یادداشت‌های مهرداد احمدنژاد (5)

            در مورد این کتاب چند نقطه‌ی قوت به ذهنم می‌رسه که به اشتراک میذارم: ۱-در عین جامعیت حجم مناسبی داشت و به عنوان کتابی که همه‌ی حوزه‌های مهم فلسفه زیست‌شناسی رو بررسی کرده اصلا به وادی پرگویی نیفتاده بود. ۲-فهرست منابع آخرش راهنمای خوبی برای ادامه‌ی مطالعاته و آثار مهم و شاخص هر موضوع رو ذکر کرده و البته به روز هم هست. ۳-مقدمه‌ی مترجم برخلاف چیزی که رایجه بسیار روشن‌کننده و به‌درد‌بخور بود و با این که حجم زیادی داشت(حدود ۵۰ صفحه) اما زائد نبود.
بهش ۵ ندادم و ۴.۵ دادم چون به نظرم در ۳-۴ جای کتاب می‌تونست توضیحات بهتری بده و مطلب رو همینطور سربسته رها نکنه. بعضی جاها هم انتظار داشتم که ارجاع‌دهیش به کتاب اصلی دقیق‌تر و کاراتر باشه اما تقریبا چنین ارجاع‌دهی‌ای وجود نداشت. بسیار هم در میانه حرکت می‌کرد و اجازه‌ نمی‌داد که سهم علم یا فلسفه بیش از دیگری بشه، البته که من انتظار داشتم بار فلسفی بیشتری داشته باشه. اما عنوان کتاب هم very short introduction هست و مجموعا خیلی نمیشه خرده‌ای گرفت. 
خوندنش مفیده و در غیاب کتاب‌های دیگه‌ی فلسفه زیست‌شناسی در بازار، گزینه‌ی خوب و معقولیه.
          
            نمی‌دونم دقیقا چه سالی خوندنش رو آغاز کردم ولی قسمت‌های باقی مونده رو خیلی سریع خوندم که تمومش کنم و یکی از کتاب‌های نصفه و نیمه مونده رو به پایان برسونم و یکی از پرونده‌های باز ذهنم رو ببندم. 
در مورد نویسنده اطلاع دقیقی ندارم ولی اینطور که برمیاد یک روحانی دغدغه‌منده که با سوژه‌های مختلفی برخورد داشته و سعی کرده اون‌هارو در قالب داستان‌های کوتاه روایت کنه. بعضی از روایت‌هاش (شاید در حد ۲-۳ تا) مو رو به تن آدم سیخ می‌کرد اما در کل سوژه‌سوزی می‌کرد؛ یعنی اگر آدم خوش‌ذوق‌تر و نویسنده‌ی قوی‌تری سراغ این‌ موضوعات رفته بود احتمال داشت از هر کدوم لااقل یه داستان بلند رنگ و لعاب‌دار در بیاره.
نتیجه‌گیری‌های مستقیم-به سبک دیالوگ‌های گل‌درشت سریال‌های دسته‌دوم صدا و سیمایی-حقیقتا کار رو خراب می‌کنه. البته اگر کتاب رو در قالب داستان-موعظه به دست بگیریم شاید این سبک به رسمیت شناخته بشه اما در کل شاید فقط مناسب جوان‌تر هایی باشه که هنوز قدم به دانشگاه نذاشتن(صرفا محدوده‌ی سنی رو میخواستم شفاف کنم). 
گاهی واژه‌پردازی‌های نویسنده جالب بود و نشون می‌داد که نویسنده از نظر ادبی آدم شوتی نیست اما به نظرم علاقه‌ای به داستان‌نویسی هم نداشته و شاید حتی مشغله‌ی زیاد و فرصت کم باعث شده نوشته‌هاش تا این حد ناجذاب باشن.
یک عبارت جالب هم ازش یاد گرفتم که بی انصافیه بهش اشاره نکنم: «حجاب معاصرت»
          
