یادداشت‌های ریحانه (150)

ریحانه

ریحانه

1404/7/7 - 13:45

          『هو النور』
خوانش اول:
"اصلا نمی‌دونستم که عشق یه همچین حسیه، که می‌تونه این‌قدر به درونم نفوذ کنه و دو تا قلب توی سینه‌م بتپه."
خب این الان انصافه که من نمی‌تونم برم مارلی رو بغل کنم؟(:
مارلی دوست‌داشتنی‌ترین قصه‌گویِ ممکن بود. کایل(شخصیت اصلی) می‌گفت قصه‌هایِ مارلی جادوییه اما به نظر من خود مارلی جادویی بود. با این حال نویسنده جوری از پس شخصیت پردازی براومده بود که همذات‌پنداری عجیبی با این دختر مرموز و جالب داشتم.
بعد اینکه چه پلات توییست معرکه‌ای داشت. من رو تا مرز سکته برد.
قشنگ نویسنده کاری می‌کنه که همراه شخصیت‌ها دل‌تون بشکنه، عاشق بشید، وحشت کنید، لبخند بزنید، بغض کنید...

من عاشق رشد شخصیتی توی کتاب‌ها هستم و اینجا ما کایل و مارلی رو داشتیم که در کنار هم به خوبی رشد کردند و زخم‌های همدیگر رو درمان کردند. کایل از آدمی که بیشتر حواسش به خودش بود تبدیل به آدمی شد که تلاش می‌کرد بیشتر به اطرافیانش توجه کنه و مراقب‌شون باشه. سعی می‌کرد دیگه همه‌چیز رو کنترل نکنه. مارلی هم که همیشه از آدم‌ها فرار می‌کرد تبدیل به شخصی شد که تلاش می‌کرد توی فعالیت‌های اجتماعی شرکت کنه و ترس‌هاش رو کنار بزاره. این قسمت از کتاب رو بخونید:
"-کی وقتی می‌تونه حرف بزنه نمی‌زنه؟
+اونی که داره خودش رو از زندگی قایم می‌کنه."
_دوشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۱

خوانش دوم:
خدای من! بسیار تغییر کرده‌ام اما هنوز هم همان ریحانه هستم. 
دوباره خواندن یک کتاب جالب است اما از آن جالب‌تر و حیرت‌انگیز‌تر خواندن جملاتی است که زیر آن‌ها خط کشیده‌ایم. گاهی دلیل علامت زدن آن جملات را یادمان می‌آید و گاهی نه. گاهی هنوز آن جمله به دلمان می‌نشیند و با آن متن‌ها ارتباط برقرار می‌کنیم و گاهی جملاتی که در گذشته حس‌شان کردیم الان برایمان فقط قطاری دنباله‌دار از کلمات هستند. 
نه تنها گذر عمر بلکه زمان‌های متفاوتی که کتاب را خواندیم، سیل اتفاقات و حوادث آن زمان بر درک‌ متفاوت‌مان از شخصیت‌ها اثر می‌گذارد. این جادوی قصه‌هاست که هر بار جوری دیگر احساس‌شان کنیم.
این بار جور دیگری کتاب را خواندم و حس کردم.
_ دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴
        

30

ریحانه

ریحانه

1404/7/2 - 18:01


『هو النور
          
『هو النور』
شارلوت برونته در این کتاب تمام اتفاقات اعم از تاریخی، اجتماعی، عاشقانه و... را از چندین بعد می‌نگرد. نتیجه‌گیری و برداشت را به عهده‌ی خود مخاطب می‌گذارد.
آیا کارخانه‌داران را ظالم و کارگران را مظلوم نشان می‌دهد یا بالعکس؟ هیچ‌کدام! هر حادثه‌ای چندین بعد دارد و شارلوت برونته بدون آنکه نگاه و دید شما را به سمت و سویی سوق دهد، حوادث را نشان می‌دهد. البته که لزوم درستکاری، مهربانی و پشتکار همیشه در قصه‌های شارلوت هست و قطب‌نمایی اخلاقی شخصیت‌ها را هدایت می‌کند.

می‌دانم که بسیاری از نویسنده‌ای که معلم اخلاق باشد بدشان می‌آید اما قلم شارلوت آنقدر زیبا و تکان‌دهنده است که بر من تاثیر شگرفی می‌گذارد. به جملات موردعلاقه‌ام تبدیل می‌شوند، علامت می‌زنم و بارها و بارها مرورشان می‌کنم.

