یادداشت‌های نجمه صافدل (12)

"آنچه از ه
          "آنچه از همه دردناکتر است،فقر و بیماری نیست؛بلکه بی رحمیِ مردم نسبت به یکدیگر است"...(از متن کتاب)
.
"ژان" را پدرش به این راه کشاند؛ راهِ کسب درامد و شهرت با هنر... هنر موسیقی و اختصاصاً پیانو.
پدری که همیشه مست بود و کلِ دار و ندارِ زندگیشان را پای میزهای قمار باخته بود و حالا میخواست آرزوهای دورانِ جوانیِ خود را که کسب موفقیت در زمینه ی موسیقی بود، به پسرِ خود تحمیل کند تا او شاید او آن ها را براوَرَد.
و "ژان" که استعدادی ذاتی در به رقص دراوردن انگشتان کوچکش روی کلاویه های پیانو داشت، اگرچه در ابتدا تمرین های سختگیرانه ی پدر را تاب نمی آورد اما سرانجام در محافل مختلف چنان خوش درخشید که علی رغم سنِ کم، تامین کننده ی درامد خانه شان شد.
و "ژان" بزرگ و بزرگتر می شد و تجربه ها می اندوخت...شکست ها می چشید...تنهایی هایی می کشید،و همه ی تجارب خوب و بد در کنار هم ، از او "ژان کریستفِ" جلدِ چهارمِ کتاب را ساخت که میداند نه غم ها ماندنی اند و نه شادی ها... که میداند داشتنِ  "امید" در هر شرایطی لازمه ی حیات و بقا است.
.
من نوشت ✍: 
۱-ترجمه عالی نبود ولی قابل قبول بود.
۲-کتاب به ویرایش اساسی نیاز دارد چرا که بسیار غلط های املایی و نگارشی در آن به چشم میخورد.
۳-جلد سوم این مجموعه قابلیت آن را دارد که بطور مستقل خوانده شود.و با اختلاف بهترین جلدِ این دوره ی ۴جلدی بود.
۴-باتوجه به اینکه داستان "مرد محور" است، احساس می کنم آقایان لذت بیشتری از خوانشِ کتاب و درکِ ذهنیات و عواطفِ درونیِ "ژان" ببرند.

        

6

"مردم، تنه
          "مردم، تنها پس از آنکه از عاقل نبودن زیان ببینند، عاقل می شوند" ص۲۲۳
.
"آنت" شخصیت اصلی داستان، دختری مستقل و جسور است که سالها پیش مادرش را از دست داده و حالا بعد از مرگ پدر، میبایست خود به تنهایی زندگی و مسیرش را پیش ببرد.
او در نامه های محرمانه ی پدرش،  متوجه میشود که پدرش ازدواجی مخفیانه داشته. و همچنین پی میبرد که خواهری کوچکتر از خود به نام "سیلوی" دارد. بنابراین پس از روزها کلنجار رفتن با خود، پیِ یافتن خواهرش اقدام می کند. آنت و سیلوی همدیگر را مییابند و علی رغم شخصیت های متفاوتی که با هم دارند تصمیم می گیرند در کنار هم و در یک اپارتمان زندگی کنند و ...
و تا پایان جلد چهارم این دو خواهر ماجرا ها از سر میگذرانند، تجربه ها کسب می کنند، غصه ها می بینند، با شکست های عاطفی و شغلی مواجه می شوند و  سفرها می روند و  تا سنِ کهنسالی ،چالش های گوناگون دیگر را از سر می گذرانند...
.
✍نظر شخصی؛
داستان و موضوع کتاب، خوب و جالب بود اما واقعیتش قلمِ نویسنده بعضی جاهای کتاب و از جمله جلد سوم، سخت فهم میشد خصوصا قسمتهایی که آقای رولان به بالاترین ارتفاعِ ممبر میرفت و نطقِ سیاسی و فلسفی می نمودند🥴. از اون طرف ترجمه ی کتاب هم، چنگی به دل نمی زد و در بعضی قسمتها طوری بود که انگار فقط معنیِ کلمات در کنار هم چیده شده بود بدون اینکه مفهوم اصلی رو منتقل کنند😣.(در کتاب  ژان_کریستف که به قلم همین نویسنده و با ترجمه ی همین مترجم بود، اصلا اوضاع اینطور نبود.و اتفاقا خیلی خوشخوان بود.نمیدونم چرا این کتاب اینجوری شد؟!!😟.
ولی در کل از خواندنش خوشحال و خرسندم🙂 و پیشنهاد می کنم اگر تصمیم بر خواندنش دارید حتما و حتما مثل من با گروه همخوانیش کنید که هم انگیزه ی جلو بردنش باشد و هم برای درک قسمتهای سخت خوان، از همخوانان کمک بگیرید.

