خیر النساء (یک سرگذشت)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
37
خواهم خواند
26
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
نویسنده با این کتاب قصد کرده است داستان زندگی مادربزرگ خود - خیرالنسا هاشمی نژاد - را در پوششی رازآمیز بازگوید. خیرالنسا، سرگذشتی است نوستالژیک با بن مایه عرفانی، در فراق روزگاران و رسوم منسوخ شده، با نثری حساب شده که آرایه های کهنه نما سنگینش نکرده است. قصه این کتاب ،داستانی است بر مبنای راز نهان و علم غیب به شکل رئالیسم جادویی. روستای پنهان در دل جنگل های شمال، که صحنه رویدادهای داستان است، زمینه را برای ماجرای افسانه گونه ای که در فضای وحی می گذرد، آماده می کند: طبق سنت کهن مردم طبرستان، پسرک نابالغ سپیدپوش اول هر ماه برگ سبزی به خانه می آورد. آمدن پسرک اما در حال و هوایی وهمی صورت می گیرد. او با خود «جلد تیماجی» می آورد. از آن پس دردی در سر خیرالنسا جای می گیرد که او را توانا می کند به مداوای دیگران، «که درد امتحانی بود به صبر، علامتی بود به اقبال عشق». او زنی می شود صاحب کرامت، آوازه اش در شهر می پیچید: «حکیمی دست شفاست، بهره ور از کتابی نادره». بیماران از همه سو به سراغش می آیند. در شناخت داروها و مداوای بیماران معجزه می کند، حتی از غیب مأمور به مداوا می شود. اما او هم مصایب و زندگی خاص خود را دارد، در درمان درد خود و افراد خانواده اش ناتوان است. با تغییر زمانه، رسوخ جلوه های تجدد و منسوخ شدن آداب و رسوم کهن، خیرالنسا نیز از طبابت منع می شود. تا اینکه روزی کودک سپیدپوش می آید، جلد تیماج را برمی دارد و می رود و... .
یادداشتها