یادداشتهای ریحانه شهبازی (72) ریحانه شهبازی 7 روز پیش و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 76 لبخند زدی و گونهام را بوسیدی: «کریسمس مبارک بابا.» قلبم از سینه پرت شد بیرون و تو رفتی سمت آشپزخانه. دلم نیامد صبر کنم تا برگردی. یک ثانیه همیشه یک ثانیه است و این تنها ارزش قطعی روی زمین است. همه همواره در حال مذاکرهاند. شماها همیشه در حال معاملههای زندگی هستید و این معاملهی زندگی من بود. فردریک بکمن تو کتاب «و من دوستت دارم» داستان کوتاهی رو روایت میکنه که همه جوره خاص محسوب میشه. بکمن تو کمتر از صد صفحه، باعث میشه شما نسبت به مسیر زندگی و ارزشهایی که برای خودتون تعریف کردید بازنگری داشته باشید. به نظرم اسم دیگهی کتاب، خیلی خوب ایدهی این داستان رو نشون میده: معاملهی زندگی... 0 29 ریحانه شهبازی 1404/4/26 پاندای بزرگ و اژدهای کوچک جیمز نوربری 3.9 147 پاییز اژدهای کوچک گفت: «این شمع خیلی کوچیکه.» پاندای بزرگ گفت: «هر چقدر نور کم باشه، باز از تاریکی بهتره.» این کتاب، روایت همراهی پاندا و اژدهاییه که چهار فصل رو کنار هم تو یک سفر تجربه میکنن. تفاوت ویژگیها و رویکرد پاندای بزرگ و اژدهای کوچک، گفتگوهای ارزشمندی رو خلق میکنه؛ گفتگوهایی که ساده هستن، اما باعث تأمل مخاطب نسبت به مسیر زندگی میشن. حین مطالعه نقاشیهای ظریفی هم میبینید؛ مثلاً «موارد استفادهی برگ» که تبدیل به قایق، سایهبان، چتر و سورتمه شده بود بامزه بود. با این حال، تو این کتاب به موضوعات عمیق پرداخته نشده و اشارهای گذرا بهشون میشه. در مجموع، توقع زیادی از کتاب نداشته باشید. در همین حد میشه گفت که کتاب لطیفیه و تو حدود بیست دقیقه میشه اون رو مطالعه کرد. 0 2 ریحانه شهبازی 1404/4/9 تیمارستان: ترانه های سروده شده بین سال های 84 تا 90 مهدی ایوبی 3.0 1 «دارم به مرگ نزدیک میشم، لحظه به لحظه! انگار دارم تاریک میشم، فانوس به فانوس! این صحنهها رو فک کنم یه جایی دیدم... خوابام دارن تعبیر میشن، کابوس به کابوس!» فکر میکنم سال ۹۱ بود و اول دبیرستان بودم که «تیمارستان» رو از نمایشگاه کتاب خریدم. اون روزا خیلی رضا یزدانی رو دوست داشتم و ناگهان دیدنش تو نمایشگاه، برام بینهایت هیجانانگیز بود. یادمه چون هنوز خیلی معروف نشده بود و سرش خلوت بود، کلی باهاش صحبت کردم و اون هم با مهربونی و صبوری جواب میداد. وقتی بهش گفتم که همین چند لحظه پیش داشتم با دوستم «آدم یه جاهایی رو مجبوره» رو میخوندم، مهدی ایوبی -ترانهسرای خیلی از ترانههاش، از جمله همینی که گفتم- رو صدا کرد و ازشون خواستیم که بیشتر با هم همکاری کنن. خلاصه که این کتاب، با امضای رضا یزدانی و مهدی ایوبی اولش، برام پر از حس خوبه؛ به خصوص که اون زمان یکسره دستم بود، عمیقاً درکش میکردم و تو صفحات کتاب کامنتهام هست. من معمولاً نسبت به نوشتن توی کتابهام خیلی حساسم و اینی که اینجا بی هیچ ملاحظهای خط کشیدم و نوشتم، یادم میندازه که شوریدگیم اون زمان غلبه داشت به همه چی... خلاصه شاید الان ترانههاش خیلی به نظرم معمولی بیاد، اما امتیازم با در نظر گرفتن تمام این چیزایی که گفتمه. :) 0 0 ریحانه شهبازی 1404/4/9 