یادداشتهای مهدی طلوع (9) مهدی طلوع دیروز خرده جنایت های زناشوهری اریک امانوئل اشمیت 3.9 78 یک اسم جذاب، یک محتوای بیاحساس راستش من نتونستم اصلا ارتباط عمیقی با این نمایشنامه برقرار کنم. با توجه به اسم جذابش، انتظار داشتم با یک درام روانیِ درگیرکننده، پر از کشمکشهای عاطفی و واقعی مواجه بشم، ولی چیزی که خوندم بیشتر شبیه دیوانهبازی دو بیمار بود تا یک تجربه انسانی ملموس موضوع ظاهراً دربارهی مردی است که حافظهاش رو از دست داده و حالا در کنار همسرش، باید رابطهشون رو بازسازی کنن. اما بحران اصلی بیش از حد اغراقشده بود. درگیریهایی که روایت میشه، در واقع چیزهایی هستند که در زندگی خیلی از زوجها دیده میشن؛ ولی اشمیت سعی کرده با پیچیدهکردن فضا و فلسفی نشوندادن موقعیتها، اونها رو خاص جلوه بده. این نوع پرداخت، برای من نهتنها قانعکننده نبود، بلکه باعث شد بیشتر از داستان، حواسم به ادا و اطوارهای نویسنده پرت بشه. یه جور حس ادایی و تصنعیبودن توی دیالوگها وجود داشت. انگار نویسنده سعی کرده با چیدن جملههای قشنگ و جملات پرمفهوم، عمق بسازه؛ اما این جملات توی بستری که بشه باهاش همذاتپنداری کرد، قرار نگرفته بودن. قشنگ بودن دیالوگ، تا وقتی که بار احساسی و روایی نداشته باشه، کافی نیست. با این وجود ارزش خواندن دارد. 0 37 مهدی طلوع 6 روز پیش اتاق قرمز ادوگاوا رانپو 3.7 52 اتاقی پر از حس، خالی از عمق «اتاق قرمز» رانپو از نظر من بیشتر تلاشی است برای خلق حس اضطراب و رمزآلودگی تا پرداختن به یک روایت عمیق یا تحلیلی نویسنده سعی دارد با چیدمان موقعیتهای نگرانکننده و گفتوگوهای مبهم، خواننده را درگیر یک فضای خاص روانی کند، اما از منظر داستانپردازی و شخصیتسازی، عمق چندانی ارائه نمیدهد. این اثر برای مخاطبانی که بیشتر به تجربهی حس و حال داستان علاقه دارند، میتواند جالب باشد؛ اما اگر دنبال اثری هستید که لایهلایه باز شود و ذهن را به چالش بکشد، بدانید قطعا در اون حد نیست و مثل من حتی نیم امتیاز رو هم واسش زیادی میدونید. 0 15 مهدی طلوع 1404/5/2 شب یک شب دو بهمن فرسی 3.6 22 مزخرف .... میخواستم برای این کتاب یادداشتی بنویسم اما اونقدر مزخرف هست که ترجیح دادم وقتم رو بیش از این هدر ندم 0 8 مهدی طلوع 1404/4/21 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.1 439 وقتی مرگ، قاضی زندگی نزیسته میشود در «مرگ ایوان ایلیچ»، تولستوی داستان مردی را روایت میکند که عمری در نقش قاضی دیگران زندگی کرده، اما در پایان، خودش در برابر حقیقت زندگیاش محاکمه میشود. ایوان، انسانی به ظاهر موفق، پرکار و خوشرفتار است؛ اما پس از ابتلا به بیماری، بهتدریج نسبت به اطرافیانش بیزار میشود و در مقابل، دیگران نیز از او فاصله میگیرند. این طرد شدن، او را به رنجی عمیقتر میکشاند: رنجِ آگاهی. در لحظهای تکاندهنده، از خود میپرسد: «شاید من آنطور که شایسته بود زندگی نکردهام» این سؤال آغاز یک محاکمهی درونی است. ایوان درمییابد که بخش بزرگی از عمرش را در خدمت ظواهر و نقشهای اجتماعی گذرانده، نه در مسیر زیستن واقعی. و تنها در روزهای پایانی عمر، با چشمی باز و ذهنی رها، طعم زندگی را میچشد. مرگ ایوان ایلیچ، روایتی است از یک زندگی نزیسته؛ دعوتی برای آنکه پیش از آنکه دیر شود، به خودمان بازگردیم و با نگاهی صادقانه از خود بپرسیم: آیا من واقعاً زندگی کردهام؟ 