دقت نظر و ظرافت طبع شارلوت برونته در خلق تک تک شخصیت‌های فرعی و اصلی بر کسی پوشیده نیست اما برای من مهم‌ترین وجه تمایز این کتاب وجود دو شخصیت اصلی و قهرمان زن است. دو زن که طبع و شخصیت بسیار متفاوتی دارند. تاثیر عشق، حوادث و بحران‌ها بر آن دو متفاوت است، روزگار را متفاوت می‌بینند و حس می‌کنند. آسایش و راحتی را متفاوت می‌بینند اما قطعا به بهترین دوستان یکدیگر تبدیل می‌شوند.
اگر چندین سال پیش بود می‌گفتم که کاش زندگی به انسان‌هایی همچون کارولین سهل می‌گرفت اما حال می‌دانم که سخت‌گیری بر خود در ذات کارولین بود و شکنجه‌گرِ اصلی کارولین بعد از رابرت خودش بود. این‌گونه آدم‌ها را هیچ‌کس و هیچ‌کس نمی‌تواند بیشتر از خودشان زجر دهد. همین موضوع قلب انسان را بیشتر به درد می‌آورد. چه می‌شد اگر همانند شرلی سهل‌گیر خلق می‌شد؟ شاید نور خورشید را گرم‌تر حس می‌کرد و آینده را متفاوت می‌دید...
با وجود تفاوت شخصیتی هر دو بسیار باذکاوت، عمیق و دوست‌داشتنی خلق شده‌ بودند. دنبال کردن قصه‌شان در آن دوران پر تب و تابِ تاریخی حس‌های متفاوتی را در من بیدار می‌کرد.
خواندن ریزه‌کاری‌های شخصیتیِ هر دو من را به وجد می‌آورد.

همچنین ضرورت شغل و حرفه برای برخی از زنان، جنبه‌ای اجتماعی‌ است که در این کتاب نه تنها اشاره شده بلکه به خوبی درک می‌شود. شما به خوبی تنهایی و پرپر شدنِ کارولین در خانه را می‌بینید و حس می‌کنید. کارولین نیازی که برای پرورش تجربه و فکر خود دارد را در خانه نمی‌یابد. در حالی که شرلی از این نوع زندگی بسیار هم لذت می‌برد. انسان‌ها متفاوتند و نمی‌شود یک نسخه را برای همه نوشت.

عزت نفس ویژگی مشترک بسیاری از شخصیت‌های داستان بود. در سطر به سطر داستان عزت نفس مشاهده می‌شد.
کاپیتان کیلدار عزیز که سعی می‌کرد ناراحتی‌های خود را بروز ندهد. کارولین و لویی که سعی می‌کردند از عشق خودم دم نزنند و رابرت که هر چند برای من به هیچ وجه شخصیت دلچسبی نبود اما سعی می‌کرد یک تنه از تمام مشکلات بربیاید.
جمله‌ای را لویی گفت که یادم نمی‌رود "گاهی فقر و غرور با هم‌اند." 
من اسم آن را عزت نفس می‌گذارم که در شخصیت‌هایی همچون فارن به‌خوبی تبلور یافته بود. 

نیم ستاره‌ی کم شده بخاطر بعد عاشقانه‌ی کتاب است. عشق برخی از شخصیت‌ها برای من قابل درک نبود و از ظواهر فراتر نمی‌رفت. برای مثال با عمق وجود درک می‌کردم که این شخصیت عاشق است اما دلیلش را درک نمی‌کردم. چرا؟ حتی نتیجه‌اش برای من نه تنها واقع‌گرا نبود بلکه هشدار دهنده بود. نمی‌خوام بیشتر در رابطه با این قسمت و پایانش صحبت بکنم چون انتقادهای بسیاری دارم که بیشتر به نظرات شخصی خودم برمی‌گردد.
پ.ن: تصویر روایت‌گر قسمتی از کتاب است که من بسیار دوستش دارم.
_چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴ 
        

67

ریحانه

ریحانه

1404/6/7 - 19:43

          『هو النور』
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ[بقره:37]
 آرزو می‌کنم افراد بیشتری این کتاب را بخوانند. 
نام کتاب به خوبی محتوایش را توضیح می‌دهد. 
اگر شما هم مانند بنده‌ی حقیر از خطاها و کاستی‌هایتان ناامید می‌شوید و احساس می‌کنید که شهدا از اولین روز خلقت‌شان به‌مانند شهیدان زندگی‌ کرده‌اند، حتما این کتاب را بخوانید. همانند نور به دریچه‌ی قلب‌تان می‌تابد و گرمایش وجودتان را دربرمی‌گیرد.
انسان به امید زنده است و چه امیدی قشنگ‌تر از امیدِ رسیدن به خالق خوبی‌ها...✨️🌱

