد کتاب بود. اجازه بدید براتون مثال بزنم: ما باید اولین شکست عاطفی دنیلِ ۱۲،۱۳ ساله رو در مواجهه با کلارا میدیدیم، تا وقتی آلیسیا بوسه ای به گونهی دنیل زد و بئا از پنجره شاهد این اتفاق بود، عرق سرد روی پیشانی مون بشینه و نگران این زندگی شیم! ما باید از کودکی سینیور سمپره ی کم رو و خجالتی همراهش میشدیم تا وقتی در کنار ایسابلای محبوبش دفنش کردن ماهم مثل دنیل شوکه شیم و همزمان بگیم : من فکر میکردم او تا ابد زندگی خواهد کرد! آرزوهای بزرگ و دیوید مارتین. آلیسیا و آلیس در سرزمین عجایب و ... شاید بتونم چندین و چند مثال دیگه از ابتدا و انتهای این مجموعه براتون ذکر کنم اما مابقی رو به ذهن و تخیلات خودتون واگذار میکنم. و در نهایت به نظرم ثافون در جلد چهارم خودش رو در غالب خولین ها وارد بارسلون کرد؛ خولین کاراکس و خولین سمپره. نقدهایی هم نسبت به کتاب وجود داره، اما چون جایگزین داستانی دیگه ای به ذهنم نرسید از بیانشون امتناع میکنم. بمونه به یادگار: هر کتاب یا توده مجلدی که در اینجا میبینی دارای روحه. روح کسی که اون رو نوشته و تمام کسانی که اون رو خوندن ... و در نهایت با آرزوی آرامش ابدی برای روح ثافون در میان کتابهایش و گورستان کتاب های فراموش شده.🕊️ 0 23 محمد حسین رضایی 1403/4/6 ابلیس نامه میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 3.1 9 من دیوانهی اندیشه و قلم جناب بولگاکفم! اولین کاری که از بولگاکف خوندم قلب سگی بود، بعد هم رفتم سراغ مرشد و مارگاریتا، بعد دوباره مرشد و مارگاریتا! و اونجا جایی بود که به اصطلاح نمک گیر شدم. بله دوستان واقعیت امر که مشخصه، این اثر شاید از بقیه آثار نویسنده ضعیف تر باشه اما شما در نظر بگیرید که "ابلیس نامه" تقریبا اولین داستان بلند بولگاکفِ جوان بود! مطلب بعدی که بسیار حائز اهمیته: این کتاب به نقد بروکراسی پرداخته. در چه زمانی؟! در ابتدای شکل گیری حکومت شوروی یعنی ۱۹۲۴. آقای بولگاکف در این کتاب بیان کرده که این سیستم اداری در نهایت میتونه به همچین چیزی بدل بشه. (و در عصر حاضر میبینیم که همچین چیزی هم شده) در نتیجه قابل ستایشه و باید به دور اندیشی بولگاکف آفرین گفت! پس این کتاب هم اونقدا که میگن بد نیست. و در ضمن خواندن این کتاب به واسطه رگه های رئالیسم جادویی (شما بخونید سورئالی که هنوز خودشو پیدا نکرده😂) یِ قلم بولگاکف و طنز نهفته در دیالوگ های شخصیتها بسیار لذت بخشه. و در نهایت حداقل برای من که راجب همه آثار ایشون این چنین بود: هر چه از دوست (جناب استاد میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف) رسد نیکوست. 0 7 محمد حسین رضایی 1403/4/6 شهرت دیرهنگام آرتور شنیتسلر 2.8 5 شهرت دیر هنگام را بخوانید به پاس هرآنچه روزگاری از اعماق وجود میخواستید، ولی دست هایتان به آن نرسید یا اگر رسید به قدری دیر بود که توان نگه داشتن آن را نداشت. درب خانهی پیرمردی به صدا در میآید. مرگ پشت در نیست! شاعری جوان پشت در ایستاده. به پیرمرد نگاهی می اندازد و میگوید: بالاخره پیداتون کردم استاد. نمیدونید چند وقته که دارم دنبال شما میگردم. پیرمرد با خودش مرور میکند: استاد؟! به من گفت؟! جوان ادامه میدهد: من عاشق اشعار شما هستم! پیرمرد به یاد آورد که در روزگاری دور سودای شاعری در سر داشته. اگر غلط نکنم یک کتاب هم چاپ کرده بود، که به سرنوشت هزاران انسان اهل قلم دیگر دچار شد: "فراموش شدن" آنقدر فراموش که حتی خودش هم فراموش کرده بود و سالیان سال کارمند یک اداره دولتی شده بود. جوان گفت: فقط من نیستم، من و همه دوستانم شیفته شماییم. من از طرف آنها نزد شما آمدم. باعث افتخار ماست تا شما از انجمن ادبی ما دیدن کنید. و این تازه شروع ماجرای شاعری بود که گذشته را از یاد برده بود! شعر سرودن را فراموش کرده بود، شهرت را فراموش کرده بود، جاه طلبی و سو استفاده را از یاد برده بود و بازی زندگی میخواست در کهن سالی آزمون همه اینها را از او بگیرد. پن: متن دیالوگ های نوشته شده دقیق نیستند. 