شنگال کیو مکلیر 3.9 19 داستان «قاشنگال» دربارهی قاشقیه که چنگال نیست و چنگالی که قاشق نیست! به نظرم خیلی هنره که بتونی تو چند صفحه در قالب کتاب کودک، مفهوم تمایز رو منتقل کنی. اینکه باید افراد رو با تفاوتهاشون بپذیریم و قرار نیست هویت همه دقیقاً مثل همدیگه باشه. اگر بچهها بتونن از همون سنین کم پذیرش تنوع رو داشته باشن، جامعهی همدلتری خواهیم داشت. من با صدای عاطفه مولائی گوش کردم، اما مشتاقم نسخهی چاپی و تصویرسازیها رو هم ببینم. 0 1 ریحانه شهبازی 1404/4/9 دکتر کنوک ژول رومن 4.0 3 نمایشنامهی دکتر کنوک، برای من یادگار واحد انسانشناسی پزشکی و سلامت با دکتر ودادهیر است. کلاسی که اطلاعات پراکندهام دربارهی این حوزه را به بهترین شکل جمعبندی و تکمیل کرد و جزو مفیدترین دروس کارشناسی ارشد بود. بنابراین فارغ از خود محتوا، دکتر کنوک برایم اثری بهیادماندنی است؛ کتابی دربارهی تجاریشدن پزشکی و گستردهشدن معنای بیماری، در طب مدرنی که نقشی خدایگون برای پزشکان قائل است. کنوک: من اصولاً بنا را بر این میگذارم که اهالی ای بخش همهشان واقعاً مشتری مسلم ما هستند. موسکه: همهشان که چه عرض کنم! کنوک: من میگیرم همهشان باشند. موسکه: بلی، بالأخره یک وقتی هر یک از افراد این بخش در عمر خود ممکن است یکبار برحسب تصادف مشتری ما بشود. کنوک: برحسب تصادف خیر، بلکه مشتری ثابت، مشتری دائم. موسکه: به هر حال باید مردم مریض بشنوند تا به اینجا بیایند. کنوک: «مریض شدن» فرضیهی کهنهای است که امروز دیگر در مقابل اصول و قواعد علوم جدید قدر و اعتباری ندارد. تندرستی حرفی بیش نیست و اگر از فرهنگ لغات حذف شود زمین به آسمان نخواهد آمد. به عقیدهی من هیچکس نیست که کم و بیش بیمار نباشد و کم و بیش چند بیماری مخلوط با هم نداشته باشد و هر یک از این بیماریها کم و بیش رو به توسعه و تکامل سریع نرود. طبیعی است که شما وقتی به مردم بگوئید حالشان خوب است و کسالتی ندارند از خدا میخواهند که حرف شما را باور کنند ولی شما ایشان را گول میزنید. تنها عذر موجه شما ممکن است این باشد که مریض زیاد دارید و به معالجهی بیماران تازه نمیرسید. موسکه: به هر حال این فرضیهی بسیار خوبی است! کنوک: بلی آقای موسکه، این فرضیه کاملاً بدیع است. خوب فکرش را بکنید. فرضیهای است که با فکر عالی «نظام مسلح» که هم اکنون قدرت و نیروی کشور ما را تشکیل میدهد خویشاوندی نزدیک دارد. 0 15 ریحانه شهبازی 1404/4/9 The perks of being a wallflower استیون چباسکی 3.8 47 As we went into the tunnel I didn’t hold up my arms like I was flying. I just let the wind rush over my face. And I started crying and smiling at the same time. Because I couldn’t help feeling just how much I loved my aunt Helen for buying me two presents. And how much I wanted the present I bought my mom for my birthday to be really special. And how much I wanted my sister and brother and Sam and Patrick and everyone else to be happy. But mostly, I was crying because I was suddenly very aware of the fact that it was me standing up in that