تنها نکته‌ی منفیِ کتاب برای من این است که تعداد بالای نویسندگانی که این کتاب را نگارش کرده‌اند کاملا مشخص است و  گاهی انسجام لازم را ندارد. شاید هم از قصد به این صورت نگاشته شده تا لحن گوینده‌های حکایت‌ها حفظ شود. در هر صورت محتوای کتاب بسیار ارزشمند و زیباست. امیدوارم بیشتر به این‌گونه قصه‌ها توجه شود.
_ جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴📚
        

21

ریحانه

ریحانه

1404/3/30 - 20:22

『هو النور』
          『هو النور』
تا به حال شده است کسی شما را برای خواندن رمان قضاوت کند؟ اشخاصی که نگاهی از بالا به پایین به شما می‌اندازند و می‌گویند که "اهل رمان خواندن نیستند."
خوشا به حال‌شان ولی کاش ما را به حال خود واگذارند و وقت و بی‌وقت اظهار نظرهای بی‌مورد نکنند و بگذارند ما در دنیای قصه‌های خود بمانیم.
ما انسان‌ها در یک کشور، یک شهر، یک خانواده و تاریخ به خصوص به دنیا می‌آییم. ممکن است امکان دیدن کشورهای بسیار را نداشته باشیم و قطعا امکان دیدن تاریخ‌ها و دوره‌های مختلف را نداریم؛ چند لحظه صبر کنید! فکر کنم داریم. چجوری؟ کتاب! کتاب! کتاب!
با کتاب‌ها، قصه‌ها، افسانه‌ها و داستان‌ها هر چند استعاری؛ امکان زیستن در بین انسان‌های بی‌شمار، کشورهای گوناگون، دوره‌های متفاوت، عصرهای متنوع و.. را داریم. 

چطور می‌توان تنها به یک زندگی کفایت کرد وقتی می‌توانیم با کتاب‌ها زندگی‌های بی‌شماری را تجربه کنیم.

در این کتاب صحبت‌های آقای خامنه‌ای را در باب کتاب جمع‌آوری کرده‌اند و در میان صحبت‌های ایشان به خوبی به لزوم قصه‌خوانی و قصه‌نویسی اشاره شده است. ایشان به زیبایی در صحبت‌هایشان به این نکته اشاره کرده‌اند که تاریخ روزگاران متفاوت را با قصه بهتر می‌توان درک کرد و ملموس یافت.

ایشان درباب کتاب صحبت‌های متنوع و بی‌شماری داشته‌اند و اگر این کتاب به‌روزرسانی شده و صحبت‌های ایشان را ده سال اخیر نیز جای بدهند، عالی می‌شود.

به قول ایشان کاش نویسنده‌ای به‌مانند ویکتور هوگو پیدا می‌شد و روزگار مردم در این دوران را به نگارش درمی‌آورد. قصه‌ی این مردمِ همدل، شجاع و باغیرت واقعا خواندنی‌ است.
-شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
        

41

ریحانه

ریحانه

1403/12/18 - 16:50

19

ریحانه

ریحانه

1403/12/17 - 20:58

          『هو النور』
"شاید خنده‌هات شکسته‌ان، نه خودت. شاید یکی اون‌ها رو شکونده."
آخر آقای بکمن، چه می‌کنی؟ این همه آدم راجع به افسردگی می‌نویسند، صحبت می‌کنند و سخنرانی می‌کنند. چرا هیچ‌کدام چنین اثری بر قلب آدم نمی‌گذارند؟ بکمن با قلم جادویی خود به احساسات جان می‌بخشد و به آن‌ها شخصیت می‌دهد تا ملموس‌تر شوند.

گویی بکمن قلب و مغز خود را بیرون آورده است، با عنصر تخیل ترکیب کرده و به تو می‌گوید: "من درکت می‌کنم."
در این حین، در غالب یک شخصیت خیالی چیزهایی را می‌گوید که تا مدت‌ها در ذهنت می‌ماند. شاید هم برای من، کتابی درست در زمانی درست‌تر بود.

