یادداشت‌های مها (64)

مها

مها

1404/1/30

          خب متأسفانه من این کتاب را خیلی سال پیش خریده بودم و می‌دونم بهترین ترجمه‌ی ممکن نیست و حتی شاید ترجمه‌ی بدی به حساب بیاید. و حقیقتش من تا آخر کتاب متوجه نشدم تصویر روی جلد به کدام شخصیت‌ها اشاره دارد و خود این به نوبه‌ی خودش عجیب بود.

در مورد کتاب و شخصیت‌ها:
یادم می‌آید جایی خوانده بودم که این کتاب، به نوعی وصیت داستایوفسکی به مردم روسیه بوده که در آخرین روزهای زندگانی‌اش هم نوشته شده.
داستان در مورد سه برادر است. به ترتیب: دیمیتری، ایوان و آلکسی. این سه برادر پدری عیاش و پولدار به نام فئودور پاولوویچ دارند که بسیار بی‌مسئولیت بوده و به نوعی بچه‌ها را به امان خدا گذاشته و هر کدام به شکلی روزگار گذرانده و بزرگ شده‌اند.

هر کدام از برادرها شخصیتی متفاوت از دیگری دارد و به نوعی نماد یک تفکر است.
آلیوشا به عنوان کوچک‌ترین برادر و دوست‌داشتنی ‌ترین شخصیت برای من، بسیار معصوم و مهربان است. او با روحیاتی متفاوت از پدرش و به نوعی شبیه مادرش که در سن جوانی درگذشته است، به کلیسا و رهبانیت رو می‌آورد. تحت تأثیر سالک زوسیما (که شخصیت او هم به نوع خود واقعا شگفت‌انگیز است و عالی شخصیت پردازی شده) چند صباحی را در کلیسا می‌گذارند، اما طبق وصیت سالکش پیش از مرگ، تصمیم به ترک کلیسا و زندگی عادی می‌کند، چون گویی مسئولیت‌هایی در پیش دارد. آلیوشا تا شاید نماد مذهب و کلیسا و پایبندی به ارزش‌های مردمی است.

ایوان به عنوان برادر وسط و برادر تنی آلیوشا، تحصیل کرده است و تحت تأثیر فرهنگ غرب و نوین است و در مجلات مطلب می‌نویسد و خدا را قبول ندارد. به نوعی نماد نیهیلیسم و پوچ گرایی است و جمله‌ای معروف دارد که: «در صورت نبود قوانین  الهی و دین هر چیزی مجاز است.»
در اینجا لازم به ذکر است که ایوان به هیچ وجه اینقدر ساده شخصیت پردازی نشده است. مثلا همین جمله‌ی معروفش که برداشت اشتباه می‌شود، برای خودش به شکل دیگری معنی دارد و به نظرش این جمله به معنی بی‌اخلاقی و مهربان نبودن با همسایه ( «همسایه‌ات را دوست بدار»)، نیست. یکی از دلایل مهم ایوان برای رد خدا، وجود درد و رنج‌های بسیار خصوصاً برای کودکان در دنیا است. و بی‌رحمی بی‌حد و مرز بشریت هم برای قابل درک نیست و هیچ‌جوره نمی‌تواند با وجود داشتن خدا پیوندش بدهد.  در عین حال ایوان کشمکشی درونی را همیشه در قلب و سرش دارد.

این کشمکش و جدال تضادها در شخصیت دیمتری هم دیده می‌شود. دیمیتری یک افسر تحصیل نکرده است. شخصیتی ساده و بسیار عیاش همچون پدرش دارد. در عین ارتکاب بدترین و غیراخلاقی‌ترین عمل‌ها، در لحظاتی بسیار متأثر می‌شود و وجدانش درگیر می‌شود. این موضوع، به ویژه پس از اتهام معروفی که به او زده می‌شود، قوت می‌گیرد.  شخصیت دادستان، شخصیت دیمیتری را به نوعی نماد روسیه‌ی خودجوش امروزی می‌داند. «خودجوشیم، خلق‌الساعه‌ایم، خیز وشری هستیم که به طرز عجیبی در معجونی غیرطبیعی با هم درآمیخیتیم، ما دوستار تمدن و شیلبر هستیم؛ ولی همزمان، در کاباره‌ها بدمستی راه می‌اندازیم، ریش مردمانی فلک‌زده را که هم‌‌پیاله‌مان هستند می‌گیریم و می‌کشیم تا تحقیرشان کنیم. آه! البته که برای ما هم پیش می‌آید مردمان خوش قلب و کمال‌گرایی باشیم؛ ولی فقط موقعی که همه چیز بر وفق مردامان است.»