        

35

نجمه صافدل

نجمه صافدل

3 روز پیش

          چه کتاب عجیبی بود...
عجیب به این خاطر که با وجود غالب بودنِ فضایی غیرلطیف بر کل کتاب، باز هم دوست داشتم کتاب را ادامه بدهم و بیشتر بدانم. و چققققدر که نمیدانستم. 
از بازیگرانِ اصلیِ این داستانِ مستند، چرچیل،ویلسون،لنین،استالین،موسولینی،...بودند که خاورمیانه را بوته ی آزمایشی برای جهان بینیِ خود می دانستند😐 و خاورمیانه ی امروزی، محصولِ دخالتهای بیجا، خواسته های حریصانه ی آنان و شور و شوق فراوانشان، به پیدایشِ قرنِ بیستمی رویایی است... همچنین آنان معتقد بودند که دستیابی به اهدافشان جز در سایه ی به راه انداختنِ جَنگِ جهانیِ اول، میسر نخواهد بود...😡.
.
کتاب پیش رو، سخت فهم نبود ولی از این جهت که میبایست اسامیِ شخصیتها و نقشِ هر یک در داستان را در برگه ای یادداشت کرد و یا به حافظه سپرد🤯، کمی کُند پیش می رفت.
-قلم ِ نویسنده در بخش هایی از کتاب، به دلیلِ فراوانیِ موضوعاتِ مرتبط، دچارِ پراکندگیِ مطالب، و پرش از شاخه ای به شاخه ی دیگر می شد ولی در کل قابل قبول بود.
-عکسها و نقشه های استفاده شده در کتاب ، در فهمِ مطالب،کمک کننده خواهد بود.
-ترجمه خوب بود.
و در آخر خوانشِ این کتاب را به کتابدوستانی که در ابتدای مسیرِ کتابخوانی اند و همچنین به کسانی که تَه علاقه ای به مسائل تاریخی و بحث های سیاسی ندارند، پیشنهاد نمی کنم.😊. و بقیه ی دوستان، در تهیه و خواندن این کتاب، ذره ای تردید به خود راه ندهند👌🏻.
.
        

6

نجمه صافدل

نجمه صافدل

5 روز پیش

توکل به تن
          توکل به تنهایی کافی نیست،باید از تو حرکتی باشد تا از خدا برکتی...
.
"یوهانا" دختری باهوش و سرشار از استعداد در کسبِ علم و فهمِ مسائلِ دشوار بود که از قضا در دوره ای از تاریخ چشم به جهان گشود که دختران نه تنها نمی توانستند در جامعه نقشی داشته باشند بلکه حتی در خانواده هم هیچ جایگاه و ارزشی برایشان قائل نمی شدند.
او دوست داشت همچون برادرانش سواد خواندن و نوشتن بیاموزد اما پدرش که کشیشی خشکه مذهب بود، همیشه سدی بود مقابلش که حاضر بود دخترش بمیرد اما نتواند بخواند و بنویسد.
ولی علاقه ی یوهانا به کسب علم، به حدی بود که با ذهن خلاق ِ کودکانه اش برای خود راهی یافت و قدم در مسیری گذاشت که پایانی شگرف داشت...
.
من نوشت؛ کتاب خوشخوانی بود. نویسنده قلمی ساده و بی تکلف داشت.و ترجمه هم بسیار روان بود.
موضوع داستان زن محور و پرکشش بود. و با اینکه حجیم بود و هشتصد صفحه داشت، خوانشِش خیلی تند و سریع پیش رفت. 
در طول داستان با سوالاتی که در ذهن یوهانا شکل میگیره، خواننده هم مجبور به تفکر و تامل میشه و این یکی از نقاط قوت کتاب بود.
.
پیشنهاد خواندنش آری یا خیر؟ قطعا آری🤩

        