محتوای این
            محتوای این کتاب برای من که فلسفه را با مطالعه‌ی نسبتا جدی فلسفه اسلامی و فلسفه تحلیلی شروع کردم بسیار آموزنده بود و دیدم را نسبت به فضای فلسفه‌ی قاره‌ای(که پیشتر آن را مطلقا اراجیف می‌دانستم) بازتر کرد. البته متن کتاب را مطابق با بسیاری از استاندارد‌های سری‌ کتاب‌های کمبریج یافتم و نویسنده هم از تحصیل کردگان کمبریج است و طبیعتا سبک آن با متون اصیل حوزه‌ی قاره‌ای بسیار متفاوت است؛ با در نظر داشتن این دو نکته قالب کتاب هم برایم قابل تحمل بود. این کتاب را به عنوان منبع برای درس فلسفه‌ی علوم اجتماعی خواندم و تصورم از فلسفه‌ی علوم اجتماعی بیشتر آن‌چیزی بود که در سنت انگلیسی-آمریکایی به آن اطلاق می‌شود و از این جهت برای آن جستجوی اولیه پاسخ درخوری نداشت؛ اما این حرف بدین معنا نیست که خواندن این کتاب هیچ آورده‌ای برایم نداشت. 
جوهره‌ی اصلی این کتاب «اومانیسم» است که ادعا می‌شود ۳ خصیصه‌ی اصلی دارد: ۱-ریشه داشتن در آراء دوران باستان ۲-انتقال دانش از نسل‌های قبل به دوران حاضر و ۳-برساخته شدن(و نابود شدن) معنا توسط بشر و در تاریخ بشر و توسط قدرت بشر. نویسنده همواره سعی داشت این قالب اومانیستی را بر فضای هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریه انتقادی بزند و احتمالا این هدف فکری در گزینش و ارائه‌ی روایت نیز دخیل بوده است. 

در حال حاضر قصد ندارم درباره‌ی محتوای کتاب چیزی بگویم، چرا که برای این کار فرصت زیاد است اما از خواندن این کتاب‌، درس‌هایی هم گرفتم که بد نیست به برخی از آن‌ها اشاره کنم:
۱-برای صاحب‌نظر شدن در فلسفه و برداشتن گام‌های جدی فکری، لازم است تا در آثار دوران باستان و علوم اسلامی عمیقا غور کنیم و حتی‌المقدور از معاصرین اثرگذار یاد بگیریم که چطور از آراء ارزنده‌ی گذشتگان بهره ببریم.
۲-حتی اگر خواننده‌ای مثل من که علایق جدی تحلیلی دارد هم به حوزه‌هایی که قاره‌ای به حساب می‌آیند سرک بکشد، ایده‌های شورانگیزی را خواهد یافت و حتی در مواردی درمی‌یابد که به مانند آنان فکر می‌کند.
۳-می‌توان عرفان را به نحوی بسیار زیرکانه به فلسفه وارد کرد و آن فلسفه را هم جریان‌ساز و دوران‌ساز و استثنایی به شمار آورد(البته من توصیه به انجام آن نمی‌کنم) بدون آن که فریاد وااسفا و وامصیبتا از گوشه‌ای به گوش برسد!
۴-کسی با مبدأ فکری اسلامی، احتمالا با چپ‌ها سر «جهان‌بینی» به مشکل بخورد و با راست‌ها سر مسائل فنی‌تر و علمی‌تر فلسفه.
۵-از سه خصیصه‌ی اومانیسم، احتمالا مورد سوم که ناظر به ساخته‌ شدن معنا توسط بشر یا فعالیت بشر در طول تاریخ است بیشتر با مبانی ما ناسازگاری دارد.
          