2 26 مهدی طلوع 1404/4/21 شبهای روشن فیودور داستایفسکی 4.1 528 چند شبِ زیبا، برای یک زندگی کافی نیست آنچه این داستان را از یک عاشقانهی معمولی جدا میکند، شخصیت راویست: انسانی سرشار از خیال، دور از واقعیت، سر در ابرها، و در عین حال بینهایت تنها. کسی که نه بهخاطر بد بودن، بلکه بهخاطر فاصلهای که با آدمها و واقعیت گرفته، نمیتواند در چارچوبهای ملموس زندگی جا بگیرد. همهی ما گاهی با چنین آدمهایی روبهرو شدهایم: کسانی که از دور شخصیتی خاص، متفاوت و حتی عمیق دارند. با ذهنی خلاق، نگاهی منحصر به فرد، و حرفهایی که در ذهن میماند. اما وقتی به آنها نزدیک میشویم، کمکم متوجه میشویم در روابط واقعی، در زندگی روزمره، و زیر یک سقف، چیزی کم است: ثبات، پذیرش واقعیت، همراهی. تفاوت و خیالپردازی اگر در تعادل باشد، دلنشین و الهامبخش است. اما وقتی شورش دربیاید و جای پای آدم از زمین جدا شود، رابطه با او شبیه راه رفتن در مه میشود؛ زیبا و رؤیایی، اما بیپایان و گاهی ترسناک. «شبهای روشن» یادآور این است که بعضی آدمها برای همراهیِ طولانی ساخته نشدهاند. آنها فقط برای چند دیدار خاص، چند گفتوگوی لطیف، چند لبخند آرام، وارد زندگی ما میشوند و همین هم گاهی کافیست. آدمهایی مثل شخصیت اصلی داستان، اغلب در دنیای ذهنی خودشان زندگی میکنند. وقتی وارد رابطهای واقعی میشوند، بیشتر با تصویر ذهنیشان در ارتباطاند تا با ما یا حتی با واقعیت خودشان. این آدمها جذاباند، اما بودن دائمی کنارشان، خستهکننده یا حتی فرساینده است چون معمولاً مسئولیتگریزند، در خود غرقاند، و گاه بیثبات. شاید بهترین جای آنها، همان شبهای روشن باشد: چهار شب خیالانگیز، چند لحظهی شاعرانه، چند نگاه مهربان... و بعد، هر کسی برود پیِ راه خودش. 0 3 مهدی طلوع 1404/4/8 خیره به خورشید نگریستن: غلبه بر وحشت از مرگ اروین دی. یالوم 3.8 19 چالش معنابخشی به مرگ؛ از دیدگاه یالوم تا نگاه دینی یالوم در این اثر، تلاش میکند اضطراب مرگ را بهعنوان یکی از دغدغههای انسانی بررسی کند و راههایی برای کنار آمدن با آن پیشنهاد دهد. اما هرچه در متن پیشتر رفتم، احساس کردم نوعی گسست میان فضای فکری کتاب و باورهای درونیام وجود دارد. نویسنده با تکیه بر نگاهی غیرالهی، سعی دارد بدون ارجاع به خدا، معنا، امید و آرامش را بازسازی کند. برای خوانندهای که با جهانبینی دینی به مسئلهی مرگ مینگرد، این رویکرد برای من ناکافی و حتی آزاردهنده به نظر میرسد. در نگاه اسلامی، مرگ پایان نیست؛ انتقال است. ترس از مرگ اگر به هوشیاری، بازبینی زندگی و اصلاح رفتار منجر شود، امری سازنده تلقی میشود. ایمان، توکل، عمل صالح و امید به رحمت الهی، ابزارهایی هستند که در آموزههای دینی برای کاهش اضطراب مرگ ارائه شدهاند. اگرچه کتاب یالوم از حیث روانشناختی قابل تأمل است، اما برای مخاطبی با پشتوانهی دینی همچون من، نمیتواند پاسخ نهایی یا حتی آرامشبخش باشد. البته نباید فراموش کرد که یالوم یک رواندرمانگر و شخصیت علمی است، نه فیلسوف دینی. او ناگزیر است در چارچوب علوم تجربی و قابل مشاهده سخن بگوید. 