5

نجمه صافدل

نجمه صافدل

7 روز پیش

کتابی تلخ
          کتابی تلخ اما دلنشین  و خواندنی 
.
از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین کتاب به قلم حمیدرضا صدر است که آن را بعد از آگاهی از بیماریشان نوشتند. آقای صدر محقق و پژوهشگر فعال در زمینه سینما و فوتبال بودند. 
ایشان در این کتاب از چالش ها و اتفاقاتی که بعد از مبتلا شدنشان به سرطان با آن در گریبان بودند، صحبت می کنند و البته در لابلای روزنوشت هایشان،از علائق خود یعنی سینما و فوتبال و طبیعت نیز سخن می گویند. فصل آخر این کتاب را دخترِ ایشان  غزاله صدر تکمیل نمودند. 
.
من.نوشت؛ اول اینکه روح آقای صدر شاد و در آرامش🙏...
درسته این آخرین کتابِ ایشون بود اما من اولین کتابی بود که با قلم ایشون می خوندم. قلمی روان و دلنشین و بشدت جذاب که خواننده رو تا به آخر، به دنبال خود می کشونه.  
خاطرات سالهای پایانیِ زندگیشون که اگرچه بواسطه ی بیماریشون تلخ بود و با خوندنش،چشمِ خواننده به اشک و  دلِ خواننده به سوز می افتاد  اما می شد بارقه های اُمید و تلاش برای زندگی کردن و مفید بودن را در آن بخوبی درک کرد.و همچنین می شد نکته هایی بس عمیق و آموزنده از دل کتاب بیرون کشید.
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم و بنا به شرایطِ شخصیم، خیلی بهم چسبید اما خوندنش رو شاید به همه توصیه نکنم.
        

39

"خراب کردن
          "خراب کردن به همان اندازه گران است که ساختن".ص۱۲۳
.
ادبیات داستانی آلمان
این کتاب در اصل روایتی مدرن از همان ایوبِ تاریخی و قدیمی است که با اِلمان های امروزی بازنویسی شده؛
"مندل" شخصیت اصلی داستان، یهودیِ پرهیزگار و تنگدستی است که به کودکان تورات می آموزد.او همیشه شکرگزار بوده و سعی کرده تا همه ی اعمالی که مذهبش بر عهده اش نهاده،به درستی و تمامی انجام دهد اما، فرزندِ چهارم او ناتوانِ جسمی و ذهنی به دنیا می آید و او ناباورانه از خود می پرسد:مگر من چه کردم؟ و این فرزند، مکافاتِ کدام عمل من بوده؟ و آیا در این رنج ، حکمتی ست؟؟؟
در ادامه و چند سال بعد، او به همراه خانواده اش برای گریز از آماج بلایا که بر سرش باریده بود به آمریکا مهاجرت می کنند اما در دنیای تازه، رنج ها ناپذیرتر از پیش بر او آوار می شوند تا جاییکه ایمانش از دست می رود...و...
.
من.نوشت: پیش تر، از  یوزف.روت ، کتاب "عصیان" رو خونده بودم و قلمشون رو خیلی دوست داشتم و باعث شد به سراغ آثار دیگرشون برم. ایوب هم کتابی بود‌ ملموس و عمیق.  البته کاش پایانش اندکی متفاوت تر‌  می بود. 
در مورد ترجمه هم باید بگم خوب بود ولی عالی نبود. بعضی از قسمت ها گنگ بود که میشد روانتر باشد.
        

13

"من باید آ
          "من باید آدم مهمی می شدم، که نشدم".ص۱۵۳
.
"الما" زنی خانه دار است که احساس می کند حجم زیاد مسیولیت هایی که بعنوان همسر و مادرِ دو فرزند بودن، بر گردن دارد، او را از خودش دور کرده و نمی تواند زمانی را برای خودِ خودش اختصاص دهد و کارهایی که مورد علاقه ی خودش است، انجام دهد.
او کمی قبل تر فکر میکرد که اشکالی ندارد همه ی وقتش را برای خانواده بگذارد و بشورد، بسابد و بپزد تا خانواده در امن و امان باشند و سر و سامان بگیرند..‌‌. اما این اواخر، به خود آمد و دید همه ی آرزوهای شخصیِ خود را فراموش کرده...و بنابراین تصمیم می گیرد برای جبران خستگی هایش،قدم در مسیری بگذارد که او را به جایگاه مهمی که میتوانست در اجتماع داشته باشد، برساند اما؛....
.
✍من.نوشت؛ کتاب "شرم" فوق العاده کتاب خوشخوان و حال خوب کنی هست مخصوصا برای ما خانم ها و بویژه مادرها. خط به خط کتاب رو که میخونیم متوجه میشیم در تحمل بعضی سختی ها،چقققققدر شبیه هم هستیم🥴. قلم نویسنده در طول کتاب، طنزِ ریز و جالب توجهی داره که باعث میشه در هر صفحه خنده به لبانتون بیاد😊.و ترجمه ی کتاب هم که عااااااالی💯. فقط پایانِ کتاب کمی برام مبهم بود که البته بعد از اینکه چند صفحه آخر رو، دو سه بار خوندم، متوجه مطلب شدم و همین توصیه رو به شما هم می کنم😉.
خلاااااااااصه که خیلی چسبید و از کتابهاییه که پیشنهادش می کنم بویژه به خانما. 👭.پیشنهاد اکید.🥰

