یادداشت‌های آقایِ چِ (21)

          امان از تسلط نویسنده بر کلمات.. فقط کافی است چند صفحه مطالعه شود تا مجذوب کلمه به کلمه ی کتاب شوید..
به شکل اعجاب انگیزی کلمات از پی هم می‌آیند و به راستی ریشه می‌زنند بر ذهن آدمی و سرو می‌شوند در آسمان خیال..
قلم متفاوت نویسنده و قصه ای که در مقابل می‌نشینیم به حدی زیبا و جذاب است که به راستی گمان نمی‌بری بر آسمان خیال نوشته شده...
کاش این قصه هیچوقت به اتمام نمی‌رسید و خوشحالم که لحظاتی در این رویا، لبخند زده و گاهی اشک ریخته ام.
زیباترین قصه ی این سال های عمرم بود که خوانده ام، کتاب خط داستانی پیوسته و شخصیت های در مسیر زمان و مکان عیان ندارد، داستان فصل بندی ندارد، فقط وارد میشوی، چشم می بندی و غرق میشوی..
به راستی نویسنده حق داشت برای 150 صفحه، 6 سال زمان بگذارد..
حیف است حتا در مورد داستان سخن بگویم..
اگر زمان برایتان مهم است، اگه قصه برایتان مهم است، با هر نگاهی که دارید، بخوانید و معنای لذت تمام و کتابی تمام عیار را تجربه کنید. 
        

51

          چه عنوان عجیبی..
قلم مترجم چرا اینقدر پر پیچش و سخت بود؟ گمان نکنم لازم بود این مدلی ترجمه شود. ماجرا جایی جالب می‌شود که کتاب دو مترجم داشته و از قضا ابتدای کتاب به سختی مطالعه شد، میانه کتاب به آسانی و صفحات آخر کتاب را صرفا ورق زدم.
+ نویسنده میخواهد بگوید هر کتابی که می‌خوانیم، بر خود و دیگر کتاب هایی نخوانده ایم ظلم کرده ایم. چون فرصت خوانش دیگر کتاب هارا نداشته ایم و از طرفی به واسطه کتاب خوانده شده به ذهن و اندیشه خود سمت داده ایم.
پیشنهاد نویسنده مطالعه کتاب هایی درباره ی کتاب هاست (مثلا خلاصه کتاب ها) ولی تا جایی پیش می‌رود که روش های سخن گفتن از کتاب هایی را آموزش می‌دهد که نخوانده ایم و این در ابندای قضیه، خیلی غیر اخلاقی است.
جایی از کتاب نویسنده سوالی با این مضمون مطرح میکند که کتاب هایی که خواندهذو فراموش کرده این، جزو کتاب های خوانوه شده محسوب میشوند؟
ولی از سویی تاثیرگذاری همان کتاب ها در همان وهله زمانی مطاله را ندید میگیرد.
از همین سو، کتاب صرفا از جنبه مطالعه یک نظریه جدید و تماما "ضد کتاب"  قابل مطالعه و بررسی است و به هیچ عنوان قابلیت مرجعیت ندارد. 
        

3

          همیشه یک شعار داشتم:
"حسرت کار های نکرده، خیلی سخت تر از حسرت کار های کرده است" 
چاپ دوم کتاب را خواندم، و الان که دارم این یادداشت را می‌نویسم، خودم چاپ 124 را برای فروش در پاتوقم موجود دارم :-)  در کمتر از دو سال.
همیشه چیزی خواسته ایم، ولی به آن نرسیده ایم..
خود این مساله خود حسرت آفرین است، ولی معنایی دیگر هم می‌تواند داشته باشد، اینکه" می‌شود که بشود"
در هر لحظه بی‌نهایت تصمیم و بی‌نهایت احتمال.. چه خواهد شد؟ نمیدانیم! اما بی‌ربط با تصميم هایمان نیست..
#حسرت شاید بزرگترین درد بشر باشد.
+ کتابخانه نیمه شب میگوید هر لحظه می‌توان مسیر دیگری را پیش گرفت.. می‌توان ناامید نشد و ادامه داد.. می‌توان جور دیگر دید، می‌توان ساده زندگی کرد اما شاد بود.
می‌شود خیلی چیزها را نداشته باشیم ولی امید، چرا..
کتابی جذاب و تامل برانگیز بود ولی می‌شد کمی خلاصه تر باشد..
الان که این یادداشت را می‌نویسم می‌بینم این کتاب چه شباهت های زیبایی با سریال deaths game  دارد. اگر کتاب را دوست داشتید از این سریال کره ای هم غافل نشوید. 
        

0