یادداشتهای سیدعلی حجازی (30) سیدعلی حجازی 1403/9/14 در تنگ آندره ژید 3.9 3 «جد و جهد کنید تا از در تنگ به درون آیید» انجیل لوقا، باب سیزدهم، آیهء ۲۴ 0 8 سیدعلی حجازی 1403/9/14 زندگی گذران کریستیان بوبن 4.0 2 «در این کتاب، باران اسم زنی را آورده است»؛ نلّا بیلسکی. غزل-نامهای طولانی که تبدیل به این کتابِ کوچک شده است. نامهای که «روی نور راه میرود، روی عدمِ حضور، روی اندوه..» «زندگیِ گذران»، مانند قدمهای یک دهقان، به آهستگی روی آب راه میرود و مخاطب را پرسشهایی از این دست تنها میگذارد: «بهراستی جز چیزهای باورنکردنی چه چیزی را میتوان باور کرد؟» 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 پری دخت: مراسلات پاریس طهران حامد عسکری 3.7 105 برای تورق کردنهای گاهگاه و از سر بیحوصلگی خوب است. قلمش با دل بازی میکند. :) اما در مجموع حامد عسگری را نمیپسندم… مواجههی نزدیکی با او داشتم و راستش را بخواهید کلماتی که نوشته و شعرهایی که سروده است، از او بزرگترند. بسیار بزرگترند… و خوشا به حال کسانی که زیباترین سرودهی خویش را قلبِ مهربانشان میدانند. :) که سهراب اینجنین بود… علیایحال این سه امتیاز را به نثر قجری و دلنشین کتاب میدهم. خاطرهی خوبی برایم ساخت، برای من که پناهندهی همیشگیِ سالهای دور و غبارگرفتهام. :) 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 تا بهار صبر کن، باندینی جان فانته 3.8 6 تا بهار صبر کن؛ باندینی داستان، روایتِ یک خانوادهیِ ایتالیاییتبار است که در زمستانی سخت، سالهایِ سختتری را در آمریکایِ بحرانیِ آن سالها میگذارند و بهقولِ گروس عبدالملکیان این خانوادهیِ پنجنفره با شب قمار میکنند و هرچه میبرند، تاریکتر میشوند… * داستان، روایتِ فقر است. فقری که پدرِ آجرچینِ خانواده را تا سرحدِ جنون دچار خشمِ معروفِ ایتالیاییها و فحشهایِ غلیظشان میکند. * روایتِ مذهب است. مذهبی که خدا بر رویِ صلیبش جان باخته و مرده. * روایت تاریکیِ استعارهآلودیست که گاهی طنزِ خارقالعادهش ترا میخکوب میکند. تمامِ شخصیتها به تاریکیِ شخصیِ خود پناه میبرند. اسوو باندینی به تاریکیِ دستهایِ پینهبستهش، شبهایِ بلندِ زمستان و روحِ پردرد و محرومیتِ امیالِ پنهانش پناه میبرد. ماریا باندینی، همسرِ او، به مریمِ باکرهیِ دانههایِ سپیدِ تسبیحش، طویلهیِ سرد و تاریکِ پایینِ خانهش و آرتورو باندینی، پسر ارشدِ خانواده، به برزخ میانِ لذت و گناه، مذهبِ فرمانهایِ دهگانه و عشقِ پر از شرم خود به رزایِ ایتالیاییِ جوان و به چمنزارهای پوشیده از برف و تاریکی و مدفنِ سگهایِ شوربخت پناه میبرد و عجیب نیست که گره داستان با علاقهیِ او به سگی، نیمهگرگ و سیاه، باز میشود. تا بهار صبر کن؛ باندینی، روایت امید است و صبر. صبرِ آبشدنِ چیزی کوچک و سرد بهنامِ برف… و درآخر بهقولِ آرتورو: کتاب زیبایی بود، کتابی شبیه به یک دختر… 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 ایدئولوژی و ادبیات: بررسی تطبیقی اندیشه های حافظ، مولوی، خیام، شاملو و فروغ محمدهاشم اکبریانی 1.0 1 فقط به خاطر بخش سهراب... ان هم نه برای دیدگاه نویسنده، بل برای نکته ای که گمانم خودش هم متوجه ان نشده است... 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 از آینه تا خشت: 100 سال زندگی ابراهیم گلستان محمدرضا رهبریان 2.0 1 با آنکه از مریدان و ارادتمندانِ آسیدابراهیمخان گلستان هستم؛ اما این جمعآوریِ خاطرات و حدیثِ غلوآمیز گلستان، بیش از آنچه دلِ آدمی را نزند، جانبدارانه بود. خاطرات ناشنیدهای را اولبار اینجا خواندم که این دو امتیاز بهاحترام آنهاست. 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 تاسیان هوشنگ ابتهاج 4.3 7 عشق من و تو؟ آه.. این هم حکایتیست اما در این زمانه که درمانده هرکسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.. شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیدهاند گرسنه و لخت روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو بر پردههای ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان جان میکنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بیگناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان.. دیر است گالیا! هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامهٔ رهایی لبها و دستهاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپشهای قلب شاد! یاران من به بند، در دخمههای تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه زود است گاليا! در گوش من فسانهٔ دلدادگي مخوان اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه.. 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 نیمه تاریک ماه (داستانهای کوتاه) هوشنگ گلشیری 4.2 6 مجموعهی قویی نبود اگر قرار باشد یک داستان را انتخاب کنم قطعا «من یک فاحشه نیستم» انتخاب من خواهد بود این دو ستاره به لطف وجود این داستانه گرچه خودش ارزش پنج ستاره را دارد... 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 طاهره، طاهره ی عزیزم: نامه های غلامحسین ساعدی به طاهره کوزه گرانی غلامحسین ساعدی 3.7 10 شبهای سخت و پرالتهابی بود… شبهای درد شبهای خون شبهای بیمارستان… جوان بودم و آبی و زمرد رگهایم مرگ را طعنه میزدند… :) در بیمارستان آوارگیها و نجواهای گوهر مراد را تمام کردم . . . جوان بودم… نامش را عبادت کردم ، بوسیدمش سجدهگاه بود :) نامهای مرا مینوشت: برسد به دستانِ سرو سبزِ باغهای آشنایی او که در سرزمینهای شمالی هر گیاه به یاد غمهایش سبز شده است :) 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 اعتراف من لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 59 «تنها در دين مىتوان معنا و امكان زندكى را يافت. دريافتم دين در اساسىترين معنايش، فقط «تجلى ناديدنىها» و غيره نيست، مكاشفه نيست. (مكاشفه فقط توصيف يكى از نشانههاى دين است.) دين فقط رابطه انسان با خدا نيست (اول بايد ايمان اورد بعد به خدا رسيد، نه بالعكس.)، يا پذيرش آنچه به ما كفته مىشود. دين يعنى شناخت معناى زندكى بشر، كه در نتيجه آن انسان خودش را از «بين نمىبرد»، بلكه «زندكى» مىكند. «ايمان» نيروى «زندكى» است. اگر انسان زندكى مىكند پس به چيزى ايمان دارد اكر ايمان نداشت كه برای جيزى بايد زندكى كند، زندكى نمىكرد... خودش را مىكشت...» 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 ظل الله شعرهای زندان رضا براهنی 4.0 2 به یادِ سردار جنگل و خسروی گلسرخی عزیز: جهان ما به دو چیز زنده است اولی شاعر و دومی شاعر و شما هر دو را کشتهاید اول: خسرو گلسرخی را دوم: خسرو گلسرخی را 0 2 سیدعلی حجازی 1403/9/14 چه تلخ است این سیب! (شعرهای 69 تا آغاز 72) منوچهر آتشی 5.0 1 بینظیر.!! نزدیک یک سال برای یافتنش آوارهی کتابفروشیها بودم. و بار نخست که ورقهایش را همچون ظرافتِ برگی از نظر میگذرانم، حال خوبی داشتم… :) خواندنش برای آنها که اندوه طولانی دارند و مستغرقِ شبهای بیستارهاند، نور است. :) صدای اشکهای عارفان است… :) بسیار تاریکم… 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته 3.9 37 بینظیر!!! من در کمتر کتابی لحظاتی مثل دیدار اخر ورتر و لوته دیدم که نویسنده آنقدر زیبا و شاعرانه دست به خلق چنین احساسات لطیف و پاکی بزند... آنقدر به تو نزدیک که گمان میکنی شانههای تو مانند دامان دخترانهی لوته جایگاه ابدی هر عاشقپیشهی رنجیدهای مانند ورتر است و در دستانت گرمای بوسهای را احساس میکنی که در آن شب مهتابگون، ورتر بر دستان معشوقهی زیبای خویش زد... در آن شبی که لوته مهربانی و عشق را به مانند ستارهای درخشان به چشم داشت... در آن خلوت عاشقانه است که تو خود را در کنار آنها مییابی -در میان این خطوط- که باید مهربانانه گریست آن زمان که ورتر در آخرین دیدار در آن شب غریب دستان لوته را با مهر تمام در اغوش میگیرد... زیباست «رنج»های ورتر جوان... 