0 3 مهدی طلوع 1404/3/14 زنان سیبیلو و مردان بی ریش: نگرانی های جنسیتی در مدرنیته ایرانی افسانه نجم آبادی 3.7 9 بازخوانی تاریخ از دل تناقضها؛ روایتی دیگر از عشق و زیبایی در تاریخ ایران؟ کتاب زنان سیبیلو و مردان بیریش نوشتهی افسانه نجمآبادی، دربارهی دگرگونی نگاه جامعه ایران به عشق، زیبایی و جنسیت در قرن نوزدهم است. ادعا میکند که در آن دوران، زیبایی فقط زنانه نبود؛ مردان جوان هم میتوانستند دلفریب باشند. همچنین، روابط عاطفی همجنسگرایانه امری پذیرفتهشده بود. نجمآبادی اشاره میکند که با ورود ارزشهای غربی، این دیدگاهها تغییر کرد. عشق میان زن و مرد به شکل غالب تبدیل شد و دیگر شکلهای رابطه کماهمیت شدند. به نظرم در این کتابی که ناقص و به شکل نامفهومی ترجمه شده نویسنده به تفاوتهای طبقاتی و جنسیتی توجه نکرده است. کتاب بیشتر روایت طبقهی نخبه است. تمرکز آن بر متون ادبی و هنری است، نه تجربهی روزمرهی مردم عادی. تحلیلها گاهی یکسویه و فاقد نگاه انتقادی به منابع هستند. پینوشت: اصل کتاب به زبان انگلیسی است و کامل ترجمه نشده. من مطالعات زیادی در حوزه تاریخ ندارم. این یادداشت رو یک نقد قابل استناد در نظر نگیرید. 0 4 مهدی طلوع 1404/3/13 بیوه ها آریل دورفمن 3.4 10 بیوهها؛ حرفی برای گفتن داشت، اما گفتنش را بلد نبود بیوهها کتابی بود که نتوانست من را با خود همراه کند. داستانی که میتوانست تاثیرگذار و پرکشش باشد، به روایتی کشدار و بیجان تبدیل شده بود. شخصیتها تخت و بیاحساس بودند و فضای تکراری داستان، هیچگونه تنوع یا عمقی ایجاد نمیکرد. در نهایت، کتابی بود که نهتنها مرا تحت تأثیر قرار نداد، بلکه باعث شد وقت صرفشده برای خواندنش را هدررفته بدانم. این یکی از ناامیدکنندهترین کتابهایی بود که تا به حال خواندهام. 3 18 مهدی طلوع 1404/3/10 بیمار خاموش الکس میکیلیدس 4.1 165 یادداشت بعد از پایان کتاب «بیمار خاموش» بیخوابی به سرم زد و نتوانستم امشب بخوابم. تصمیم گرفتم باقیماندهی این کتاب را بخوانم، و بالاخره تمامش کردم. برخی کتابها نیازی به شروعی پُرهیجان یا اتفاقات غیرمنتظره ندارند تا توجه خواننده را جلب کنند. بیمار خاموش نه با حادثهای آنچنان بزرگ آغاز میشود، نه با شخصیتپردازیهای پیچیده؛ اما آرامآرام فضایی میسازد که رها شدن از آن آسان نیست. این رمان دربارهی «سکوت» است؛ اما مهمتر از آن، دربارهی چیزهاییست که هرگز گفته نمیشوند، زخمهایی که دیده نمیشوند و حقیقتهایی که پشت ظاهر آرام آدمها پنهان ماندهاند. پشت هر رفتار انسان، لایههایی از احساس، تجربه و رنجهای ناگفته وجود دارد؛ چیزهایی که حتی خود فرد هم گاهی از آنها آگاه نیست. بسیاری از احساسات، تا زمانی که در موقعیت واقعیشان قرار نگیریم، قابل بیان یا درک نیستند. بیمار خاموش با همین نگاه، ما را دعوت میکند به ناداوری، به مکث، و به تأمل پیش از قضاوت. در این کتاب فقط یک معما روایت نمیشود، بلکه خواننده به این پرسش سوق داده میشود که چقدر واقعاً میتوان درون آدمها را فهمید. هر فصل، تصویری تازه از یک «بیمار خاموش» در ذهن ما ترسیم میکند؛ تا آنجا که در پایان، ممکن است خود را در جای او ببینیم. 0 11