        

3

"قدرت در ا
          "قدرت در اینه که بتوانی بی هیچ حقی، مالی را تصاحب کنی".ص۲۳
.
"دوبروفسکی" اولین ترجمه ی خوانش من با قلم الکساندر_پوشکین و ترجمه ی آقای آتش بر آب بود. قلم نویسنده ساده و روان بود و موضوعی هم که انتخاب کرده بود موضوعی بود که احتمالا همه ما در زندگی، به نحوی  تجربش کردیم؛ حالا این تجربه میتونه به شکل های مختلف بوده باشه.
اینکه حقی از ما به ناحق ضایع و پایمال بشه و درونِ ما رو خُرد و ظاهر ما رو پژمرده کنه...و اینکه آیا قدرتی در بر داریم که بتوانیم آن حقِ ضایع شده را پس بگیریم یا خیر...
ترجمه هم انصافا عالی بود.و با توجه به اینکه ادبیات روسیه بود ولی خیلی خوشخوان بود.
در کل از اون کتابای شیک و نُقلی بود که فکر می کنم کتابخونا دوسش داشته باشن. فقط من همش فکر میکردم این تصویر روی جلدِ کتاب، دوبروفسکی هست ولی اشتباه میکردم و ایشون ماریا خانم هستن 😊و نظرِ *شخصیم* اینه که کاش تصویر روی جلد،مطابق با شخصیت اصلی داستان می بود. 
پایان کتاب رو هم خیییلی دوست داشتم. درسته در طول داستان یه سری اتفاقات افتاد که هندی وار ختمِ به خیر شد اما خدا رو شکر که پایان داستان هندی وار به اتمام نرسید‌👌🏻

        

1

"همه چیز د
          "همه چیز در آرامش، به سوی ویرانی می رفت". ص۵۲
.
#ادبیات_داستانی_ایران
.
"نوشافرین" دخترِ نازپرورده و یکی یکدانه ی باباست. پدرش برای آینده ی روشنِ دخترش هر کاری می کند و از جمله آرزوهایش اینست که دخترش را با نقشه هایی که در سر دارد، عروس شاه و ملکه ی ایران کند اما همه ی خوش خدمتی هایی که پدر نزد شاه کرد، نه تنها بی ثمر ماند بلکه سرنوشتی شوم دستِ دخترک را گرفت و رو به ناکامی برد...
بعد از مرگ پدر، "دکتر معصوم" که حدود بیست سال از "نوشا" بزرگتر بود به خواستگاری او می آید اما در همین حین، نوشا عاشقِ جوانی کوزه گر  میگردد...(از درج ادامه ی داستان بدلیل اسپویل معذورم🙏)
.
✍من.نوشت: حدود پنجاه صفحه ی اول کتاب، برایم بسیاااااااااااااار گیج کننده بود،ولی بعد متوجه قضیه شدم🙂 و قضیه این بود که داستان داره به شکلی سیال بین گذشته و آینده و همچنین با آمیزه ای از قوه ی تخیلِ شخصیت "نوشا" روایت میشه؛ درواقع خاطرات و تخیلات در ذهنِ نوشا به شکل نشخوارگونه ای میگذرند و از زبانِ خود نوشا برای ما روایت میشوند.