            مقدمه:
متن پیش رو مروری کلی بر محتوا و ساختار کتاب «نظریه‌ای در باب فضیلت» از رابرت آدامز است. کتاب مذکور تاکنون به زبان فارسی ترجمه نشده است. کتاب از ۱۲ فصل تشکیل شده که در ۳ موضوع کلی سامان یافته است: ۱-فضیلت چیست؟(شامل ۴ فصل) ۲-خود و دیگری(شامل ۳ فصل) ۳-آیا واقعا فضائل وجود دارند؟(شامل ۵ فصل). این نوشتار برخلاف ۴ گزارش قبلی از متن فاصله می‌گیرد و با نگاه از بالا، شمایی کلی از آنچه در کتاب می‌گذرد ارائه می‌کند تا هرچه بهتر به وظیفه‌ی مروری خود جامه‌ی عمل بپوشاند.
نقد:
نکاتی که به عنوان نقد به ذهن من می‌رسد بیشتر انتقاداتی به وجوه صوری کتاب است و نقد محتوایی کتاب مجال موسع‌تر و سواد فلسفی بیشتری را می‌طلبد. در متون آکادمیک رایج است که در انتهای فصول چند پاراگراف را مستقلا به بیان پیراسته‌ی استدلال‌ها و جمع‌بندی نهایی فصل بپردازند اما آدامز برخلاف این رویه‌ی پسندیده و رایج عمل کرده و احتمالا آن را دارای اهمیت ندانسته است. در مطالعه‌ی کتاب و سر و کله زدن با متن گاهی اینطور به نظر می‌رسد که ساختار کتاب کمی پیچیدگی دارد و گاهی فهم وحدت محتوایی فصل‌ها و نیز بخش‌های مختلف یک فصل دشوار می‌شود؛ فصول مختلف بدون شک با هم مرتبط اند و خواننده‌ی کوشایی که موفق می‌شود کل متن را بخواند، چنین ارتباطی را درک می‌کند اما این که ارجاعات درون‌متنی دقیق و روشنی وجود داشته باشد به خواننده کمک می‌کند تا ایده‌های مختلف و پراکنده را راحت‌تر پیگیری کند و در پایان‌ نیز فهم روشن‌تر و دقیق‌تری از کل نظریه به دست آورد. همچنین ممکن است در حالتی حداقلی با چینش مجدد مطالب و درج زیرعنوان‌های بیشتر، نظمی که از یک کتاب با مضمون فلسفی انتظار می‌رود را تأمین کند. مشخصا آدامز پروژه‌ی فکری مشخصی را دنبال می‌کند و مکررا به کتاب مهم دیگرش ارجاع می‌دهد. نفس این ارجاعات مکرر قابل ستایش است اما با توجه به این که برخلاف ارجاعات به سایر نویسندگان توضیحاتی درباره‌ی ارجاع به آثار خود نمی‌دهد ذهن خواننده را از متن کتاب جدا می‌کند و نسبت به نادانسته‌هایش دلمشغولی پدید می‌آورد؛ بهتر بود که ایده‌های کلیدی کتاب دیگر خود را نیز تا حد امکان و موجزترین حالت ممکن ارائه می‌داد تا این حس انقطاع پدید نیاید.
با توجه به این که کتاب ظاهر فریبا و متن رسایی دارد ممکن است خواننده‌ی تازه کار را به اشتباه بیندازد و وی پندارد که این کتاب برای نخستین مواجهه با نظریه‌ی فضیلت گزینه‌ی مناسبی است. برخلاف آنچه که در بادی نظر بر خوانندگان پدیدار می‌شود این کتاب به هیچ وجه یک متن آموزشی نیست! هدف نویسنده از نوشتن و انتشار آن کاملا پژوهشی است و این امر اقتضائاتی نیز دارد و چنانچه بخواهیم آن را به چشم یک کوشش پژوهشی بنگریم چه بسا بتوانیم حکم کنیم که تمام نقد‌های پیش‌گفته از درجه‌ی اعتبار ساقط است.
نقاط قوت:
اگر بخواهیم لیستی از نکات مثبت این کتاب آماده کنیم شاید تلاشمان برای کامل کردن این لیست به سختی به نتیجه برسد؛ با این حال به برخی از آنان اشاره می‌کنیم: ۱-بررسی یک چالش فلسفی از زوایایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است ۲-جرئت مواجه شدن با برخی تلقی‌های کلاسیک و آستین بالا زدن برای معرفی جایگزینی جدید برای آنان ۳-استفاده از ظرفیت‌های رمان، سینما و حتی کتاب مقدس برای باز کردن گره‌ها و نیز هموار کردن مسیر استدلالی ۴-زبان نسبتا روان و نوشتاری که عاری از اصطلاحات دشوار و مغلق نیست اما با رعایت اعتدال از آن‌ها استفاده شده است ۵-تسلط بر ادبیات نظریه‌ی فضیلت و ارجاعات مکرر به نویسندگان صاحب‌نام این حوزه و نقد آن‌ها.