tunnel with the wind over my face. Not caring if I saw downtown. Not even thinking about it. Because I was standing in the tunnel. And I was really there. And that was enough to make me feel infinite. کتاب، روزمرگیهای چارلی ۱۵ ساله رو روایت میکنه؛ روایتی که از طریق نامههای اون به یک دوست ناشناس شکل میگیره. دغدغهها و احساسات چارلی انقدر صادقانه بیان میشن که مخاطب کاملاً همراه میشه و چالشها رو درک میکنه. اینها کافی بود برای اینکه «مزایای منزوی بودن» رو دوست داشته باشم؛ چه برسه به اینکه کادوی تولد از طرف یک دوست باشه که خودش برام کتاب رو نوشته بود... :) 0 0 ریحانه شهبازی 1404/4/9 ضیافت افلاطون 4.1 19 لذت گوش سپردن به سقراط و دیگر اندیشمندان یونانی دربارهی عشق، از نگاه فلسفه... 0 0 ریحانه شهبازی 1404/4/5 داش آکل صادق هدایت 3.8 22 «دلم دیوانه شد، ای عاقلان، آرید زنجیری که نبود چاره دیوانه جز زنجیر، تدبیری...» «داش آکل» داستان عشقیه که سالها پنهان میمونه و در نهایت، به شکلی غیرمنتظره افشا میشه. قصه تو شیراز و با فضای لوطیگری و جوانمردی میگذره. راستش من هیچ وقت علاقهای به آثاری با این حال و هوا ندارم، اما فکر کردم این کتاب برای فهم تاریخ اجتماعی ایران مهمه و ارزش خوندن داره. از طرفی چند وقت پیش تو غار موزه وزیری اثری دیدم که نوشته بود با الهام از داش آکل ساخته شده. خلاصه این دو عامل باعث شد وقتی دیدم کتاب صوتیش با گویندگی بهروز رضوی هست و بیشتر از نیم ساعت هم طول نمیکشه، برم سراغش. تا آخرای داستان داشتم فکر میکردم معمولیتر از اونیه که شنیده بودم، اما به معنای واقعی کلمه چند جملهی آخر کار رو درآورد! برای همین به نظرم اگر شما هم مثل من علاقهای به این مدل داستان ندارید ولی دوست دارید نمونهی معروفی از اون رو بخونید، این نسخه رو امتحان کنید. صدای گیرای بهروز رضوی باعث میشه با فراز و نشیبهای زندگی شخصیت اصلی همراه بشید و در نهایت از طریق طوطی داستان، غم عشق داش آکل به مرجان رو درک کنید... 0 7 ریحانه شهبازی 1404/3/20 ساختار انقلاب های علمی توماس اس کوهن 4.7 4 هنگام خواندنش مدام به این فکر میکردم که چه جامعهی علمی بینظیری خواهیم داشت اگر افرادش این کتاب را بخوانند. به نظرم برای هر کسی که به نحوی با علم درگیر است، آگاهی از فلسفهی علم و به طور خاص مطالعهی این کتاب مهم از کوهن واجب است. 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/20 اولدوز و عروسک سخنگو صمد بهرنگی 3.7 4 نسخهی صوتی «اولدوز و عروسک سخنگو» را با ستایش، خواهر هشت سالهام، گوش کردیم. دلم میخواست همانقدر که دردها و رنجهای مردم را میشنود، به دنیای خیال و رؤیا هم ایمان بیاورد. همان دنیایی که اولدوز و یاشار را از تلخی زندگی دنیاییشان نجات میداد... آن شب جانوران جنگل هم نخوابیده بودند. دورادور، پای درختها، جا خوش کرده بودند و عروسکها را تماشا می کردند. یاشار و اولدوز از دیدن این همه عروسک و پرنده و جانور ذوق میکردند. هیچ بچهای حتی در خواب هم چنین چیزی ندیده است. ماه در آب برکه دیده میشد. درختها و پرندهها و شعلههای آتش هم دیده میشد. همه چیز زیبا