یادداشت آیدا
10 ساعت پیش
[ همهٔ لرزشِ دست و دلم از آن بود که عشق ، پناهی گردد پروازی نه ، گریزگاهی گردد... آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست.] . «بهراستی ، عشق چیست؟ این موجودِ لغزنده در رگهای عاشق؟ این آتش خاموشناشدنی که هم جان را میسوزاند و هم آن را بیدار میسازد؟ آنکه عاشق را مخلص میسازد و معشوق را بر فرازِ عرش مینشاند ؛ عاشق را از خودگذشته میخواهد و معشوق را عُجبدار میکند ؛ از عاشق ، دلباختگی و شیدایی میتراشد و از دلدار ، گاه بیمهری و بیعاطفگی.» . شاید پاسخ این پرسشها را نتوان با واژگان داد ؛ اما گاه ، یک داستان کوتاه میتواند پژواک آنها باشد. داستانی که در چند شب میگذرد ، اما عمری در جان مخاطب مینشیند. . بسیاری از انسانها در امتداد حیاتشان ، شبهایی را تجربه کردهاند که برایشان چون چراغی در تاریکی درخشیده است. شبهایی که نامشان را "روشنترین شبها " نامیده اند ؛ و احساسشان ، حتی سالها پس از پایان ، همچون شهدی شیرین در جانِ آدمی جاریست. . کتاب شبهای روشن ، قصهی مردیست شبگرد ، از جنسِ خیال. مردی تنها ، که انزوایش در تار و پودِ وجودش رخنه کرده است. در دلِ سردترین شبهای روزگارش ، با دختری روبهرو میشود که معنابخش زندگیاش خواهد بود. شب های روشن نه صرفاً داستانی عاشقانه ، که روایتی از نیاز انسان به دیده و شنیده شدن ، به پیوند خوردن با دیگریست. این اثر ، کاوشیست در مرز باریک میان رؤیا و واقعیت ، میان تمنای دل و خاموشی جهان.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.