این توصیف نویسنده از روسیه از زبان  یکی از شخصیت‌ها هم به نظرم تا حدی جهان‌شمول‌تر از روسیه است: 
«یکی از نویسندگان بزرگ‌مان در دوره‌ای پیش از ما، به عنوان نتیجه‌گیری در پایان بزرگ‌ترین اثرش (اشاره به گوگول و کتاب نفوس مرده)، روسیه را به کالسکه‌ای روسی تشیبیه می‌کند که به سوی هدفی ناشناخته می‌شتابد و خطاب به خودش می‌گوید:«آه، کالسکه، کالسکه که چون پرنده پرواز می‌کنی، کی تو را اختراع کرده است!» و با اشتیاقی غرورآمیز می‌افزاید که همه‌ی مردم در برابر این کالسکه‌ای که با شتاب به سوی گور از پیش آماده‌شده‌اش می‌شتابد، با احترام برایش راه باز می‌کنند…...»
        

8

مها

مها

1404/1/30

        قبل خواندن این کتاب، فیلمش را دیدم و با اینکه فیلمش را دوست داشتم، اما با کتاب بیشتر ارتباط گرفتم. 

داستان در مورد مردی است که در ایرلند تاجر ذغال سنگ است و همراه با همسر و ۵ دخترش، زندگی‌ای روتین و معمولی دارد. اما از جایی به بعد با دیدن مشکلات متفاوتی که مردم مختلف با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، ذهنش درگیر شده و دیگر نمی‌تواند بدون فکر کردن، روزمرگی بی‌دردسرش را پیش بگیرد. در این میان مرور شدن خاطرات و تروماهای کودکی‌اش در ذهن‌اش هم ماجرا را برایش سخت‌تر می‌کند.

من را به این فکر فرو برد که شاید از یک جا به بعد همه‌ی آدم‌ها (واقعاً منظورم همه‌ی آدم‌هاست)، به دنبال معنایی برای زندگی خود می‌گردند و شاید یکجورایی همه از بسیاری جهات، خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم، شبیه هم هستیم. در این میان عجیب اینکه، به اشتراک گذاشتن تجربه‌های فکری و احساسی خود با دیگری، آن‌قدر گاهی نتایج نامطلوب به همراه دارد و حس فهمیده شدن در پی ندارد، که آدم باز هم شک می‌کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

مها

مها

1403/10/13

          این کتاب شامل ۱۳ جستار من باب مراقبت است. سعی شده عنصر تنوع در موضوع روایت‌ها حفظ شود؛ به عنوان مثال از موضوع مراقبت از کودک دارای اوتیسم و مادر مبتلا به سرطان گرفته تا مراقبت از درخت‌های بلوط جنگل 
‌های زاگرس.
از وجوه جالب کتاب برای من، سعی‌ آن در شکستن آن تقدس و جایگاهی که برای فرد مراقب قائلیم، بود. اینکه «مراقب» واقعا چه احساساتی را تجربه می‌کند، چه تغییراتی می‌کند و چه فکرهایی در سرش جریان دارد.

این کتاب را خیلی دوست داشتم و شاید در موقعیت درستی خواندمش. با روایت‌ها همدردی می‌کردم و قلبم فشرده می‌شد. مراقبت دست‌آوردهایی در پی دارد که غیرقابل انکاره و تو بعد از آن با من قبلی متفاوتی. 

از سوررئال‌ترین تصاویر زندگی‌ام، تصویر به خاک سپردن پدربزرگمه. اشک‌هایم خشک شده، گوشی دستمه و با facetime دارم به دایی‌ام که آن سر دنیاست مراسم خاکسپاری را نشان می‌دهم، همزمان از کسانی که می‌آیند و بهم تسلیت می‌گویند تشکر می‌کنم و در عین حال با اشاره به آن یکی دایی‌ام می‌گویم که به پسری که سعی در پر کردن قبر دارد بگوید که:«سنگ و کلوخ‌ها را پرت نکند، بی‌احترامیه.»
آن لحظه حس کردم این من نیستم، من باید نتوانم روی پاهایم بایستم و از مردم گریزان باشم. این قدرت از کجا می‌آید؟ چطور توانستم؟ هنوز نمی‌دانم، اما شاید مراقبت هم نقش به سزایی داشته..
        

