یادداشت ریحانه شهبازی

        نخستین که در جهان دیدم
از شادی غریو بر کشیدم:
«من‌ام، آه
آن معجزتِ نهایی
بر سیاره‌ی کوچکِ آب و گیاه!»
 
آن‌گاه که در جهان زیستم
از شگفتی بر خود تپیدم:
میراث‌خوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن
که به چشم و به گوش می‌دیدم و می‌شنیدم!
 
چندان که در پیرامُنِ خویشتن دیدم
به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم:
بنگر چه درشت‌ناک تیغ بر سرِ من آخته
آن که باورِ بی‌دریغ در او بسته بودم.
اکنون که سراچه‌ی اعجاز پسِ پُشت می‌گذارم
بجز آهِ حسرتی با من نیست:
تبری غرقه‌ی خون
                     بر سکوی باورِ بی‌یقین و
باریکه‌ی خونی که از بلندای یقین جاری‌ست...
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.