گاهی اون رویای بزرگ تو سرت فقط یه سرابه :)

▪︎ پنیر هلندی داستان کارمند ساده‌ی کشتی‌سازیه که به ناگاه وارد تجارت پنیر می‌شه و می‌خواد کسب‌وکار خودش رو راه بندازه اما کم‌کم می‌فهمه رویای بزرگش یه خیال خامه...
واسه کسی مثل من که تو دنیای کسب و کاره یه جاهاییش عین واقعیت بود.
فقط شونصد صفحه پیش‌گفتار واقعا رو مخ بود!
        

          از اون لحظه ای که فهمیدم نگارش کتاب به ۸۰ سال قبل برمی‌گرده، مفهوم اصلی رمان ویللم الشات برای من سمت و سوی دیگه ای گرفت.

داستان کارمندی ساده که شاید بیست سالی میشود که کارمند ساده است. روزی از روز ها ازطریق یک دوست بانفوذ موقعیت شغلی جدیدی سر راهش قرار می‌گیرد که می‌تواند مسیر زندگی اش را تغییر دهد.
به آقای کارمند نمایندگی انحصاری یک برند پنیر هلندی پیشنهاد می‌شود و این تازه اول راه این موجود معصوم و در پی موفقیت است.

این کتاب، رساله ای در ضدیت و آینده‌ی نظام سرمایه داری ست.
ویللم الشات سعی کرده دورنمایی از آنچه سرمایه داری و سرمایه دار ها بر سر  قشر ضعیف جامعه خواهند آورد ترسیم کند.
از حق هم نگذریم، موفق بود.
 کتاب شاید برای ۱۹۳۰ باشد ولی آنچه که می‌خوانیم جز تصویری از جامعه جهانی امروز نیست.
        

          کتاب کوتاه و قشنگی بود ...
داستان به سرعت جلو میرفت و اصلا خسته کننده نبود و اصل داستان و هدفش جوری بود که امروزه هم به نظرم وجود داره ...
البته اگر متوجه نمیشدم دوتا سریال از رو همین ۱۴۰ صفحه کتاب درآوردن و تا حدودی آشناییت نداشتم بیشتر باهاش ارتباط میگرفتم هرچند آخرش و بخش هایی متفاوت بود .
به هرحال من دوستش داشتم و از خوندنش پشیمون نیستم