بود. همه چیز مهربان بود. خوب بود. دوستداشتنی بود. همه چیز. همه چیز. همه. 0 1 ریحانه شهبازی 1404/3/19 کیمیاگر پائولو کوئیلو 3.8 246 «آدم هر چی به رویاش نزدیکتر میشه، افسانهی شخصی بیشتر به دلیل اصلی زندگیش تبدیل میشه...» با وجود اینکه فکر میکنم بهترین زمان برای خوندن این کتاب اوایل دبیرستانه، خوشحالم که تا الان پیش نیومده بود بخونمش. این تأخیر باعث شد با صدای نامجو به داستان کتاب گوش بدم و خیلی تو فضاش قرار بگیرم. مهمتر از همه، همهی اینا برام باعث بازاندیشی راجع به مفاهیمی شدن که خیلی وقت بود از دایرهی فکرهام کنار گذاشته شده بودن. :) 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 حدیث بی قراری ماهان احمد شاملو 3.8 1 نخستین که در جهان دیدم از شادی غریو بر کشیدم: «منام، آه آن معجزتِ نهایی بر سیارهی کوچکِ آب و گیاه!» آنگاه که در جهان زیستم از شگفتی بر خود تپیدم: میراثخوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن که به چشم و به گوش میدیدم و میشنیدم! چندان که در پیرامُنِ خویشتن دیدم به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم: بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته آن که باورِ بیدریغ در او بسته بودم. اکنون که سراچهی اعجاز پسِ پُشت میگذارم بجز آهِ حسرتی با من نیست: تبری غرقهی خون بر سکوی باورِ بییقین و باریکهی خونی که از بلندای یقین جاریست... 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 عاشقانه های یونس در شکم ماهی جمشید خانیان 4.0 57 منطقم میگفت ۴، اما ترجیح دادم به حسم اعتماد کنم که با اطمینان میگفت این کتاب لایق ۵ه. «ماهیها رنگ استتار دارن.» «تو ماهی هستی؟» «رنگ نقرهای فلسهای ماهی، رنگ استتاره.» «تو ماهی هستی؟» «من ماهی نیستم. ولی رنگ چشمهای تو سارا، رنگ نقرهای فلسهای ماهیه.» «چشمهای من؟» «چشمهای تو. قرار بود من دیده نشم تا خورده نشم. من باید محفوظ میموندم توی چشمهای تو.» «تو کی هستی؟» «ولی تو رنگ نقرهای فلسهای ماهی چشماتو از من گرفتی.» «من؟» «تو.» 0 2 ریحانه شهبازی 1404/3/19 گزیده رباعیات سعدی فرزاد رجبی 3.0 1 گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم، صوفی شوم و گوش به منکر نکنم؛ دیدم که خلاف طبع موزون من است، توبت کردم که توبه دیگر نکنم... 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 اسکی روی شیروانی ها (مجموعه شعر) رسول یونان 3.6 3 «وارونه» نه درختان کج روییدهاند نه ساختمانها کج شدهاند فقط تو زمین خوردهای تو زمین خوردهای و سرت گیج میرود... مرگ را بپذیر! نظم دنیا تو را کنار گذاشت... من به جادوی کلمات ایمان دارم و معتقدم میشه با چند تا کلمه، تا مدتها مُرد. رسول یونان این رو بارها ثابت کرده. توی این مجموعهی شعر هم کم نیست ن این کلمات. احتمالاً اینی که نوشتم، مثال خوبی باشه براش. :] حس م این ه که اگه بیشتر بگم از ارزش ش کم میشه. :د خودتون بخونیدش و از زاویهی دید رسول یونان، توی ۴ بخش کلی به دنیاش نگاه کنید. :) 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 پذیرفتن - مجموعه شعر - گروس عبدالملکیان 3.7 13 «جنگل» «چشمهای بسته، بازترند و پلک، پردهایست که منظره را عمیقتر میکند بُگذار رودخانه از تو بُگذرد و سنگهاش در خستگیات تهنشین شوند بُگذار بخشی زنده از مرگ باشی و ریشهها به اعماقت اعتماد کنند جنگل، تنها یک درخت است که در هزاران شکل از خاک گریخته است...» 