یادداشت ریحانه
1404/7/2 - 18:01

『هو النور』 شارلوت برونته در این کتاب تمام اتفاقات اعم از تاریخی، اجتماعی، عاشقانه و... را از چندین بعد مینگرد. نتیجهگیری و برداشت را به عهدهی خود مخاطب میگذارد. آیا کارخانهداران را ظالم و کارگران را مظلوم نشان میدهد یا بالعکس؟ هیچکدام! هر حادثهای چندین بعد دارد و شارلوت برونته بدون آنکه نگاه و دید شما را به سمت و سویی سوق دهد، حوادث را نشان میدهد. البته که لزوم درستکاری، مهربانی و پشتکار همیشه در قصههای شارلوت هست و قطبنمایی اخلاقی شخصیتها را هدایت میکند. میدانم که بسیاری از نویسندهای که معلم اخلاق باشد بدشان میآید اما قلم شارلوت آنقدر زیبا و تکاندهنده است که بر من تاثیر شگرفی میگذارد. به جملات موردعلاقهام تبدیل میشوند، علامت میزنم و بارها و بارها مرورشان میکنم. دقت نظر و ظرافت طبع شارلوت برونته در خلق تک تک شخصیتهای فرعی و اصلی بر کسی پوشیده نیست اما برای من مهمترین وجه تمایز این کتاب وجود دو شخصیت اصلی و قهرمان زن است. دو زن که طبع و شخصیت بسیار متفاوتی دارند. تاثیر عشق، حوادث و بحرانها بر آن دو متفاوت است، روزگار را متفاوت میبینند و حس میکنند. آسایش و راحتی را متفاوت میبینند اما قطعا به بهترین دوستان یکدیگر تبدیل میشوند. اگر چندین سال پیش بود میگفتم که کاش زندگی به انسانهایی همچون کارولین سهل میگرفت اما حال میدانم که سختگیری بر خود در ذات کارولین بود و شکنجهگرِ اصلی کارولین بعد از رابرت خودش بود. اینگونه آدمها را هیچکس و هیچکس نمیتواند بیشتر از خودشان زجر دهد. همین موضوع قلب انسان را بیشتر به درد میآورد. چه میشد اگر همانند شرلی سهلگیر خلق میشد؟ شاید نور خورشید را گرمتر حس میکرد و آینده را متفاوت میدید... با وجود تفاوت شخصیتی هر دو بسیار باذکاوت، عمیق و دوستداشتنی خلق شده بودند. دنبال کردن قصهشان در آن دوران پر تب و تابِ تاریخی حسهای متفاوتی را در من بیدار میکرد. خواندن ریزهکاریهای شخصیتیِ هر دو من را به وجد میآورد. همچنین ضرورت شغل و حرفه برای برخی از زنان، جنبهای اجتماعی است که در این کتاب نه تنها اشاره شده بلکه به خوبی درک میشود. شما به خوبی تنهایی و پرپر شدنِ کارولین در خانه را میبینید و حس میکنید. کارولین نیازی که برای پرورش تجربه و فکر خود دارد را در خانه نمییابد. در حالی که شرلی از این نوع زندگی بسیار هم لذت میبرد. انسانها متفاوتند و نمیشود یک نسخه را برای همه نوشت. عزت نفس ویژگی مشترک بسیاری از شخصیتهای داستان بود. در سطر به سطر داستان عزت نفس مشاهده میشد. کاپیتان کیلدار عزیز که سعی میکرد ناراحتیهای خود را بروز ندهد. کارولین و لویی که سعی میکردند از عشق خودم دم نزنند و رابرت که هر چند برای من به هیچ وجه شخصیت دلچسبی نبود اما سعی میکرد یک تنه از تمام مشکلات بربیاید. جملهای را لویی گفت که یادم نمیرود "گاهی فقر و غرور با هماند." من اسم آن را عزت نفس میگذارم که در شخصیتهایی همچون فارن بهخوبی تبلور یافته بود. نیم ستارهی کم شده بخاطر بعد عاشقانهی کتاب است. عشق برخی از شخصیتها برای من قابل درک نبود و از ظواهر فراتر نمیرفت. برای مثال با عمق وجود درک میکردم که این شخصیت عاشق است اما دلیلش را درک نمیکردم. چرا؟ حتی نتیجهاش برای من نه تنها واقعگرا نبود بلکه هشدار دهنده بود. نمیخوام بیشتر در رابطه با این قسمت و پایانش صحبت بکنم چون انتقادهای بسیاری دارم که بیشتر به نظرات شخصی خودم برمیگردد. پ.ن: تصویر روایتگر قسمتی از کتاب است که من بسیار دوستش دارم. _چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴
(0/1000)
ریحانه
1404/7/3 - 18:16
1