یادداشت آقایِ چِ
1403/10/4
جادوی قلم و روایت.. همراهی.. ترحم... قله... جدایی.. عجب روایتی.. یاد کتاب عطر افتادم.. به همان میزان که آن کتاب دریچه ای جدید از بویایی را به رویم گشود، این کتاب بینایی را.. چه بسا بیشتر.. خیلی بیشتر. یاد حرف همسرم افتادم که از خشونت نهفته نابینایان و ناشنوایان میگفت.. از ظرافت هایش.. راست میگفت.. صفحاتی از کتاب اشک ریختم و چند خط بعد، خندیدم.. دیگر از یک روایت، چه انتظاری دارم؟!؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.