یادداشت‌های مـ🌙ـآه (26)

        بلندی های بادگیر...
فضای داستان دقیقا شبیه اسمشه
پر از سختی و عشق نافرجام 
اول از همه به نظر من قلم هر نویسنده بازتابی از تفکرات و عقاید شخصیشه 
توی زندگینامه امیلی برونته نوشته شده بود که توی کودکی به صومعه فرستاده میشه
و به نظرم اونجا با مذهب افراطی روبه‌رو میشه و همین باعث شده بود هرچی بدی می‌شد و جا بده تو شخصیت چندش و به ظاهر مذهبی ای به اسم جوزف
شخصیت ها برام غیرقابل درک بودن
نمی‌تونستم هیچ کدومشون و دوست داشته باشم
شاید کلا از هیرتن و یکمی از کاترین (دختر ادگار) خوشم اومده باشه
شیوه روایت داستان جالب بود
از زبون لاک وود روایت می‌شد
ولی خود لاک وود داشت داستان رو از زبون الن دین خدمتکار خونه می‌شنید
من شنیده بودم کتاب غم‌انگیزیه اما از به هم رسیدن هیرتن و کتی انقد خوشحال شدم که بقیه وقایع غم انگیز کتاب و کلا یادم رفت😀
به نظرم کاترین ارنشاو هم آدم مزخرفی بود
برام حتی از هیت‌کلیف هم غیرقابل درک تر بود
به نظرم ادگار همسر خوبی برای کاترین بود، همه تلاشش رو می‌کرد
ولی کاترین اصلا قدرشو نمیدونست
وقتی از هیت‌کلیف خوشش میومد حق نداشت با هر نیتی که شده با ادگار ازدواج کنه
من واقعا به نظرم ادگار از شخصیتای خوب داستان بود
هرچند که این تبعیض طبقاتی که تو کل داستان موج می‌زد خیلی رومخم بود و نصف بیشتر شخصیت ها این تبعیض و قائل می‌شدن که البته فک کنم اون موقع هم چیز مرسومی بوده
تحقیر هیرتن، هیت کلیف
مخصوصا هیرتن 
خیلی مظلوم بود...
کتابی نبود که حال و هوایی که من دوست دارمو داشته باشه
من با یه تصور خیلی لطیف تر گرفتم کتاب و
و کلا گند خورد وسط تصوراتم😅🤦
البته تقصیر خودم بود که نخوندم اولشو ولی خب
از یه طرفم نمیتونم بگم دوسش نداشتم
چون جذب داستانش شدم و فضاسازی و شخصیت پردازی خیلی خوبی داشت به نظرم
واقعا نمی‌دونم چی باید بگم...
ولی درکل به نظرم کتاب خوبی بود و حتی اگه خیلی یه همچین ژانری و دوست نداشته باشین ارزش خوندن و داره
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

5

          این کتاب و وقتی خریدم که خیلی پول نداشتم 🌚
و حس می‌کردم این کتابایی که خیلی معروف شدن و قیمتشونم سر به فلک کشیده زیادی جذبم نمی‌کنن دیگه(البته اینکه اون موقع پول خریدشم نداشتم بی تاثیر نبود😂)
واسه همین رفتم سمت اون کتابایی که اون پشت مشتا بودن 
گفتم حالا به اینام آدم یه فرصتی بده خوبه
این کتاب و بیشتر محض سرگرمی و اینا خریدم و توقع چندانی ازش نداشتم
ولی خب واقعا دوسش داشتم
اینکه دلا مدام تلاش می‌کرد تا اوضاع و رو به راه کنه ولی همش حس می کرد هیچی جفت و جور نمیشه 
و من با این بخش کتاب یه جورایی ارتباط برقرار کردم
به نظرم این کتاب داستان خیلی قشنگی راجب بیماری و عشقه
فضا سازی نسبتا خوبی داشت و میشه گفت کمکم کرد به درک بهتری از اونایی که با مشکل مامان دلا دست و پنجه نرم می‌کنن برسم و با مشکلات خانواده هاشون بیشتر آشنا بشم
واقعا شخصیت بابای دلا رو دوست داشتم
خیلی با درک و فهم بود
و بانوی عسلم با اینکه حضورش خیلی فرعی بود ولی خیلی به دلم نشست(:
در آخر به نظرم کتاب خیلی خوبی بود و ارزش خوندن و داشت


        