56

مها

مها

1403/10/5

          احساس خشم و نفرت و کینه‌ای که خواندن این کتاب در من برانگیخت ، وصف ناشدنی است .

و همزمانی هایی که من را بیشتر به فکر فرو برد .راهپیمایی‌ با اهداف سیاسی ، کدهای پوششی ( و نه حجاب ، بلکه پوشش در  قالب مشخص شده ) و ایدئولوژی‌هایی مشخص را به خورد مردم دادن ،  به هر قیمتی. 
برای چی ؟ نمیدونم ، (شاید برای به رخ کشیدن قدرت.)

فکر کردم که از همه‌ی ساختارهای حکومتی بدم می‌آید و به راستی چه فرقی با هم میکنند ؟ جز اینکه بعضی صادقانه‌تر از بعضی دیگر اعمال قدرت کرده و هدفشان را میگویند و بعضی با رنگ و لعاب و نفاق ؟( درو‌غ‌هایی مثل اعلام هدف برتری آخرت به دنیا و کمک به عاقبت به خیری مردم در یک جای دنیا ، و  ادعای برابری و دموکراسی و ایجاد فرصت‌هایی عالی برای همه ، در یک جای دیگر دنیا )
چون در نهایت واقعا هم تفاوت چندانی نیست ، فقط اسم‌ها عوض میشوند و  نمایش‌ها به مرور خلاقانه و پیچیده‌تر. 


اما واقعا چه چیزی در بطن قدرت است که  این چنین آدم‌ها در پی‌اش و برای حفظش میجنگند و به فجیع ترین و وحشتناک‌ترین  کارها دست میزنند ؟
        

0

مها

مها

1403/10/5

          این کتاب، کتابی نیست که خودم انتخابش کنم. به پیشنهاد مشاورم خریدمش، آن هم وقتی که از لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشتم و گمانم اوایل قرنطینه‌ی کرونا بود.
اوایل با تمرین‌هایش پیش رفتم و تلاشم را کردم و مفاهیمی که سعی در انتقالشون داشت را دوست داشتم.
اما از ضعف‌های کتاب نمی‌شود گذشت. من برای یکسری از چیزهایی که نویسنده صرفاً بیان می‌کرد و می‌گذشت، تمرین و ممارست‌ها کرده بودم از قبل و در کل با فضایی که کتاب در آن به سر می‌برد ناآشنا نبودم. اما با این حال واقعاً بسیاری جاها معنا و مفهوم جملات و تمرین‌ها را نمی‌فهمیدم( البته این مشکل ترجمه هم می‌تواند باشد)
از یک جا به بعد تمرین‌ها خیلی کلی بیان شده بود و من نتوانستم همراهی کنم و در واقع دیگر کاربردی نبود.
گاهاً موارد عمیقی را از تو می‌خواست در موردشون فکر کنی و بنویسی، در حالی که تو اصلاً توسط نویسنده توجیه نشده بودی و مطالب روشن نبود.
مسیری که نویسنده سعی در آموزشش داشت هم نمی‌دانم چطور می‌توان تنها سپری کرد  و انتظار آن همه کندوکاو در روان را داشت آن هم در ۲۱ روز و وقتی هدف فرد آسیب‌دیده است. :)))))))

 در کل اینکه واقعاً ایده‌ی نویسنده را دوست داشتم و جملاتی که با آن‌ها ارتباط برقرار کردم در کتاب کم نبودند، اما به قول استاد کارگاه عکاسی مستند( مهرداد نجم‌آبادی) دوستم که به لطف آموزش مجازی من هم از قسمت‌هایی از کلاس‌هایشان بهره بردم، نویسنده تلاشش را کرده و ایده‌اش خوب بوده اما “کار درنیومده..”


پی‌نوشت: باورم نمیشه برای یک کتاب self-helpاینقدر نوشتم :)))))
        

0