یادداشت مها

مها

مها

1404/1/30

        خب متأسفانه من این کتاب را خیلی سال پیش خریده بودم و می‌دونم بهترین ترجمه‌ی ممکن نیست و حتی شاید ترجمه‌ی بدی به حساب بیاید. و حقیقتش من تا آخر کتاب متوجه نشدم تصویر روی جلد به کدام شخصیت‌ها اشاره دارد و خود این به نوبه‌ی خودش عجیب بود.

در مورد کتاب و شخصیت‌ها:
یادم می‌آید جایی خوانده بودم که این کتاب، به نوعی وصیت داستایوفسکی به مردم روسیه بوده که در آخرین روزهای زندگانی‌اش هم نوشته شده.
داستان در مورد سه برادر است. به ترتیب: دیمیتری، ایوان و آلکسی. این سه برادر پدری عیاش و پولدار به نام فئودور پاولوویچ دارند که بسیار بی‌مسئولیت بوده و به نوعی بچه‌ها را به امان خدا گذاشته و هر کدام به شکلی روزگار گذرانده و بزرگ شده‌اند.

هر کدام از برادرها شخصیتی متفاوت از دیگری دارد و به نوعی نماد یک تفکر است.
آلیوشا به عنوان کوچک‌ترین برادر و دوست‌داشتنی ‌ترین شخصیت برای من، بسیار معصوم و مهربان است. او با روحیاتی متفاوت از پدرش و به نوعی شبیه مادرش که در سن جوانی درگذشته است، به کلیسا و رهبانیت رو می‌آورد. تحت تأثیر سالک زوسیما (که شخصیت او هم به نوع خود واقعا شگفت‌انگیز است و عالی شخصیت پردازی شده) چند صباحی را در کلیسا می‌گذارند، اما طبق وصیت سالکش پیش از مرگ، تصمیم به ترک کلیسا و زندگی عادی می‌کند، چون گویی مسئولیت‌هایی در پیش دارد. آلیوشا تا شاید نماد مذهب و کلیسا و پایبندی به ارزش‌های مردمی است.

ایوان به عنوان برادر وسط و برادر تنی آلیوشا، تحصیل کرده است و تحت تأثیر فرهنگ غرب و نوین است و در مجلات مطلب می‌نویسد و خدا را قبول ندارد. به نوعی نماد نیهیلیسم و پوچ گرایی است و جمله‌ای معروف دارد که: «در صورت نبود قوانین  الهی و دین هر چیزی مجاز است.»
در اینجا لازم به ذکر است که ایوان به هیچ وجه اینقدر ساده شخصیت پردازی نشده است. مثلا همین جمله‌ی معروفش که برداشت اشتباه می‌شود، برای خودش به شکل دیگری معنی دارد و به نظرش این جمله به معنی بی‌اخلاقی و مهربان نبودن با همسایه ( «همسایه‌ات را دوست بدار»)، نیست. یکی از دلایل مهم ایوان برای رد خدا، وجود درد و رنج‌های بسیار خصوصاً برای کودکان در دنیا است. و بی‌رحمی بی‌حد و مرز بشریت هم برای قابل درک نیست و هیچ‌جوره نمی‌تواند با وجود داشتن خدا پیوندش بدهد.  در عین حال ایوان کشمکشی درونی را همیشه در قلب و سرش دارد.

این کشمکش و جدال تضادها در شخصیت دیمتری هم دیده می‌شود. دیمیتری یک افسر تحصیل نکرده است. شخصیتی ساده و بسیار عیاش همچون پدرش دارد. در عین ارتکاب بدترین و غیراخلاقی‌ترین عمل‌ها، در لحظاتی بسیار متأثر می‌شود و وجدانش درگیر می‌شود. این موضوع، به ویژه پس از اتهام معروفی که به او زده می‌شود، قوت می‌گیرد.  شخصیت دادستان، شخصیت دیمیتری را به نوعی نماد روسیه‌ی خودجوش امروزی می‌داند. «خودجوشیم، خلق‌الساعه‌ایم، خیز وشری هستیم که به طرز عجیبی در معجونی غیرطبیعی با هم درآمیخیتیم، ما دوستار تمدن و شیلبر هستیم؛ ولی همزمان، در کاباره‌ها بدمستی راه می‌اندازیم، ریش مردمانی فلک‌زده را که هم‌‌پیاله‌مان هستند می‌گیریم و می‌کشیم تا تحقیرشان کنیم. آه! البته که برای ما هم پیش می‌آید مردمان خوش قلب و کمال‌گرایی باشیم؛ ولی فقط موقعی که همه چیز بر وفق مردامان است.»

این توصیف نویسنده از روسیه از زبان  یکی از شخصیت‌ها هم به نظرم تا حدی جهان‌شمول‌تر از روسیه است: 
«یکی از نویسندگان بزرگ‌مان در دوره‌ای پیش از ما، به عنوان نتیجه‌گیری در پایان بزرگ‌ترین اثرش (اشاره به گوگول و کتاب نفوس مرده)، روسیه را به کالسکه‌ای روسی تشیبیه می‌کند که به سوی هدفی ناشناخته می‌شتابد و خطاب به خودش می‌گوید:«آه، کالسکه، کالسکه که چون پرنده پرواز می‌کنی، کی تو را اختراع کرده است!» و با اشتیاقی غرورآمیز می‌افزاید که همه‌ی مردم در برابر این کالسکه‌ای که با شتاب به سوی گور از پیش آماده‌شده‌اش می‌شتابد، با احترام برایش راه باز می‌کنند…...»
      
105

8

(0/1000)

نظرات

چه ترجمه ای رو پیشنهاد میدین؟ 
1

0

مها

مها

1404/1/31

راستش خودمم بعد خواندن این پست، مطمئن نیستم جواب این سوال چی باشه:

https://behkhaan.ir/post/fa5a7bfe-0d9a-44e7-b871-95c482378768?spoiler=off&inviteCode=5IVLQp5QN84w 

0