0 10 محمد حسین رضایی 1403/4/6 پیش از آنکه قهوه سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.7 97 تو میتوانی به گذشته بروی، اما امکان تغییر هیچ چیز را نداری! در ضمن تا قبل از سرد شدن قهوهات باید برگردی. چه نیازیست با این شرایط به گذشته ها سفر کرد؟! چه کسانی میخواهند با این شرایط به گذشتهشان سفر کنند؟! شاید آنها که حسرت یک دیدار، یک لبخند، یک لمس و یک آوا از جانب کسی همواره قلبشان را میفشارد. شاید آنها که از لحظه ای دریغ کردند و پشیمانی امروز، قوت غالب خوراک روحشان شده! کتاب بسیار بسیار معمولی بود، اما من برای موضوع و نام کتاب احترام زیادی قائلم. چه بسیار لحظاتی بودند که حواس ما به قهوهای که دارد سرد میشود نبود و پس از آن شبحهایی شدیم از جنس تنهایی! از آنهایی که همواره در جستجوی گذشتهای هستند که دیگر تاریخ آن گذشته. لحظات مهم زندگی کوتاه اند. پیش از سرد شدن قهوه به داد حسرت ها برسیم. قلم نویسنده معمولی بود. داستان ها منسجم نبودند و در انتهای کتاب خواننده تازه احساس میکرد با فضای داستان همراه شده. اما ایده کتاب جذاب بود. 2 4 محمد حسین رضایی 1403/3/29 گورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشته جلد 2 کارلوس روئیس ثافون 4.5 13 به نظرم با اختلاف بهترین قسمت این مجموعه، کتاب بازی فرشته بود. دیوید مارتین شخصیت بسیار ماندگار و ستودنی ای بود برای من. نویسنده ای مستعد ولی بد اقبال. کسی که برای تامین مخارج روزانهش باید بنویسه اما نه اونچه که رویای خودش بود! مجموعه ای از داستان های سخیف و عامه پسند تا ناشر بهش خرده پولی بده و بتونه از پس زندگیش بر بیاد. و ما در برهه ای حیاتی از تاریخ اسپانیا همراه این نویسنده میشیم تا فروپاشی یک کشور و یک شخص رو از ابتدا تا انتها دنبال کنیم. شخصیت های مجموعه گورستان کتاب های فراموش شده برای من به شدت یادآور کتاب رودین اثر ایوان تورگنیف هستن. آدمایی با استعداد های شگرف ولی در لحظه های اشتباهی از تاریخ. جوری که به قول ناباکوف احساس سربار جامعه بودن به اونا دست میده. و در نهایت همونطور که تورگینف گفت و در این مجموعه هم ثافون داره به ما نشون میده، همین جنس آدم ها هستند که بالاخره همه چیز را تغییر میدهند... 0 11 محمد حسین رضایی 1403/2/28 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 205 وقتی برای اولین بار این کتاب رو خوندم تقریبا ۱۴ یا ۱۵ ساله بودم. و این شاید اولین تجربه مواجهه من با ناکامیِ محض بود. چند سال گذشت و مجددا پیر و مرد دریا رو دست گرفتم، فک کنم دوره کنکورم بود. تصمیم گرفتم دوباره بخونمش. دوباره خوندم و احساس کردم این ناکامی اونقدر ها هم محض نبود. شاید همون تلاش ها و همون رنج ها معنی بخش تمام زندگی بود فارغ از نتیجه ی نهایی. ولی خب قصه من با پیرمرد و دریا همینجا تموم نشد! گذشت و گذشت تا پارسال. یه بار که داشتم کتابای قفسهی آمریکای کتابفروشی رو مرتب میکردم، پیرمرد و دریا سر خورد تو دستم. چند فصل پایانی کتاب رو دوباره خوندم و با خودم گفتم ولی تهش نشد. اگه ته زندگی ماهم نشه چی؟! این حس و حال از جنس رها کردن و تلاش نکردن برای ساختن نبود. بیشتر یه ترس بود. ترس اون لحظه که به عقب نگاه میکنی و تلاش هاتو میبینی، به جلو نگاه میکنی و فقط ناکامی رو میبینی. برداشت های ما لحظه به لحظهی زندگی متفاوتن. 1 22 محمد حسین رضایی 1403/2/28 نانتاس امیل زولا 3.9 5 اینجا فضای ناتورالیستی زولا رو نمیبینیم. اما کم لطفیه اگه نگم این نویسنده بزرگ تو این کتاب کوتاه و مختصرش هم شمارو میخکوب و غرق تو فضای داستان میکنه. 0 6