یادداشت‌های آیدا (4)

آیدا

دیروز

از قیطریه تا اورنج کانتی
          "با مرگ در مپیچ که هر زنده مُردَنیست در مرگ زنده باش که آنت سُتودَنیست"
.
"آغازِ پایانی ابدی"
کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین کتاب نوشته شده توسطِ جناب آقایِ دکتر صدر ، مفسر فوتبال ، منتقد فیلم و نویسنده که برخلاف کتاب های قبلی مبتی بر اتوبیوگرافیِ لحظاتِ پایانیِ ایشونه ...
کتاب فراز و نشیب خاصی نداره اما شما همراه با جناب صدر به سفرِ جانسوزِ بیماری میرید و شاهد اضمحلالِ ذره ذره ی ایشون خواهید بود...
از طرفی ادبیاتِ گفتاری شیرین جناب صدر میل و کششی شدید رو در مخاطب بر می انگیزه.
چشم انداز ایشون پس از مواجهِ با بیماری "مرگ" است کما اینکه این بیماری دیر آشنا گریبان گیر خویشاوندانشون هم بوده.
اما گاهی در پوستین استواری مثلِ گلادیاتورها برایِ مصون نگه داشتن جان و دست و پنجه نرم کردن با غریزه ی بقا هاله ای از لفافه ی امنیت رو دور خودش به انحصار در آورد...
بیماری گنگ و دیریابه ...
فرد بیمار لحظه ای که درک و شناختی از بیماری خود پیدا می کنه ممکن است در عرض چند ثانیه یک عمر پیر شود یا دست به انکار بزند...
هر چقدر هم سعی در هم آوا شدن داشته باشیم ، هر چقدر هم همدلی کنیم هرگز متوجه نمیشیم در جان و قلب و تنِ آدمی زمانی که با مرگ مبارزه میکنه چه می گذره...
قساوتِ قلبی؟
ترسی بی انتها؟!
فروپاشیِ طویل؟!
قرار نیست نا ملایمت ها همیشه سازنده باشند.
.
به طور کلی ترجیحم اینه کسانی که خود بیمار انگاری دارن سمتِ این کتاب نرن
اما باید خوند و درد کشید!
باید خوند و برای لحظاتی چند خود رو در هیبتِ یک بیمار متصور شد!
کاش بهارِ عمر آقایِ صدر تا این اندازه کوتاه نبود و بودنشون به مرگ منتج نمیشد.
اما با این همه در یاد ها جاودان خواهند ماند.
"زنده باد سوته دلان"
        

19

آیدا

1403/7/14

آدم خواران
          شما اینجا نه با یک "کتاب"
بلکه با مردمانی بیسواد و متعصب ، خوار و مفلوک ، بی رحم و مبتذل مواجه هستین اقیانوسی از رعب و وحشت ، نفرت و کینه در دل مردم روستا رخنه کرده
و اون هارو دچار نادونی مطلق میکنه
کسانی که کورکورانه ، ندیده و نشنیده
همراه جمعی میشن که حتی روحشون هم از قضایای به وجود آمده خبر نداره
جمله ی معروف :
خواهی نشنوی رسوا همرنگ جماعت شو...."
دریغ از ذره ای اندیشه و فکر که شاید همراه شدن با این جمعات و مانوس و یکرنگ شدن با آنها تبعات بزرگی به بار خواهد داشت چطور گاهی به طرز فاجعه آمیزی چشم روی همه چیز میبندیم
و افراد رو مورد قضاوت قرار میدیم
چطور گاهی قادر به تغییر ۱۸۰ درجه هستیم در اوج پاکی دست به بدترین کارها میزنیم
و ذاتمون سرشار از شرارت و تباهی میشه...
چطور گاهی تا این حد خطرناک و ترسناک ، غیر قابل پیش بینی میشیم و قادریم بزرگ ترین جنایت ها رو آن هم به ناحق مرتكب بشیم.....
این کتاب نه تنها بخاطر وقایع تلخ و هولناک و سردردآور بلکه به خاطر اشاره به بی خردی انسانها و رنگ عوض کردن آنها ، آن هم در کسری از ثانیه ، تاثیرات مبتلا شدن به هیجانات زودگذر و خار ، تحت تاثیر جمع قرار گرفتن آن هم در جهت منفی و اشتباه و انبوه بی شماری از مردمانی که تعصب همچون خونی جلوی چشمانشون رو گرفته و اسم وطن پرست رو روی خودشون میذارن و برای اثبات این قضیه دست به هر عمل شومی میزنن فارغ از جنس و ماهیت عملشون ، زجرآور و دردناک طوری که قلبت رو مچاله میکنه و هر آن آرزو میکنی کاش شخصیتی در دل کتاب داشتی و همچنون شوالیه ها خودی نشان میدادی...
.
.
.
هر چند
منصفانه نیست تنها به جنبه ی منفی این کتاب اشاره کرد ؛ خواندنش خالی از لطف نبوده و نیست.
چرا که پس از اتمام کتاب
بسیار متاثر و دگرگون میشی و به تعمقی عظیم فرو خواهی رفت و همانطور که خود نویسنده بیان کرده
فارغ از اینکه اتفاقات به وجود آمده بر حسب واقعیت بوده نظر خواننده را به سمت این موضوع که همرنگ شدن با جماعت میتونه تاثیر وارونه داشته باشه
بر خلاف عرف و معانی که متحد شدن همیشه سازندست ، جلب میکنه.....
امیدوارم با خوانشش حالی که به من دست داد به شما دست نده . . .
( من هنوز حالم بده! )
        

29