موضوع داستان که درباره ی مظلومیت زنان بود، باعث شد که کتاب رو با سرعت بالایی بخوانم. در کل کتاب خوشخوان، اما پیچیده ای بود. و پایانِ کتاب اگرچه تلخ اما تاثیرگذار بود.
.
شما چه کتابی از عباس  معروفی خوانده اید؟‌

        

3

از ویرانیِ
          از ویرانیِ یک تمدن،همانقدر پول می شود بدست آورد که از آباد کردنِ یک سرزمین...(ص ۲۸۱)
.
کتابی به معنای واقعی شاهکار👌🏻 
.
نویسنده با قلمی قوی، اثری عاشقانه_تاریخی را چنان خلق کرده که در هیچ فصلی از آن، از جذابیت و کششِ داستان کاسته نشد.
-توصیفات و شخصیت پردازی های کتاب؛ عالی
-ترجمه؛ بسیار روان
-پایان بندی کتاب: فوق العاده💯
.
و چققققدر دوست دارم با شخصیت های محوری داستان صحبت کنم😊؛ 
-آخ...تو ای "اسکارلت"، به وسعت ِهزار و شونصد صفحه از کتاب، فرصت داشتی که غرورِ مسخره و افکار بچه گانه ت رو  با گذروندن اون همه اتفاقات خوب و بدِ زندگیت و بویژه دورانی که در جنگِ داخلی ِ کشورت سپری کردی، کنار بذاری و تبدیل به زنی متشخص و دنیا دیده بشی اما، همه رو نگه داشتی واسه چهار صفحه ی آخرِ کتاب!!!🤨... 
_و شما ای آقای "رت باتلر"...ای آنکه در برهه های مختلف زمانی، همرنگ جماعت می شدی😏 و از کوچکترین فرصت ها برای کسبِ مال نامشروع غافل نمی شدی، شانس آوردی که عشق ِ خاص و قشنگت به اسکارلت، تو را از سیاه بودنِ مطلقِ شخصیتت، تبدیل به شخصیتی خاکستری و جذاب کرد.مگر نه که رتبه ی اولِ لیست شخصیت های منفور و سیاهِ کتابها، بی شک از آن خودت بود. واقعا که چه میکنه این عشق😍.
_و تو ای "اشلی"... چقددددددر که سست و ضعیف ظاهر شدی😒. با آن قلمبه گویی های شعار گونه ات. تو از آن دسته از آدمهایی بودی که تا وقتی همه چیز بر وفق مرادشان است، شاد و شنگولن و هنگام ناملایمات روزگار، تبدیل میشوند به انسانی افسرده و ناکارامد...اَه..اَه..اَه..واقعا این اسکارلت در تو چه چیزی دید که زندگیش رو بخاطرت خراب کرد؟!
_و "ملانی" جان...ای مثبت ترین شخصیت داستان...ای نجیب، ای باوقار...چقققدر که خانمی کردی در حقِ اسکارلت...و در حقِ "اشلی"...و حتی در حق "رت باتلر"...
پایانِ شخصیت تو در داستان، کااش خوش می بود😔....
.
خوندید کتاب رو؟ نظرتون رو با اشتیاق درموردش میخونم.
        

1

تقابلِ دو
          تقابلِ دو تلقی از دین... و شاید مذهب علیه مذهب...
.
داستان درون روستایی دورافتاده در یونان اتفاق می افتد؛ اهالی روستا طبق رسمی مذهبی و دیرینه، هر هفت سال تعزیه ای بپا می کنند و در آن، حوادث روزی که مسیح به صلیب درامد را نمایش می دهند تا با این کار، ایمانِ خفته و یا کمرنگ شده ی اهالی، بار دیگر بیدار و تازه شود.
کشیش و بزرگان روستا، چند نفر از جوانانِ دهکده را برای ایفای نقشِ مسیح و حواریونِ او درنظر می گیرند و آنها چند ماهی فرصت دارند تا برای نقششان آماده شوند اما در همین حین، اتفاقاتی می افتد که تمامِ پرده های نمایشِ تعزیه، بصورت کاملا واقعی و ملموس بار دیگر تکرار می شود.....
.
✍من نوشت؛ این اولین تجربه ی من از قلمِ #نیکوس_کازانتزاکیس بود. تا اواسط کتاب ، موضوعِ داستان و همچنین قلم نویسنده برایم کاملا معمولی آمد اما از نیمه کتاب به بعد، واقعا جذاب و خواندنی شد. و پایان بندی هم اگرچه تلخ اما قابل تامل بود.
✍ترجمه کتاب هم عالی بود.#محمد_قاضی
        

5