یادداشت ریحانه شهبازی
3 روز پیش
نخستین که در جهان دیدم از شادی غریو بر کشیدم: «منام، آه آن معجزتِ نهایی بر سیارهی کوچکِ آب و گیاه!» آنگاه که در جهان زیستم از شگفتی بر خود تپیدم: میراثخوارِ آن سفاهتِ ناباور بودن که به چشم و به گوش میدیدم و میشنیدم! چندان که در پیرامُنِ خویشتن دیدم به ناباوری گریه در گلو شکسته بودم: بنگر چه درشتناک تیغ بر سرِ من آخته آن که باورِ بیدریغ در او بسته بودم. اکنون که سراچهی اعجاز پسِ پُشت میگذارم بجز آهِ حسرتی با من نیست: تبری غرقهی خون بر سکوی باورِ بییقین و باریکهی خونی که از بلندای یقین جاریست...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.