"شاید او برای اولین بار بخندد. یا بارها و بارها جوری بخندد انگار که بار اول است. خنده‌هایی که انگار کسی خیلی خیلی وقت پیش بر زمین جنگلی _ تکه‌تکه‌شده _ پس از طوفان بازیافته و آن را با خودش به خانه آورده و تیمارش کرده تا آن‌قدر قوی شود که بازگردد به طبیعت."

تک‌تک جملات کتاب را با بغض خواندم. کتاب کوتاهی است که در یک نشست نیم ساعته خواندنش تمام می‌شود، اما من هر صفحه را چندین و چند بار خواندم. به خود آمدم و دیدم کل کتاب نشانه‌گذاری شده است. احساس می‌کنم با قرار دادن فقط دو قسمت از متن کتاب در حقش اجحاف کرده‌ام، اما اگر می‌خواستم قسمت‌های موردعلاقه‌ام را بگذارم باید کل کتاب را قرار می‌دادم. دوست دارم در آینده نسخه فیزیکی‌اش را بخرم و بارها و بارها بخوانمش. مطمئنم تبدیل به کتابی شد که قرار است به عزیزانم هدیه‌اش کنم. 

از صمیم قلب دوست دارم انسان‌های بیشتری این کتاب را بخوانند. 🌟
_شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۳
        

24

ریحانه

ریحانه

1403/12/17 - 16:41

『هو النور』
          『هو النور』
بازآفرینی‌ تصویری از یک فولکلور تیرولی، منطقه‌ای از اتریش که ما آن را با کوه‌های آلپ محصور کننده‌اش می‌شناسیم.

درباب جادوی حافظه، کورالین و آفرینش کتاب:
روزی روزگاری "جان کلاسن"، نویسنده و تصویرگر این کتاب برای کاری به آلاسکا می‌رود. در کتابخانه‌ی آنجا کتابی به نام "The skull" (به معنای جمجمه) را می‌خواند.
این کتاب برای مدت‌ها ذهن جان کلاسن را درگیر می‌کند.
پس از یک سال، او تصمیم می‌گیرد که دوباره کتاب را بخواند، اما متأسفانه نام آن را فراموش کرده است. در نتیجه، داستانی که در ذهنش مانده را به اشتراک می‌گذارد و کتاب‌داران دوست‌داشتنی و فوق‌العاده به سرعت کتاب را برای او پیدا می‌کنند.
وقتی جان کلاسن دوباره کتاب را می‌خواند، متوجه می‌شود که پایان آن با چیزی که یادش بود، کاملاً متفاوت است. حافظه‌ی او در این مدت، پایان دیگری برای کتاب رقم زده بود. بنابراین، او تصمیم می‌گیرد نسخه‌ی خودش را از این فولکلور بنویسد.

یکی از قسمت‌های کتاب مربوط به چاه بی‌انتهایی است. این عنصر خاص برای من یادآور "کورالین" بود. به همین دلیل لحظه‌ای فکر کردم شاید خواندن این کتاب یا دیدن کورالین با خاطرات نویسنده تلفیق شده باشد و باعث پیدایش این اثر تاریک و جذاب شده است. 

به نظر می‌رسد در کارهای جان کلاسن همیشه یک طنز ظریف و تاریک وجود دارد که ممکن است برای بزرگسالان جذاب‌تر باشد.

فولکلور، folktale و.... چیست؟
فولکلور یا قصه‌های عامیانه، داستان‌هایی هستند که در فرهنگ عامه یک جامعه مرسوم‌اند. این قصه‌ها گاهی نگارش نشده‌اند و نویسنده یا راوی اصلی آن‌ها مشخص نیست. این داستان‌ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شوند و ذهن خلاق انسان ممکن است آن‌ها را تغییر دهد. به همین دلیل، ساختار و روند این داستان‌ها ثابت و وحی منزل نیست و انسان‌ها می‌توانند با جادوی درون خود، اثری جدید خلق کنند.

کتابی زمستانی
تصاویر این کتاب برای من یادآور زمستان و برف بودند. همزمان سرد، تاریک، تنها و وحشت‌آور بودند؛ اما نشستن کنار شومینه‌ای گرم با دوست و هم‌زبانی عزیز و نوشیدن چای، حس امنیت، صمیمیت و آرامش را به انسان منتقل می‌کرد.

پ.ن نصفه شبی: من همین الان متوجه شدم ایشون واقعا یکی از تصویرگرهای انیمیشن کورالین بودند.!!!
_جمعه ۳ اسفند ۱۴۰۳
        

13