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 145 سهراب جایی می گوید: دچار یعنی عشق و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار ابی بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی...! در همه جای این به قول خودش عاشقانه بسیار ارام تو ناگزیر به تجسم احساس در حجم اندوهی زیبا هستی که ارام ارام دستان پر مهرش مانند کوزه گری کهنه کار به روی اندامت نقاشی می کند ... و تنهایی ،خطوط ارام این کتاب است که به سبوی جان تو ریخته می شود... و سخن از بی زمانی ست جایی که انسان از زمان عبور می کند... ابی بیکران... و عشق... و تنهایی... این سه را با خدا و عشق به دیگری، به وطن و دوست داشتن به یک بوم می پاشد و در این نقطه است که تو را با خود از زمان عبور می دهد... و در این بی کرانگی که برای تو خلق می کند، جز عشق چیزی نمی توان تصور کرد... وجز این چیزی نمی توان گفت: زندگی چه می تواند باشد، جز یک عاشقانه بسیار ارام... ! 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 هفتاد سال عاشقانه: تحلیلی از ذهنیت غنایی معاصر، گزینه شعر دویست و چهار شاعر: 1300 تا 1370 محمد مختاری 5.0 3 دیر آمدی.. همیشه آنکه به من میرسد دوبار دیرتر از سرنوشت میآید دو مرگ پیشتر از خواب… 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 حالات و مقامات م. امید محمدرضا شفیعی کدکنی 3.7 4 تَحَیَّرْتُ لا اَدْری تجاهَ الحقایق أ إنی خَلَقْتُ الله أم هوَ خالقی؟ 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 خیر النساء (یک سرگذشت) قاسم هاشمی نژاد 4.0 14 خیرالنساء هاشمینژاد، مصداقِ همان نامهیِ سهراب به احمدرضا احمدیست که میگوید: ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر. جهانِ ما هرچه که میرود بیشتر در کثافتی که با دستهای خودمان خلق کردهایم، غرق میشود و این کتاب، این کلمات و قاسم هاشمینژادها، مصداق همان دشتِ سادگی و صمیمیتِ گمشدهی زمانهیِ ما هستند. اتفاقی که در زبانِ اشعار و کتابهایِ هاشمینژاد رخ میدهد، از نوادر و عجایبِ دوران معاصر است.. بسنده میکنم به تکه شعر کوتاهی از او که خود جانِ کلام است: از پهلوی خاکیم افتاده به پهلوی خاک سر مینهم به تو صحرایِ بسترم سبویم.. این است زندگی بافته از باد و خار از هیچ خاطره گنبدی هست بلند اینجا خواب میبندم هرشبه گیسوی تری را میبویم… 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 مرد بالشی مارتین مک دونا 4.3 22 عالی!! شاهکار مکدونا کنار فیلمنامه های خوبش... 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 3.9 230 و شاید تقدیرش چنین بود که لحظهای از عمرش را با تو همراه باشد... یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟ 0 0 سیدعلی حجازی 1403/9/14 مجموعه اشعار خسرو گلسرخی کاوه گوهرین 4.0 1 قلبِ بزرگ ما پرندهی خیسیست بنشسته بر درختِ کنار خیابان در زیرِ هر درخت صدها هزار برهنهی بیدار از تبر جنگل! ای کاش قلب ما میخفت بیهراس بر گیسوان درهم نمناکت ای کاش تمام خیابانهای شهر جنگل بود… ۲ جنگل، گسترده در مِه و باران ای رفیق ِسبز بر جادههای برگ پوش وسیعت بر جادههای پر از پیچ و تاب تو هرروز مردی به انتظار نشسته مردی به قامت یک سرو با چشمهای میشی ِ روشن مردی که از زمان تولّد عاشقانه میخواند ترانهی سیّال جنگل را برای مردم شهر مردی که زادهی تجمّع توست و هیمههای بیدریغ تو او را در فصلهای سرد ادامهی خورشید وده است… ۳ ای شیرِ خفته، ای خالکوبی بر سینهی شهید، بر ساعد ِبلند راه ِمجاهد کاینَک متروک مانده شگفت مَنویس منویس با “راش”های جوان، “این نیز بگذرد…” ۴ ای سبز به اندیشههای روز جنگلِ بیدار! در سایهسار روشن نمناکِ تو که بوی و عطر رفاقت میپراکند گلگون شدهست چه قلبهای تهوّر که سبزترین جنگل بود شکستهست چه دستها که فشفشه میساخت در سکوتِ شبهایت… ۵ ای پناهگاه ِخروسان ِتماشاگر جنگل ِ گسترده بر شمال آن رُعب نعرهها در فضای انبوهت آیا تناورترین درخت نیست؟ وحشیترین کلام ِتو اینک حرکتِ برگ است بر شاخههای جوان… ۶ بر شانههای بلندت که از رفاقتِ انبوه ِشاخههاست بر جای ِاستوار خاکستری نشسته خاکستری از هر حریق که جاریست در قلبِ مشتعل ما مگذار باد پریشان کند مگذار باد به یغما برد از شانههای تو خاکستری که از عصارهی خون است… ۷ جنگل! ای کتابِ شعر درختی با آن حروف سبز مخملیات بنویس بر چشمهای ابر بر فراز مزارع متروک : باران باران… 0 0