یادداشت محمدامین اکبری
1401/2/30
هوالحق آدم از این میزان مهجور بودن و در عین حال بزرگ بودن کسی مثل قاسم هاشمینژاد میماند واقعا شگفت انگیز است که چرا نویسندهای به این بزرگی و با این قلمِ قوی نباید در حد و اندازههای هنرش شناخته بشود البته مرام و مسلک درویشانه خود او هم موثر بوده است. ولی خب حیف است تعداد بیشتری از مشتاقان ادبیات و دوستداران زبان فارسی کتابهای او را نخوانند و از آن حظ وافر نبرند خیرالنسا یکی از بهترین آثار قاسم هاشمینژاد است یک رمان کوتاه با زبانی موجز و مسحور کننده. زبان در آثار هاشمینژاد همواره اهمیت ویژهای داشته است ولی نثری که او در خیرالنسا به کار برده از جنس دیگریست. نثری که از تسلط بسیار بالای هاشمینژاد بر زبان و ادبیات فارسی و ظرایف آن حکایت دارد. به نظر من هاشمینژاد در خیرالنسا از امکانات شعر فارسی برای روایت رمان خود بهره برده است امکاناتی چون جابهجایی اجزاء جمله برای اثرگذاری بیشتر، ایجاز، ایهام و کشف و همنشینی آهنگ کلمات... بهتر است به جای این توصیفات از نثر او که سرآخر راهی به دهی نیز نمیبرد. بخشی از نثر کتاب را بیاوریم تا پیشروی شما باشد و عیار بالای کار دستتان بیاید زمانه عوض شده بود جویهای پوشیده از پونه و پرسیاوشان که آب درِ خانهها میبرد جا به لولهکشی داد. بخشی از خانه، ارسی سرش، به تعریض کوچه رفت. خیابانهای خاکی زیر لایهای از قیر پوشیده شد. درشکه در شهر جولان به سواری سپرد. جشن تیرگان ورافتاد که یادگار هزاران ساله بود، عزیزداشتِ خاطرهی نجات خاک وطن. نوروزیخوان رفت و با او بهار. هر چه کهنه بود، قدیمی بود، تحقیر شد، طرد شد، از اعتبار افتاد. صحبتهای تازه میشد؛ نسل تازه میرسید و هواهای تازه در سر داشت
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.