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 کتاب غم پوریا عالمی 2.0 2 «از غم» خوابش نمیبرد گریهاش میگیرد خواب میبیند گریهاش میگیرد خواب میبیند که گریهاش میگیرد؛ گریهاش میگیرد بیدار میشود از گریه از گریه گریهاش میگیرد مثل حالا و در این خط که از گریهاش میگیرد گریهات میگیرد گریهاش میگیرد مثل حالا و در این خط که از گریه خندهات میگیرد گریهاش میگیرد دست خودش نیست گریهاش میگیرد دست شما هم که باشد گریهاش میگیرد و از این خط گریهاش میگیرد و از من گریهاش میگیرد و از خدا گریهاش میگیرد گریهاش که بند نمیآید گریهاش میگیرد و گریهاش که میگیرد گریهاش میگیرد از گریهاش میگیرد گریهاش میگیرد آخر اینقدر گریهاش میگیرد که دلش میگیرد و دلش که میگیرد گریهاش میگیرد و گریهاش که میگیرد میگیرد... 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 فکر کنم دیشب باران مرا شسته امروز "تو" ام: مجموعه شعر مریم احمدی 3.2 4 عاشقانههای تلخی که روایت اندوه آدما بود ... فکر میکنم میتونست خیلی بهتر از اینا باشه، اگه کامران رسولزاده برای چاپ شعرهاش گزینشی عمل میکرد. تکرار مفاهیم تو خیلی از شعرهاش ملموس بود و حتی تو بعضی، از الفاظ عیناً مشترک استفاده شده بود. مثلاً در مورد دو شعر، میشد یکی از این دو رو انتخاب کرد، یا با ترکیبشون به یه شعر منسجم رسید. با این حال، خوشحالم از خوندنش و آشنا شدن با کامران رسولزاده؛ مرسی از لیلی. :) «باید در اوج بمیرم؛ در اوج بلندترین قلههای جهان آنجا که وقتی آوازهام بپیچد به باد و برسد به موهات، مرده باشم از حسرت تماشات ...» 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 وقتی دنیا سبز بود: حکایت یک سرآشپز [نمایشنامه] سم شپرد 3.0 1 «مرد پیر: یه شکارچیِ ماهر میدونه که هیچوقت نباید تو چشمهای شکارش نگاه کنه. به هیچ قیمتی. گزارشگر: چرا نباید این کار رو بکنه؟ مرد پیر: برای اینکه چشم ترس و وحشت رو منتقل میکنه. گزارشگر: فقط چشم نیست. حیوون میتونه بو بکِشه. میتونه بشنوه. مرد پیر: آره خُب، ولی چشم یه چیز دیگهست. این که گفتی، قضیهی بو و اینها، در موردِ آدمها خیلی مهم نیست. آدم اونقدرها حسّاس نیست. کودنه. ولی چشم چشمه. میخواد مالِ آدم باشه یا مالِ حیوون. اگه خواستی کسی رو بکُشی هیچوقت تو چشمهاش نگاه نکن. من که نگاه نکردم. شما هم نباید نگاه نکنین. این نظرِ منه...» +خوندن ش تو یه کلبهی چوبی، وسط یه جنگل پر از مِه، باعث شد همیشه حس خوبی داشته باشم بهش. :] 0 0 ریحانه شهبازی 1404/3/19 تو را دوست دارم چون نان و نمک: گزینه شعرهای عاشقانه ناظم حکمت 3.9 2 «آنها در رژهاند» عشق من درمیان جا پاها، سلّاخیها گاه تو را، نان و آزادی را گم کردم اما ایمانم را از کف ندادم ایمانم به روزهائی که از میان تاریکیها، ضجهها و گرسنگیها حلقه بر درِمان خواهد کوبید با دستانی همه از آفتاب ... 0 0