1

        وای
واقعا عاشق این کتاب شدم
طوری که بعد خوندنش مدام داشتم می‌گشتم دنبال کتابای دیگه جین وبستر و کتابای دیگه این انتشارات
البته دشمن عزیز رو که شروع کردم به خوندن خیلی اندازه بابالنگ دراز دوست نداشتم و از وسطاش ولش کردم
ولی این یکی محشر بود
عاشق نامه های قشنگ جودی شدم
البته
نمی‌دونم چرا
ولی یه خرده از فاش شدن هویت بابالنگ دراز خورد تو ذوقم
بیشتر یه پیرمرد تصورش کرده بودم😅
ولی خب بازم کتاب خیلی دوست داشتنی ای بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          این کتاب زندگینامه آیت الله مرتضی انصاری بود
به نظرم کتاب کتاب جالبی بود و اولش یکمی خسته کننده به نظر می‌رسید مخصوصا اینکه یکمی کلماتش سنگین بود
ولی کم کم آدم با جریان داستان هماهنگ میشه و داستان جذابیتاشو رو می‌کنه
یکی از قسمتای کتاب که خیلی دوسش داشتم اونجا بود که ایشون امام علی ع رو توی خواب میبینن و امام علی توی گوششون سوره حمد رو میخونن 
و سالها بعد که توی نجف درحال تدریس بودن یکی از شاگرداشون که همیشه خیلی ساکت و گوشه گیر بوده،اون جلسه شروع می‌کنه به پرسیدن یه عالمه سوال و هی وسط صحبت ایشون می‌پریده جوری که کلاس و داشته به هم می‌ریخته
آیت الله انصاری بهش میگن که بیا نزدیک و توی گوشش یه چیزی میگن و جوون سرخ میشه و ساکت میشه
شاگردا کنجکاو میشن و بعد کلاس ازش میپرسن استاد چی تو گوشت گفت؟
میگه من حس میکردم چیزی از درس نمی‌فهمم و میخواستم بیخیال تحصیل توی نجف بشم
یه شب رفتم حرم امام علی و گریه و توسل کردم تا عنایتی کنن و خواب دیدم امام علی توی گوشم گفت بسم الله الرحمن الرحیم 
و وقتی بیدار شدم علم زیادی توی سینه م حس کردم طوری که درس رو کاملا می‌فهمیدم و ایرادات وارد بهش رو از اول می‌دونستم
و استاد توی گوشم گفت اونی که توی گوش تو بسم الله گفته برای من تا و لا الضالین خونده...
        

5

        کتاب قشنگی بود
دوسش داشتم
اولش که میخواستم بخونمش دوستم بهم می‌گفت قشنگ نیست و فقط وقت تلف کردنه
ولی به نظرم واقعا ارزش خوندن و داشت
و لطیفه...
واقعا خیلی دلم برای لطیفه سوخت🥲
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        کتاب خیلی خیلی قشنگی بود
سختیایی که آنا میکشید رو واقعا با پوست و استخون حس میکردم بس که نویسنده قلم زیبایی داشت و آدم راحت می‌تونست با شخصیت ها ارتباط بگیره
اینکه آنا چقد برای برادرش تلاش می‌کرد 
و اینکه چه سختیایی توی اون معدن کشید
من با اینکه از پدرش اصلا خوشم نمیومد اما وقتی که توصیفات آنا از اون لحظه مرگ پدرش رو میخوندم گریه کردم...
واقعا کتاب زیباییه
برای رده سنی ۱۲ تا ۱۴ سال پیشنهادش میکنم
ولی برای بزرگتر ها ممکنه جذابیت کمتری داشته باشه
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        کتاب خیلی خوبی بود به نظرم
این که لیلی تونست اونقدری به خودش جرئت بده و بخاطر دخترش اون تصمیم سخت رو بگیره و از رایل درخواست طلاق کنه قابل ستایشه
راستش از همون اول شخصیت رایل به دلم ننشست
نمی‌دونم چرا ولی از همون اول کار ازش بدم میومد 😅
و سر اینکه چه بلاهایی سر لیلی آورد خیییلیییی حرص میخوردم واقعا
آلیسا و مارشال دوتا از شخصیتایی بودن که خیلی دوستشون داشتم
و همین طور اطلس
در کل داستان خوبی بود
پیشنهادش میکنم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          واقعاً واقعا واقعا
هنوز هم وقتی که چند صفحه آخر کتاب رو میخونم گریه میکنم🙂💔
راستش من امیدوار بودم که یه اتفاق جادویی بیفته و سم زنده بشه😅
ولی خب...
درسته که یکم جادو توی داستان بود
ولی این بازم زندگی واقعی بود
زندگی که سم توش مرده بود
هر خط رو که میخوندم خودم و جای جولی می‌ذاشتم...
تصوراتم راجب اینکه با سم فارغ‌التحصیل میشیم
باهم از اون شهر کوچیک میریم
عروسی میکنیم...
خودم و جای سم می‌ذاشتم 
اینکه چقدر دوست داشتم با جولی فارغ‌التحصیل بشم...
با دوستام...
دلم برای داداش کوچولوم تنگ میشه
واسه مامانم
بابام
جولی 
واسه زنده بودن...
اینکه چقدر میترسم فراموش بشم🥲
ولی همچنان این داستان پریان نیست
بلکه زندگی واقعیه
این داستان داستان غم‌انگیزیه اما به شما یاد میده که گاهی اوقات اتفاقات غم‌انگیز اتفاق میفتن و این تقصیر هیچ‌کس نیست...
و هیچ کسی هم نمیتونه این و تغییر بده
پس گاهی اوقات باید تلاش کرد تا باهاش رو‌به‌رو شد
و سازش کرد
ممکنه درد داشته باشه🙂
اما قبول نکردن حقیقت فقط باعث میشه بیشتر درد بکشی...
این کتاب رو واقعا واقعا واقعا پیشنهاد میکنم 
مخصوصا کسی که عزیزی رو از دست داده به نظرم این کتاب خیلی میتونه کمکش کنه
یکی از بهترین کتاباییه که خوندم(:
        

0